عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵۵ مطلب با موضوع «عشق فقط خدا :: داستانک» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
واسه چند نفر بفرست تا حاجت بگیری!

 از صدا و لرزش گوشی از خواب بیدار می شویم؛

اگر می خواهی خبر خوشی برایت برسد


این پیغام را به 10 نفر ارسال کن ، کوتاهی نکن!


این روزها دریافت و ارسال پیامک هایی در شبکه های اجتماعی اعم از


واتس آپ ، وایبر ، لاین ، تانگو  و... حاوی متن های مذهبی که در


آن به دریافت کننده می گویند اگر این پیام را برای هر کسی که


می شناسی نفرستی به فلان بلا دچار می شوی و عاقبت خوبی نخواهی داشت،


یا در متن پیامک ادعا می کنند اگر این پیامک برای چند نفر دیگر فرستاده شود ،


فرستنده هر حاجتی داشته باشد حاجت روا می شود، باب شده است که


البته درماههای مبارک و مکان های مذهبی به دلیل اینکه مردم در حال و هوای دعا و


درخواست حاجت و نیاز هستند ، بیشتر دیده می شود .

آیا متن ‌های این گونه پیامک ‌ها توجیه دینی و مذهبی دارند؟


به نظر بی اساس بودن این پیامک ها در حدی هستند که


ارزش فکر کردن هم ندارند چه رسد به عمل کردن به آن ها ...


این پیامک ها شکل مدرنی است از یک فکر خرافی که در


گذشته به شکل و متد قدیمی تری به خورد مردم داده می شد ،


که البته گاهاً باز هم در اماکن مذهبی چون مساجد ،


امام زاده های مختلف و یا حتی متأسفانه در حرم معصومین علیهم السلام


چون حرم امام رضا علیه السلام مخصوصاً در بین خانم ها هوز هم رواج دارد ...

بسته هایی حاوی شکلات، نبات، نقل، چای، نمک و...


و تکه ای کاغذ در آن که روی آن نوشته : اگر شکلات یا ...


داخل بسته را بخورید حاجتتان برآورده می شود و اگر برآورده شد تا


انقدر سال یا ماه یا روز از سال از این بسته به همین تعداد درست کنید و بین مردم پخش کنید.


یا حتی دیده شده پشت مفاتیح و ادعیه دعا سخنانی را می نویسند


که اگر این جمله را چند بار بنویسید حاجت روا می شوید و ...

خلاصه مشابه این کارها متأسفانه امروزه کم نیستند ؛


چه به شکل متد قدیمی و چه شکل مدرن و امروزی اش!


به نظر می رسد همه ی این ها متد شکیل شده و


کادو پیچ شده ای است از کارها و افکار شیطانی که آدمی را


از آن باور ها و اعتقادات اصیل و درست خود جدا کند.

عده ای فکر می کنند که دزدی کردن یعنی اینکه یواشکی چیزی از کسی بر داریم ،


یا از خانه طرف بالا رویم ...


به واقع این نوع کارها هم به نوعی دزدی است ،


دزدی کردن از ایمان و اعتقادات مردم ...

تفاوتش در این است که این دزدی ها از فقدان علم و آگاهی و


جهل مردم ناشی می شود و معنویت و روح مردم را به غارت می برد،


بر خلاف دزدی های دیگر که از دارایی های مادی است ...


و چه زیبا قرآن کریم می فرماید : وَلَا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (62 ، زخرف)


مبادا که شیطان شما را از راه خدا و گام سپردن جدّى در


راه عدالت و تقوا و ایمان و اخلاق انسانى باز دارد و


با وسوسه‏ ها  و دمدمه‏ هایش شما را از دین باورى و دیندارى درست دور سازد.


بدانید که شیطان دشمن آشکار شماست و به خاطر کینه و


دشمنى بى حد و مرزى که با شما دارد شما را به سوى زشتکارى‏ ها و


بیداد گرى‏ ها وسوسه مى‏ کند و مى ‏کوشد تا شما را به هلاکت و تباهى سوق دهد.


به واقع شیطان کارش را خوب بلد است ؛


در هر دوره ای از روش ها و ابزار همان دوره استفاده می کند.


باید خیلی مراقب باشیم که فریبمان ندهد ....

متأسفانه عده ای از ما مردم هم به جای آنکه جهل و نادانی خود را


با اهلش غنی کنیم ؛


فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ (43، نحل)


به جای اینکه دین و مسائل زندگی خود و باور های خود را با حجت های خدا ،


انبیاء و ائمه علیهم السلام ، کتاب خداوند و قرآن غنی کنیم ،


دینمان را از زبان مردم جاهل دریافت می کنیم و


گاهاً هم به آنها اعتقاد پیدا می کنیم و باعث می شود این گونه حرف ‌ها پخش شود.

وقتی به این اعتقادات خرافی و کذایی عمل می کنیم و


به نتیجه نمی رسیم از پایه و ریشه اعتقاداتمان ریزش می کند و


اصل دین و اسلام را زیر سؤال می بریم و آن را انکار می کنیم.

متأسفانه خرافات در حال حاضر در جامعه کم نیست و


از این موضوع ضربه‌ های بسیاری خورده ایم.

خیلی حرف‌ ها و عقاید پخش شده اند که در دین نیستند ،


اما آنها را به پای دین می نویسند ، مراقب باشیم که فریب نخوریم ...

حتماً شما هم با این گونه خرافات برخورد داشته اید و


از این گونه پیامک ها دریافت کرده اید ... با آنها چگونه برخورد کرده اید؟؟


*******************

یادداشت مدیر وبلاگ

*******************

حتما حکایت مخترع شطرنج و پاداش پادشاه رو شنیده اید که


مخترع شطرنج از پادشاه چطور پاداش خواست و پادشاه که با خنده در


نگاه اول این پاداش رو قبول کرد بعد با دیدن نتایج عجیب این خانه ها


که بصورت هرمی زیاد و زیادتر میشد به خودش اومد و همه داراییش را


از دست رفته دید و باز هم نتوانست جوابگو باشد


حکایت این کاغذها و نذریهای به ظاهر کوچک و


پیامکها یا پیامهای تلگرامی هم همین است که با دو هدف صورت میگیرد


اولی بی اعتقاد کردن مردم به موضوعات دینی و دومی با


هدف سود سرشاری که برا صاحبان سرور های این شبکه های مجازی و


اپراتور های تلفن همراه یا جنسی که قرار است پخش شود  دارد


که اگر بصورت وسیع اجرا شود


خسارت اقتصادی سنگینی رو برمردم سرزمین قربانی شده


میگذارد پس به هوش باشیم و باریچه دست طراحان این بازی کثیف و مخل اعتقادمون نشیم



پاداش کسی که شطرنج را اختراع کرد!!

