هیچ می دانید آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟!
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!
... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،
روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
عشق فقط خدا
***********************************************
کم کم آماده میشدم . باید میرفتم و زندگی روی زمین رو در قالب یک انسان تجربه میکردم
٬اما اضطراب شدیدی داشتم.
رو ب آسمان کردم و گفتم :
میترسم ٬خیلی میترسم ٬میترسم
رفتنم باعث بشه راه رو گم کنم و دیگه نتونم پیش خدا برگردم.
کسی اومد و لوح سفیدی رو به من نشون داد و
گفت:اینو ببین ٬آدما بهش میگن دل.
ی تیکه از وجود خداست ک درون هر انسانی قرار داره.
هر وقت دلتنگ خدا شدی یا خواستی راه درست رو پیدا
کنی ٬ ی نگاهی بهش بنداز٬این در واقع نقشه راه تو برای برگشتن پیش خداست...
اما اینکه روش چیزی نوشته نشده!!
پا توی دنیای خاکی گذاشتم٬روزها میگذشت و من بزرگ و بزرگتر می شدم٬
گاه گاهی هم سری ب دلم میزدم و
آرامش روزهای خوب با خدا بودن رو دوباره احساس میکردم
با بزرگتر شدنم کم کم تجربه هایی ب دست می آوردم و
احساس میکردم دیگه نیازی ب اون لوح ندارم.
احساس میکردم از همه مردم دنیا برترم و هرگز از راه راست منحرف نمیشم!
روزها میگذشت٬اما حالم روز ب روز بدتر میشد.
ی چیزی توی درونم داشت تغییر میکرد٬و من اصلا احساس خوبی
نداشتم. شده بودم ی آدم عصبی و پرخاشگر ک زندگی براش بی معنا شده بود!
همه ش احساس میکردم ی چیزی توی زندگیم کم دارم٬
چند بار ز خدا خواستم ک بهم کمک کنه٬اما انگار اونم صدای منو نمیشنید.
ی روز سر ظهر زدم ب کوه...
ی گوشه خلوت پیدا کردم و از شدت غصه شروع کردم ب گریه..
که یه دفه یه صدای آشنا شنیدم٬اشتباه نمیکردم ٬خودش بود
ک از من پرسید:گم شدی؟
گفتم :آره...راهمو گم کردم.
دوباره گفت:اما تو ی نقشه راه داشتی
داد زدم:اما اون ب درد نمیخوره٬خدا هم ک ولم کرده حالا هم تو اومدی تا سرزنشم کنی!
دوباره گفت: ی نگاه دقیق ب اون نقشه ت بنداز
وحشتناک بود!!!
لوح پر از خطوط سیاه بود میتونستم بخونمش:
غرور ٬خودخواهی٬حسادت٬هوس٬حرص...
سرمو از خجالت پایین انداختم.چیزی برای گفتن نداشتم
دوباره اون صدا گفت:تو ب خدا اعتماد نکردی و وجود خودتو با نواقص پوشاندی.
همین دوری از خدا باعث شد که
آرامش از زندگیت بره و اون چیزی ک حس میکردی همیشه تو زندگیت کمه ٬حضور خداوند بود...
همونطور ک سرم پایین بود ٬گفتم:من اشتباه کردم کمکم کن باید جبران کنم
با مهربانی در جوابم گفت:خدا همیشه کنار توست و آماده کمک کردن ب تو
تمام وجودم پر شده بود از شوق بزگشتن و ظهور اولین نقطه سفید توی دلم
اولین جرقه ی وجود خدا اصلاح زندگیم بود.
باید همه چیزو جبران میکردم
باید تمام خطوطی رو ک در این ساالهای دراز توی قلبم حک کرده بودم پاک میکردم
ب شدت سخت بود و دردناک
اما باید اینکارو میکردم .
باید دلمو با خدمت ب دیگران اونقدر صیقل میدادم تا دوباره ی تکه از وجود خدا درون من ظهور کنه...
***************************************
سائلی بی دست و پایم راه را گم کرده ام
عبد کوی شاه عشقم شاه را گم کرده ام
بس که دوری جستم از این بارگاه باصفا
صاحب درگاه را گم کرده ام...
****************************
در روزگاری که :
زن را بـه “تن” می شناسند
غیرت را “بددلی” می نامند
و باحجاب را ” اُمل” می دانند ،
تو همچنـان “فرشته” بمان
بانوی سرزمین من
می گفتː
حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم،
خوش باشم،
خوشکل کنم
مث دخترا برم بیرون
یه شلوار کردی و پیرهن ساده بپوشم
خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ،
به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.
نماز می خونم و …
حالا کووو تا اون موقع!
خیییلی وقت دارم …
بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده،
بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.
« حجاب فریضه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد. »
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:
مسابقه می دیم! از الان تا شب
چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد :
نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:
فعلا یک – هیچ به نفع من !!
****************************************
نگاه به نامحرم یکی از علتهای مهم عقب افتادن یک مسلمان از معنویت است.
نگاه به نامحرم است که انسان را از خدا دور می کند.
نگاه به نامحرم است که قلب هایمان دیگر به عشق مهدی فاطمه نمی تپد.
زنی که چشمش به دنبال نامحرمی باشد
رسول خدا(ص) فرمود:
«خشم خداوند سبحان نسبت به آن زن شوهرداری که دیده اش را
به غیر همسرش یا نامحرمی بدوزد،
شدید می شد چرا که اگر چنین کند خداوند همه اعمالش را بی نتیجه خواهد گذاشت.
اگر بیگانه ای را به بستر شوهرش راه دهد،
بر خداوند حق است که او را بعد از این که در قبرش دچار عذاب کرد با آتش بسوزاند.»
نگاه به زنان نامحرم
حضرت عیسی(ع) فرموده است:
«ایاکم و النظر الی المخدرات فانها بذر الشهوات و نبات الفسق؛
از نگاه کردن به زنان نامحرم بپرهیزید، زیرا این عمل سبب افشاندن بذر شهوت و رویش فسق می گردد.»
بسیار رخ می دهد که شیطان برای نگاه کردن به زنان نامحرم،
افراد را از راه های مختلف به گناه می کشاند.
از جمله این که شیطان به او می گوید: این زن مثل خواهر تو است.
نگاه تو به او مثل نگاه به خواهرت می باشد.
یک دفعه نگاه اشکال ندارد، شما نظر بدی نداری
بعلاوه این خانم باید خودش را بپوشاند، شما که نمی توانی چشمت را ببندی
نگاه دام شیطان
حضرت علی(ع) فرموده است:
«العیون مصائد الشیطان؛ دیدگان انسان از دام های شیطان است.»
اگر به چشم انسان«دام شیطان» گفته می شود،
برای این است که شیطان به وسیله چشم، انسان را گرفتار می کند
و او را به فساد و انحراف می کشاند و بر او مسلط می شود.
چشمی که نشانه قدرت خداوند است و از بزرگ ترین نعمت های الهی است
به وسیله آن انسان به رشد و کمال نائل می شود، اگر کنترل نگردد،
در مسیر فساد و جنایت قرار می گیرد.
چه بسا با یک نگاه آلوده انسان در دام شیطان می افتد و
موجبات سیه رویی خود را فراهم می سازد
نگاه سرچشمه گناه
یکی از مسائلی که ذکر آن در این جا ضروری است مسأله«نگاه» است
و این که بسیاری از فجایع و حتی قتل ها از یک نگاه شروع شد
و مرحله به مرحله پیش رفت تا جایی که
سبب نابودی شخصیت انسان و حتی نابودی شخص او گردید،
پس چه زن و چه مرد باید از نگاه به نامحرم بپرهیزند
چرا که نگاه ممتد و خیره سبب می شود که در دل آن ها اثر کند
و سبب نابسامانی هایی در زندگی آن ها شود.
عشق هایی کذایی همه از یک نگاه سرچشمه می گیرد
و لذا زندگی بر اساس این عشق های کذایی سست و بی اساس است
و به خاطر همین است که می گویند:
«نگاه تیری است سهمگین از ناحیه شیطان»
که سبب از بین رفتن عواطف انسانی شده و شیطان جایگزین آن می گردد
******************************************************************************************************
پدر و مادر
( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . .
اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . .
.
.
.
.
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش
دلت میخواد بمیری . . .
.
.
.
.
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست . . .
.
.
.
.
سلامتیه اون پسری که . . .
۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . .
باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .
اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر است . . .