حکایت مخترع شطرنج و درخواست پاداش گندم در قالب خانه های شطرنج



روایت کرده اند که پادشاه هند که به سختی تحت تأثیر اختراع بازی

شطرنج قرار گرفته بود ، به مخترع آن وعده داد که

هرپاداشی بخواهد به او بدهد . مخترع تقاضایی کرد که

به ظاهرخیلی نا چیز به نظر می رسید :

او مقداری دانه های گندم درخواست کرد ، به نحوی که اگر آنها را

در خانه های صفحه شطرنج جادهند ، درهرخانه دو برا بر خانه قبل وجود داشته باشد.

پادشاه هند که ثروتمند ترین مرد جهان بود ،

نتوانست از عهده این درخواست برآید .

درحقیقت این راجه ثروتمند شرقی با همه

تصورات بی پایان خود نمی توانست این مقدار گندم را تهیه کند !


چون تعداد دانه ها گندم برابراست با مجموع توانهای


متوالی 2از 5تا 63یعنی 615,551,759,573,744,446,18 عددگندم


اگر درهر سانتیمتر مکعب 25 دانه گندم جا بگیرد ،


روی هم این تعداد گندم به اندازه 685,253,337,922 مترمکعب گندم می شود


( 20میلیون گندم درهر مترمکعب ).


برای اینکه بتوان این مقدارگندم را بدست آورد ،


باید هشت بار تمام زمین را کاشت وهشت بار محصول آنرا جمع کرد.


به عبارت دیگر این محصول را از سیاره ای می توان بدست آورد که سطح آن هشت برابر زمین باشد .


ابوریحان بیرونی برای محسوس کردن این عدد می گوید در


سطح کره زمین 2305 کره را در نظرمی گیریم ،


واگر از هر کره 000/ 10رود جاری شود ،


در طول رودخانه 1000 قطار قاطر حرکت کند و


هر قطار شامل 1000 قاطر باشد و بر هر قاطر 8 کیسه گندم قرارداده باشیم


ودرهر کیسه 000/10 دانه گندم باشد .


آن وقت عدد همه این گندم ها را از تعدادگندم ها ی صفحه ی شطرنج کوچکتر می شود .


به این ترتیب مخترع شطرنج درس خوبی به پادشاه هند داد و


به او ثابت کرد که امکانات بی پایانی ندارد و نمی تواند ((هر ))خواهش مخترع را برآورد .


*******************************



عشق فقط خدا


کانال تلگرامی عشق فقط خدا


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




میگن خـــــــــدا  


 هرکیو بیشتر دوســــت داره


 بیشتر امتحانش میکنه..... 


 اینطوری که من حساب میکنم


 خـــــــــدا  عاشقمــــه!


آره عاشقمـــــــــــــــــــــــه ..


سوره ی مریم را که باز میکنی،

دنیایی سراسر شگفتی را میبینی؛


از دعای حضرت زکریا برای

درخواست فرزند در نهایت پیری و نازایی،


تا تولد بدون پدر حضرت عیسی

و سخن گفتن در گهواره ی او؛


اما نکته ی جالب اینجاست


قَالَ کَذَلِک ؛ِقَالَ رَبُّکِ هُوَ

عَلَیَّ هَیِّنٌ ۖ ؛[سورة مریم 21]؛


چنین است؛ پرودگار تو فرموده:

این کار بر من آسان است)


یعنی خداوند ، شگفت انگیزترین


کارها برای ما را آسان ترین


کارها برای خود میداند؛


و جالب اینجاست این جمله را


چندین بار تکرار میکند


تا همواره به تو ، اطمینان دهد


که آنچه تو سخت و دشوار


و محال می پنداری ، نزد خداوند


سختی و دشواریی ندارد


به قدرتش اعتماد کن ، بر او توکل


کن و قدم در مسیرش گذار


بی شک ، او تو را به سر منزل


مقصود خواهد رساند؛





پروردگــــارا . . .


حـقــارت قـلـمـم در نـگـاشـتـن بــرای تــو


چــه افــروخـتـه هـویـدا مــی شـود !


و بـنـد بـنـد واژه هــایــم در وصـف تــو


چــه عـاجـزانه مـنـفـک مـی شـونــد . . .



  و به راستی که اگر...


اگر گناه وزن داشت؛


هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،


خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،


و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم...



 

خــــداونـدا...


بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ می‌دهی


و اگر خالصانه آرزو کنند، ‌می‌بخشى


تو تنها کسی هستی که وقتی آرزوهایم را با او در میان می‌نهم،


احساس حقارت نمی‌کنم


تنها تویی ‌که دوست دارم تمام غم‌هایم را


برایش مو به مو شرح دهم


چرا که تو هرگز به آرزوهایم نمی‌خندى


هرگز حاجت‌های مرا به سخره نمی‌گیرى


مرا به خاطر درخواست هایم تحقیرم نمی‌کنى


من در حضور تو حتی از کوچک‌ترین آرزوهایم چشم نمی‌پوشم


همه را، همه را برای تو می‌گویم


همه رؤیاهایم را، خواسته‌هایم را، هرقدر کوچک،


هرقدر هم که کودکانه، به تو می‌گویم


خدایا! مرا ببین! و اجابت کن


ای کسی که دو دستش همواره به رحمت گشوده است



دوسش داری؟

حس خوبیه همیشه کنارته ؟

با کدوم اسم قشنگ صداش میکنی ؟

تا حالا سرتو گذاشتی رو شونش گریه کنی ؟

تاحالا ازین که همیشه کنارت بوده تشکر کردی ؟

چند بار ناراحتش کردی ؟

داد زدی بگی دوست دارم ؟

تاحالا بدی تو رو خواسته ؟

داری بهش فکر
میکنی ؟


خدا رو میگمـــــــا...



آنچنان برای دنیای خویش تلاش کن


که گویی تا ابد زندگی خواهد کرد


و آنچنان برای


آخرت خویش که گویی امشب خواهی مرد .


" امام علی(ع) "


پرسیدم: خدایا با این همه خطاکاری،


چرا مرا می‌بخشی و هنوز دوستم داری؟


 خدا گفت: چون تو مخلوقم هستی،


پس هیچ‌گاه تو را رها نمی‌کنم،


 هنگامی که تو گریه می‌کنی، به تو رحم می‌کنم


و رنج‌هایت را درک می‌کنم.


 وقتی شاد و مسرور هستی، وجد تو را می‌فهمم.


 وقتی افسرده می‌شوی، به تو دلگرمی می‌دهم.


 وقتی شکست می‌خوری، تو را یاری می‌کنم تا بلند شوی.


 وقتی خسته هستی، کمکت می‌کنم.


 بدان که تا آخرین روز حیاتت، با تو هستم و دوستت دارم....


گاهی در مقام جر زنی و لجبازی در برابر برخی مسایل


و ناملایمات روزگار ازش دلگیر میشم


ولی منصفانه که بهش نگاه میکنم گواهی میدم


که خدا خوب خدائیه و ما بد بنده ای ...


خدایی که در هر لحظه از شبانه روز و در هر حالت


و وضعیتی میشه صداش کرد


و باهاش صحبت کرد حتی با عاشقانه ای مثل راز و نیاز


خدایی که کسی نمیتونه مصادره اش کنه و مال همه هست ...


 اثبات خدا به دست انیشتن، در دوران کودکی اش:


انیشتن یک یهودی بود و خدا و شیطان رو این چنین توصیف کرد


اون وقت ماها که ادعای مسلمونی میکنیم


و دم از شیعه بودن میزنیم این چنینیم.... 


البته نا گفته نمونه که آلبرت انیشتن در اواخر عمر خودش شیعه شد 


خدایا ای کاش از این بنده ها زیاد خلق میکردی ...


لینک اثبات خدا توسط انیشتین




روایت شده است که حضرت عیسی (ع) و حضرت یحیی (ع) در


 گفتگو بودند.


یحیی(ع) ،عیسی (ع) را گفت:


تو را آنچنان امیدوار به رحمت الهی میبینم، گویا خود را ایمن


 از آتش قهر الهی میدانی.


عیسی (ع) نیز وی را گفت:


و من آنقدر تورا خائف وترسان از خدا میبینم گویا


 او را آمرزنده و غفار نمیدانی.


پس هردو منتظر


بر پیغام وحی سکوت اختیار کردند. جبرئیل بر ایشان نازل شد


و گفت: هر دو راست میگویید و هردو دارای کمال هستید


اما خداوند میفرماید: « انا عند حسن ظن

 

عبدی المومن » من نزد حسن ظن بنده ی مومن خود میباشم.


******************************

Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

کانال تلگرامی عشق فقط خدا


eshgekhodayi@

https://telegram.me/eshgekhodayi


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



چه زیباست!!؟

در بخشیـــــــــــــــــدن

"خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا"

باشیم...



ای ماندگار ، ای ماندنی ترین عشق ،


 ای یکتا یاور ، ای باعث بزرگی ای بزرگ ،


 ای جدا از من و با من!


 ای بی نیاز از من و دوستدار من!


 باران دیدگانمان میل تو را دارند،


چه زیباست با آسمان آبی رحمت تو همراز شدن...


 

عارف بزرگ "ابراهیم ادهم" روایت می کند


روزی بر چوپانی عبور کردم و از وی تقاضای آب کردم.


گفت : «هم شیر دارم ،هم آب ؛ کدام را خواهی؟»


گفتم آب را .چوپان برخاست و عصا را بر سنگ زد


و آبی گوارا از سنگ بیرون آمد،من تعجب کردم


گفت:«تعجب نکن ، وقتی بنده ی خدا مطیع حق باشد


همه ی عالم مطیع او می شوند و فرمان او را اجابت می کنند.»



روزهایی که مثل خواب می گذرند


آرزوهایی که هر روز ساعت به ساعت بر عقل می تازند


و چشم ها را کور می کنند و سرها را مست


آرزوهایی شیرین ولی نشدنی


و یا شدنی اما پست ، اما پوچ


آرزوهایی که آدمی را سرگرم می کنند و سرگردان


و او را به نزد واقعیات رها می سازند


واقعیت هایی شوک برانگیز ، واقعیت هایی بی رحم


پس چه وخیم است حال زنده ای که دنیا به بازیش گرفته


و مرگ سرانجام اوست و آخرت چشم انتظارش


رحم کن ای خدا...





داستانک معنوی


 عابدی بود که در دل کوه با خدا راز و نیازمیکرد،


 و خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی،


برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...


 بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت:


امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم


آن شب گرسنگی بر عابد غالب شد. طاقتش تمام شد


و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه


منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد،


بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود


حرکت کرد. سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد،


مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت


سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد


قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود


اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت


مرد به راهش ادامه دهد.


مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت :


ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد


اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟


ناگاه سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم،


من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم،


شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ،


شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم،


شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...


تو بی حیایی، که عمری خدایت هر شب غذای شبت را


برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که


غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی


و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی


و طلب نان کردی...


مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد


و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...



بشنو که از گلدسته ها بانگ “الله اکبر” می آید :


آری ، خدا بزرگ تر است از غم ها و اندوه ها


و ناامیدی ها و تنهایی های ما !


خدایا تو می دانی ما را چه می شود


و ما خود نمی دانیم که ما را چه می شود !


پس تو نجاتمان بده ، ای آنکه بی آنکه بگویم شنیده ای …



هیچ جنبنده ای در زمین ، و هیچ پرنده ای که با دو بال خود


پرواز می کند ، نیست مگر اینکه امتهایی همانند شما هستند


ما هیچ چیز را در این کتاب ، فرو گذار نکردیم


سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند.


(آیه 38 سوره انعام)



گفت ای موسی ز من می‌جو پناه

با دهانی که نکردی تو گناه


گفت موسی من ندارم آن دهان

گفت ما را از دهان غیر خوان


از دهان غیر کی کردی گناه

از دهان غیر بر خوان کای اله





مورچه درمیان مخلوقات خداوند بیشترین علاقه رابرای


همکاری ، فداکاری ، ازخودگذشتگی وکمک به دیگران دارد ؛


  مورچه ها تمام آنچه را که دارند برای کمک به دیگران فدا می کنند


آیا این منظره ما رابه تفکردرخلقت خداوند بلند مرتبه فرانمی خواند ؟!


به خصوص اینکه دانشمندان پی برده اند که بزرگترین خوشبختی


در زمانی است که به دیگران کمک می کنی !


وازاین روست که می گویند مال ، قدرت وشهرت دلیل خوشبختی نیستند ؛


بلکه سعادت واقعی درکمک ویاری رساندن به نیازمندان است !... سبحان الله .


آیا مورچه ها اسرارخوشبختی را درک کرده اند


وبا کشف این حقیقت به آن عمل می کنند  ؟!


خداوند سبحان دراین مورد می فرماید :


" درنیکوکاری وتقوی به یکدیگرکمک کنید ؛ ولی درگناه وستمکاری


یکدیگر را یاری نکنید وازخداوند بترسید که همانا عقاب خداوند شدید است . "


به قلم: عبد الدائم الکحیل


خدایا اگر گناهانم را بر روی سنگ نوشته بودم

از هم پاشیده بود!

اگر بر روی آب دریـــا نوشته بودم

خشک شده بود!

اگر زمین از آن آگاه شده بود مرا

به درون خود کشیده بود!

اگر آسمان از آن آگاه گشته بود مرا

هلاک کرده بود!

 خدایا ممنون که ستارالعیوب منی!

خدایا از تو مهربون تر کجا پیدا کنم؟؟؟؟



توکل یعنی اجازه دادن به خداوند


 که خودش تصمیم بگیرد!


 یعنی فقط بخواه و آرزو کن


 اما پیشاپیش شاد باش!


 و ایمان داشته باش که رویاهایت


 هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!


 پیشاپیش شاد باش و شکر گذار


 چرا که خداوند نه به قدر رویاها


 بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد



بعدِ حمد و بعدِ بسم الله الرحمن الرحیم

میبرم بر توپناه از شرِّ شیطان رجیم

کن کمک یا رب بمانم در صراط مستقیم

ای ملائک تا ابد بر درگه لطفت مقیم

یا سمیعُ یا علیمُ یاعلی یا عظیم

یا حلیم یا کریم یا حکیم یا قدیم

در دلم دارم امیدِ رحمت ای پروردگار

یا امان الخائفین، یا رب اللیلِ و النهار

یا عظیمَ المنِّ یا ربَّ الحُبوبِ والثِّمار

سیدی العفو ، یا ربِّ الصّغارِ و الکِبار

عفو، یا ستّار، یا ربّ الصحاری والقِفار

رحم، یا غفار، یا ربَّ البَراری والبِحار

شد گناهم علتی تا اینکه باشم از تو دور

در تقابُل با گناهانم ولی بودی صبور

تو کریم و مهربان بودی و من مست غرور

از رگ گردن به من نزدیکتر داری حضور

یا مُهَیمِن یا مُزَیِّن یا طهورُ یا شکور

یا مُلقِّن یا مُهَوِّن یا عَفُوُّ یا غفور

رحم کن بر بنده ات یا راحم الشَّیخِ الکبیر

رومگردانی ز من یا رازِق الطِّفل الصغیر

من گناه آلوده ای هستم، أَجِرنا یا مُجیر

عُدَّتی فی شدّتی، یا جابِرَ العظمِ الکَسیر

یا لطیفُ یا خبیر یا قدیر یا منیر

یا بشیرُ یا نذیرُ یا بصیرُ یا ظَهیر

شامل ما بوده الطاف تو ای رب جلیل

ای خدای بی شریکِ بی نظیرِ بی بدیل

ای که آتش را گلستان می نمایی بر خلیل

پس طمع بر رحمتت هرگز نمی خواهد دلیل

یا جمیلُ یا وکیلُ یا کفیلِ یا قبیل

یا مُدیلُ یا مُنیلُ یا مُقیلُ یا مُحیل

غرق عصیانم خدایا داده دنیایم فریب

از گناهم خسته ام توفیق توبه کن نصیب

ای نگاهِ پر ز مهرت بندگانت را شکیب

وای از آن روزی که دوزخ سمت ما دارد لهیب

یا حبیبُ یا طبیب یا قریب یا رقیب

یا حسیبُ یا مَهیبُ یا مُثیبُ یا مجیب

ظاهری تو، باطنی تو، آخری تو، اوّلی

تو امید آخر هر بنده ی مستأصلی

هر سحر کردم صدا نام تو با صوت جلی

یا بدیع یا منیع یا وفیُّ یا علیّ

یا حفیُّ یا رضیُّ یا قویُّ یا ولیّ

یا زکیُّ یا بدیُّ یا غنیُّ یا مَلیّ



قال الله عزّوجلّ


ای فرزند آدم!

خودت را محو بندگی من کن تا دلت را پر از بی نیازی کنم.

(کافی2/83)


شرمسارم که از مهربانیت سو استفاده میکنم و مدام خطا میکنم


و تواز آن میگذری و باز هم تکرار و تکرار... ازاین همه تکراربیهوده بیزارم


پس چرا؟ چرا باز هم به بیراه میروم؟ نمیدانم


چه شد که چنین شد؟ آیا تابلوی راه و بیراه را کسی جابه جا کرده بود؟


نمیدانم.. اما میدانم خطا از من است.. تو بزرگی کن و ببخش



‌ (فوق العاده زیبا در وصف علی (ع)


آوای دل ، وِرد زبان ، یک واژه است آنهم علی

روحِ اذان ، آرامِ جان ، آقای خوبیها علی


با ذکر نامش هم خدا ، سازَد بهشت را خانه ات

پس تا توانی تو بخوان ، نام مُسَمّای علی


دل را ز دنیا میکَنی ، آن را به یکتا میدهی

ایمن ز بدها می شوی ، با بردنِ نام علی



راه نشانت می دهد ، دنیا به کامت می کند

از تو شفاعت می کند ، محشر بُوَد با تو؛ علی


عشق علی دارم به سر ، نام علی دارم به لب

مهر علی دارم به دل ، سلطان جنت یا علی


جان را فدایت میکنم ، ای مُقتَدای عالَمِین

ای نور چشم مصطفی ، عالِم به عالَم یا علی

***************************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط!

خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط!



سال ها تدریس می کردم ... خطا را با خطا

سال ها تصحیح می کردم، غلط را با غلط!



بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول الدین عشق!

خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!



دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند

این مسلمانی ست آخر؟ لا غلط ... الّا غلط !



روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...

روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط!



گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود

شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط..!



گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه!

گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !



روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت

دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط!



یا رب ... از تو مغفرت زیباست ،از ما اعتراف...

یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط..



بزرگترین نعمت خدا به انسان قدرت حیات است ...

پاک آفریده شدیم ... پاک بمانیم ...

پاک از دنیا برویم ...


فاصله ی بین ما تا خدا

همان روحی است که در بدن دمیده شد !


برخی از ستارگان،

همین نقطه های کوچک نورانی در آسمان

میلیونها مرتبه از زمین بزرگتر هستند،

به راستی...

خالق آنها چقـــدر بزرگتــــــــر است؟!

شاید به این دلیل باشد که

حضرت علی (ع)میفرمایند:


هیچ عبادتى همانند تفکر در آفرینش نیست


بلال حبشی می گوید:

«شبی پیامبر گرامی اسلام (ص) تا سپیده دم به مناجات ایستاده بود

و می گریست یادم می آید که سحرگاه وقتی برای نماز صبح

به خدمت آن حضرت رفتم، چشمان اشک آلود ایشان را دیدم

و تعجب کردم سپس به ایشان عرض کردم: یا رسول الله

چرا گریه می کنی درحالی که مشمول عنایات خداوند هستی؟

حضرت در جواب من فرمود: «در شبی که گذشت، خداوند

آیات تکان دهنده ای را بر من نازل کرد ای بلال،

وای به حال کسی که این آیات را بخواند و در آنها

اندیشه نکند سپس با صدای دلنشین خود این آیات را قرائت فرمود:

«مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز،

نشانه های (روشنی) برای صاحبان خرد و عقل است،

همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آنگاه که

بر پهلو خوابیده اند یاد می کنند و

در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند

بار الها این را بیهوده نیافریده ای، تو پاک و منزهی،

ما را از عذاب آتش نگه دار.»



در میان دشت سرسبز و بزرگ

زندگی میکرد یک مور ضعیف


ناتوان و کوچک و دل خسته بود

دست و پای کوچکش ریز و نحیف


روزگاری رفت دنبال غذا

دانه ای زیر درخت افتاده بود


شاد و خندان گشت، آن مور سیاه

چون خدا بر او غذایی داده بود


با هزاران رنج بدبختی گرفت

با دو چنگش گوشه ی آن دانه را


رهسپار خانه شد در آن زمان

تا که آرد روزی ِ کاشانه را


شاد و خندان گفت او در بین راه

عاشقم من در دلم عشق خداست


خاک پایش سرمه بر چشم من است

هر دقیقه سجده ی شکرش بجاست


قلب من با عشق ایزد میزند

کاش میشد در ره او جان دهم


ذات ایزد پاک و از زشتی جداست

کاش جانم در ره ایمان دهم


لحظه ای از سجده و شکرش گذشت

تا که بادی در دل ِ صحرا وزید


دانه ی آن مور کوچک را گرفت

شد خدای مهربان شمر و یزید


ماجراها گفت از ظلم خدا

ناسزا و صد حدیث و نقل قول


ابن ملجم هم چنین ظالم نبود

مهربانتر بود، چنگیز مغول


اشک چشمم گشته همچون نهرخون

چون گرفتی آن غذا و دانه را


ازمن بی کس چرا کردی دریغ

دانه ای گندم و قوت لانه را


پس نمیخواهم خدای کینه توز

از هم اکنون من به دینت کافرم


در دلم مهری نمیبینم دگر

پس بدان بی دین و بی پیغمبرم


اشک و آهش آن زمان پایان گرفت

از میان آسمان آمد طنین


صوت زیبا و کلام دلنشین

آمد از بالا رسیدش بر زمین


مور من بس کن دگر غمگین نباش

بر خدایت گفته ای صد ناسزا


رحمت شایان به جانت کرده ام

این نباشد لطف ایزد را سزا


بلبلی زیبا میان آسمان

دانه ای را دید میغلتد به راه


آمد از با لا به سمت دانه ات

در پی اش مور ِ نگون بخت سیاه


آن زمان طوفان و بادآمد پدید

تا که گردد دانه از چنگت جدا


چون رها گشتی کنون از چنگ مرگ

ناسزا گویی بر این لطف خدا


گفت بلبل آن زمان در فکرخویش

دانه خوردن بهتر است از مور ریز


میروم من دانه را آرم به چنگ

تا غذایی در پی جنگ و گریز


رفت بلبل دانه را دنبال کرد

اینچنین شد ماجرا در انتها


لطف ایزد شامل حال تو شد

گشته ای از چنگ آن بلبل رها


حکمتی باشد به هر رنج و بلا

گر شنیدی این پیام و این صدا


ترک ایمان بعد هر رنجی نکن

یا نشو قاضی به اعمال خدا


******************************


با درج این مطلب  بد نیست در مورد مورچه و

قدرت خداوند در خلقت این موجود کوچک

اما شگفت انگیز مطالبی رو منتقل کنم که

مطمئنم قابل توجه خواهد بود


چند سال پیش عده ای از دانشمندان بی دین گردآمدند

تا اشتباهی را در قرآن کریم جستجو نموده و بیابند،

و نادرستی دین اسلام را اثبات نمایند.


آن ها به کند وکاو و مطالعه ی آیات قرآن کریم پرداختند.

تا اینکه به  سوره  نمل رسیدند که

در ان واژه ” یَحطِمَنَّکُم ” به کار برده شده بود.


سوره نمل آیه ۱۸ می فرماید:

 حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ

یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ

لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ

تا چون به دره مورچه ها رسیدند،

مورچه ای گفت: ای مورچه ها به لانه هایتان وارد شوید‌،

مبادا سلیمان و لشگرش خردتان کنند و خود آگاه نباشند.

 

بی درنگ شاد و سرمست شدند که چیزی در

آن یافتند که به ضرر این دین است. گفتند:

واژه ی ” یَحطِمَنَّکُم ”

(شما را درهم شکنند)

از “تحطیم” شکستن، ویران کردن آمده است.

چگونه مورچه ویران شده و درهم می شکند،

حال آنکه از ماده ی قابل درهم شکستن و

خرد شدن ساخته نشده است!

بنابراین این واژه در این آیه درست بکار برده نشده است!

آن ها شروع به منتشر ساختن نتیجه ی کنکاش

خود نموده و آن را بزرگنمایی کردند.

اما حتی پاسخ ساده ای را هم از زبان مسلمانان نشنیدند. 

چند سال از اکتشاف آن ها گذشت...

اعجاز قران در بدن مورچه

 

دانشمندی استرالیایی تحقیقات طولانی و زیادی را روی این مخلوق ضعیف انجام داد.

تا جایی که چیزهایی را دریافت که کسی توقعش را نداشت.

او پی برد که ساختار بدن مورچه ها

دارای مقدار قابل توجهی از ماده ی شیشه است.

یعنی حدود ۷۵% از غشای خارجی بدن مورچه ها

را شیشه تشکیل می دهد.

بنابراین واژه ی مذکور در جای درست خود به کار برده شده بود.

به دنبال این اکتشاف، دانشمند استرالیایی مسلمان شدن خود را آشکار ساخت.

 

دیگر دانشمندان به تازگی کشف کردند که

بدن مورچه با اسکلت استخوانی سختی پوشیده شده

که بدن ضعیفش را از هرگونه آسیبی محافظت می کند.

ولی این پوشش استخوانی در حین قراردادن آن زیر

فشار به راحتی خردشده و مانند یک تکه شیشه می شکند.

حقیقت خرد شدن و له شدن مورچه را که در حال حاضر کشف شده،

قبل از ۱۴ قرن قرآن کریم آن را از زبان یک مورچه برای ما نقل کرد.

“سبحان الله العزیز الحکیم !” 


آیا او خبر ندارد از آنچه آفریده، حال آنکه او مهربان و بسیار آگاه است !


******************


مورچه کوچک قدرت و معجزه خداوند


مورچه ای صبحگاهان ، از لانه ی زیر زمینی ی خود بیرون می آید

و به دنبال آذوقه ای برای ذخیره سازی برای زمستان است .

به دانه ی گندمی برمی خورد و آن را به دهان گرفته و به هر

زحمتی که هست ، آن را تا لانه می بَرَد . لانه ی او

زیر زمین است و زیر زمین نمناک و مرطوب و

جای مناسبی است برای سبز شدن دانه ی گندم و

در نتیجه از بین رفتن آن . مورچه به گفته ی جانورشناسان

وقتی دانه را به لانه می بَرَد ، آن را از وسط نصف می کند و

با این کار از سبز شدن آن جلوگیری می نماید !
این بود یک قضیه ی ساده از

زندگی ی روزمرّه ی یک مورچه
اگر سرسری از کنار این قضیه بگذریم و

مشمول خطاب ( افلا تدبّرون ) می شویم .

چرا که تدبّر در کتاب تکوین همانند تدبر در

کتاب تدوین لازم و ضروری است و

تمام مخلوقات آیات و نشانه های الهی هستند
به نظر شما این مورچه ی ریز در این قضیه ی ساده چند علم دارد ؟

علم ؟!؟ بله ، مگر علم شاخ و دُم دارد ؟

من که کمی فکر کردم 6 علم و دانش برای این مورچه کشف کردم .

قطعا شما هم با تدبر می توانید بر این موارد بیفزایید :
1 – علم هواشناسی : چون می داند که هوا همیشه خوب و

خرم و زمین همواره سرسبز نیست بلکه

زمستانی خواهد آمد که باید برای آن اندیشه نمود
2 – علم غذا شناسی ( یک ) : چون وقتی به دانه ی گندم می رسد ،

تشخیص می دهد که این شیء خاصیت غذایی دارد .

اذا اگر شما قطعه ی چوب یا پلاستیکی را دقیقا و

با مهارت به اندازه و شکل دانه ی گندم بتراشید و

به آن رنگ دانه ی کندم بزنید ،

مورچه هرگز به آن اعتنایی نخواهد نمود !
3 – علم غذاشناسی ( دو ) : مورچه می داند که

دانه ی گندم قابلیت نگهداری ی چند ماهه در

زیر زمین را دارد و تا آن وقت فاسد نمی شود

لذا غذاهایی مثل گوشت که چند روزه فاسد می شوند

برای ذخیره سازی انتخاب نمی کند
4 – علم گیاه شناسی ( یک : آسیب شناسی ) : مورچه می داند که

این گندم آسیب پذیر است و اگر همینگونه زیر خاک رَوَد ، سبز می شود
5 – علم گیاه شناسی ( دو : درمان شناسی ) :

مورچه ی می داند که علاج درد این گندم و راه رفع آسیب آن

این است که آن را از وسط نصف کند .

توجه دارید که این علم غیر از علم قبلی است .

زیرا آسیب شناسی با درمان دو مرحله ی جداگانه است .

در اولی درد تشخیص داده می شود و در دومی راه درمان .

چه بسا امراضی که دانشمندان آن را تشخیص داده اند و

به ماهیت آن پی بُرده اند ( مثل سرطان ) ولی هنوز

راه درمان آن را کشف نکرده اند
6 – علم انبار داری و ذخیره سازی :

که از علوم مهم امروزه ی بشری است .

مورچه می داند که دانه های گندم قطعه شده را

در چه مکان و دما و شرائطی انبار کند تا

تا زمستان سالم بمانند و قابلیت مصرف خود را حفظ کنند
تازه این شش علم ، علومی است که بشر تا به حال کشف کرده است .

قرآن که مدعی است مورچه حتی سخن می گوید و در سوره نمل فرموده :

مورچه با حضرت سلیمان (ع) گفتگو کرد و حتی به او انتقاد نمود !
حالا یک سؤال ساده از تمام مُلحدان و بی خدایان دارم :
چه کسی این 6 علم را به مورچه آموخته است ؟

آیا مورچه درس خوانده یا کتاب مطالعه کرده یا

در رشته غذاشناسی و گیاه شناسی دانشگاه تحصیل نموده است ؟!
مگر هر علمی به معلم نیاز ندارد ؟

تازه معلم مورچه خیلی مهارت داشته .

چون همین الآن اگر همه ی جانورشناسان دنیا جمع شوند ،

نمی توانند به یک مورچه یک مهارت دلخواهشان را بیاموزند !
ممکن است جواب دهند :

مورچه طبق غریزه ی حیوانی خود این کارها را انجام می دهد
آری ، ما هم می دانیم . ولی چه کسی این غریزه ی را

درسیستم بدن و مغز مورچه طراحی نموده است ؟

آیا کافی است که یک کلمه ی ( غریزه )

را بپرانیم و از کنار این همه عجائب به راحتی رد شویم ؟!؟
تازه مگر مورچه در مقابل سایر جانوران و

کرات آسمانی و کهکشان ها اصلا به حساب می آید ؟!؟


*************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



باز هم تسبیح بسم‌الله را گم کرده‌ام


شمس من کی می‌رسد؟ من راه را گم کرده‌ام




طره از پیشانی‌ات بردار ای بالا بلند


در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده‌ام



در میان مردمان دنبال آدم گشته‌ام


در میان کوه سوزن، کاه را گم کرده‌ام



زندگی بی‌عشق شطرنجی‌ست در خورد شکست


در صف مُشتی پیاده، شاه را گم کرده‌ام



خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم


حال می‌بینم که حتی چاه را گم کرده‌ام



زندگی آن‌ قدر هم درهم نبود و من فقط


سرنخ این رشته‌ی کوتاه را گم کرده ام


در ادامه یادی کنیم از این شعر زیبا


سائلی بی دست و پایم راه را گم کرده ام


عبد کوی هل اتایمراه را گم کرده ام


بس که دوری جستم از این بارگاه با صفا

آستان صاحب درگاه را گم کرده ام


آشنایم، نیستم از فرقه ی بیگانگان

چند روزی دلبر دلخواه را گم کرده ام


دردهایم را نگفتم چند گاهی با طبیب

شد دلم بی غمگسار و چاه را گم کرده ام


قدر عشقت را ندانستم، شدم مشغول خویش

خیمه ی زیبای ثارالله را گم کرده ام


ای یگانه تکسوار پهن دشت انتظار

شرمسارم، حجت الله را گم کرده ام


گوش جان نسپرده ام بر یا لثارات الحسین

راه قرب کوی آن خونخواه را گم کرده ام


کربلا کوته ترین راه است تا درگاه دوست

با که گویم این ره کوتاه را گم کرده ام




آزمـودم دل خــود را

  بــه هـزاران شیـوه


   هیــــچ چیز جز

  یـاد خـــــدا

    شـادش نـــکرد...



روایت کرده اند که جوانى در بنى اسرائیل بود

که بیست سال اطاعت و عبادت کرد

و بیست سال معصیت کرد، روزى در آینه نگاه کرد

دید موهایش سفید شده. به خود آمد و از کرده خود

پشیمان شد. عرض کرد: الهى بیست سال عبادت

و بیست سال معصیت کردم، اگر به سوى تو برگردم

آیا قبولم مى کنى؟

ناگهان ندایی شنید که :

  ما را دوست داشتى پس تو را دوست داشتیم،

ما را ترک کردى پس تو را ترک کردیم،

معصیت ما را کردى تو را مهلت دادیم،

پس اگر برگردى به جانب ما تو را قبول مى کنیم


مـــن از هـــمــه عــالــم و آدم،

بــه داشـتـن خـالــقـی

چــون تــو مــی نــازم...


ای فرزند آدم ...

من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف

می زنی و درد دل باز می گویی ...

تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که

فرشتگانم بر تو فرود آورده اند

و من بدان وسیله با تو سخن می گویم ...

در خلوت خود به اندیشه بنشین

و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو

نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر

مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران

نیز بیانداز مهربانی های مرا برایشان بازگو کن

و سایه سار لطف مرا

بر فراز وجودشان نشان ده ...

(حدیث قدسی از کتاب ای فرزند آدم)



در این ماه عزیز دعا کنید

چشمانی داشته باشید

که «بهترین ها »را در آدم ها ببیند

قلبی که «خطاکار ترین ها» را ببخشد

ذهنی ، که «بدیها» را فراموش کند

و روحی که هیچگاه «ایمانش »به خدا را از دست ندهد

آمین یا رب العالمین


حکمت خدا

شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت:

« خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم

چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار

داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته های کوچک!»

همین طور که داشت با خدا درد دل می‌کرد ناگهان

بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد

و از بینی اش خون آمد  او به خودش آمد

وگفت: «خدایا کارت درست است اگر یک هندوانه

بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می آمد!»

"مرحوم آیت‌الله مجتهدی"


آیت الله مجتهدی تهرانی

هرجا کم آوردی، حوصله نداشتی، گرفته بودی،

پول نداشتی، کار نداشتی ، باطریت تموم شد،

تسبیح رو بردار

صد بار بگو استغفرالله ربی و اتوب الیه آروم میشی

استغفار آثار فوق العاده زیادی دارد

و فقط برای آمرزش گناه و توبه نیست ...




خدا ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ،
ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ،
ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﺶ ضجه ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﺮﻡ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﻦ !
ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ
ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎل ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ !
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﯼ
ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺗﻮ ....


 خدا دوستدار آشناست. عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.


**********************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۲
  • ۰



گفتی که گنه کنی تو را سوزانم

این را به کسی گو که تو را نشناسد


لطف بی کران خدا


در برخى روایات آمده است که

وقتى بندهاى از گناه پشیمان شد و به سوى خدا

بازگشت و گفت: «خداى من! من بد کردم»،

خدا مىفرماید: ؛ من آن را پوشاندم

و چون مىگوید: خداى من! من پشیمان شدم

خدا مىفرماید: ؛ من قبول کردم

؛اى جوان، اگر توبه کردى و شکستى، حیا نکن

که دیگر بار به سوى ما بر گردى!

و هر گاه دوباره توبه را شکستى، حیا نکن

آیا حیا تو را از اینکه سه باره به سوى ما

بیایى، منع مىکند؟ (: حیا نکن و بیا.)؛

و هر گاه براى سوّمین بار توبه را شکستى،

براى چهارمین بار به سوى ما بیا

؛من بخشندهاى هستم که بخل نمیورزم

؛ من بردبارى هستم که شتاب نمىکنم

من آنم که: بر معاصى پرده مىپوشم، و توبه کنندگان را قبول مىکنم

و از خطا کنندگان مىگذرم و به پشیمانان، رحم مىکنم

؛ «وَاَنَا اَرحَمُ الراحِمِین»و من رحم کنندهترین رحم کنندگانم

 ؛ کدام فردى به سوى درگاه ما آمد و او را رد کردیم؟

 ؛ چه کسى به سوى ما پناه برد و ما او را دور کردیم؟

؛ چه کسى به سوى ما بازگردید که او را نپذیرفتیم؟

 چه کسى از ما درخواستى کرد که به او عطا نکردیم؟

 ؛ چه کسى از ما آمرزش خواست و ما او را نیامرزیدیم؟

؛من آنم که گناهان را مىآمرزم و عیبها را مىپوشانم

و اندوهناکان را یارى مىکنم و به گریانِ ندبهکننده

رحم مىکنم ومن داناى امور نهان و پنهان هستم...

( گفتاری از حضرت آیت الله العظمی صافی)



 مــاه زیبــای خــدا ای رمضـان ماه قـرآن و دعـا ای رمضـان

هر کجـا پا بنهی یـاد خــداست ذکرحق در همه جا ای رمضـان

شبت آرام وسحر شیرین است روزهـا پــر ز صفـا ای رمضـان

صـوت قـرآن و منـاجـات و دعـــا همـه آهنـگ خــدا ای رمضـان

دل مـا را کـه گنـه کـرده سیـاه پرکن از نـور و صفـا ای رمضـان

همـه مهـمـان خـداونـد کریـــم سر این سفره سرا ای رمضـان

وقـت افـطـار و سحــر یـاد کنیـم از امــام و شهــدا ای رمضـان

تا خــدا عمــر دهــد با دل شــاد نشـوم از تو جــدا ای رمضـان




خدایا

فقط گیر یک نگاه تو مانده ام

تو که مرا

بپسندی ، دیگر چه باک

از پیله های روزگار...


گفتگوی ماهی با سلیمان نبی

روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده

عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن،

سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند

تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند،

تمام را بلعید و گفت: بقیه قوت من چه شد،

این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود

سلیمان تعجب کرد، فرمود: آیا مثل تو دیگر

جانورى در دریا هست،

آن ماهى گفت: هزار گروه مثل من هستند

پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد،

خداوند از جایى که گمان ندارد

اسباب روزى او را فراهم مى کند...


ای فرزند آدم لحظه ای در صبح

مرا یاد کن

و لحضه ای در عصر ، هرچه خواهی

بتو می دهم ...

(حدیث قدسی 6 از کتاب یابن آدم)



آیا کسی را تا به حال دیده‌اید که هیچ گونه گرهی در کارهایش نیافتاده باشد!؟

Eight2l

ممکن نیست کسی را بیابید که در زندگی اش با گرفتاری یا

مشکلی روبه رو نشده باشد. چالش و مشکل،

سنت قطعی خداوند در زمین است. ما خاکیان در رنج و

سختی آفریده شده‏ایم.

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ؛

«ما انسان را در رنج آفریدیم [و زندگى او پر از رنج‌هاست]!»

(بلد، ۴). جوهره جان ما، باید جلای رنج را برای صیقل یافتن تحمل کند.

به قول استاد شهید مطهری:

شداید سازنده است. از موجودی موجود دیگر می‏سازد: از ضعیف،

قوی و از پست، عالی و از خام، پخته به وجود می‏آورد؛

خاصیت تصفیه و تخلیص دارد: کدورت‌ها و زنگارها را می‏زداید؛

خاصیت تهییج و تحریک دارد، هوشیاری و حساسیت به وجود می‏آورد؛

و ضعف و سستی را از بین می‏برد

(مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج‏۲۳، ص۷۵۱).

حکمت سختی‌ها و مشکلات در زندگی:

چالش‌ها، سختی‌ها، مشکلات، گرفتاری‌ها، مصیبت‌ها،

، رنج‌ها و دردها، همه‌وهمه ورزش روحی و ابزار آزمایشی است

از الطاف الهی، تا ما انسان‌ها با انتخابگری خود به ره‌یافتگی و

رشد دست یابیم. «آزمایش الهی، صفات انسانى را

از نهانگاه قوه و استعداد به صفحه فعلیت و کمال بیرون مى‏آورد.

آزمایش خدا تعیین وزن نیست؛ افزایش دادن وزن است» (همان، ج‏۱، ص۲۰۶).


هنر زندگی در حل مسئله:

هنر زندگی در توانایی و مهارت کنار آمدن با مشکلات و حل آنهاست.

کسب توانایی لازم برای مشکل‌گشایی و برخورداری از

مهارت حل موفقیت‌آمیز مسائل ما را توانا می‌سازد

به‌طور سازنده با مشکلات زندگی برخورد کنیم.

حل مسئله، مهارتی است که رضامندی از

زندگی و پیشرفت و تکامل در گرو آن است.

درواقع هنگامی می‌توان طعم خوشبختی و لذت زندگی را چشید

که بتوان با مشکلات روبه‌رو شد و مسائل را حل کرد.

آن هنگام می‌توانیم این وعده الهی را تجربه کنیم که

پایان دشواری، آسانی است: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (انشراح (۹۴)، ۶). ‏

همه عمر تلخی کشیده است سعدی

  که نامـش برآمـد به شـیرین‌زبانی‏

منبع: نورعلیزاده میانجی، مسعود، این گره با دست باز می‌شود:
مهارت حل مسئله و چیرگی بر مشکلات زندگی،
 قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چ دوم، ۱۳۹۴، ص ۹ و


هر گاه دیدی خدای سبحان پیاپی بر تو بلا نازل می کند

بدان که تو  را بیدارکرده است

و  چون دیدی با آنکه گناه می کنی،

پیاپی به تو  نعمت می دهد

بدان که این تدریجاً به سوی هلاکت بردن توست

امام علی (ع)



اعجاز قرآنی

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه:

چند سالی است که زمین شناسان نسبت دریا و خشکی کره زمین را بیان کرده اند؛

اما همین نسبت طی محاسبه عددی در آیات قرآن کریم آمده است.


به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از خبرگزاری اعجاز قرآن، سالهاست که


دانشمندان زمین شناس نسبت دریا و خشکی را


در کره زمین تعیین کرده اند و


این همان حقیقتی است که


قرآن کریم 14 قرن پیش عنوان کرده بود.


کلمه "بحر" به معنی دریا به صورت صیغه مفرد آن در 32 آیه از قرآن آمده است .

کلمه "بر" نیز به معنای خشکی به صورت صیغه مفرد آن در 12 آیه از قرآن آمده است.

در یک مورد نیز کلمه "یبسا" که آن هم معنای خشکی می دهد آمده است که

 در مجموع در 13 آیه از قرآن کلمه خشکی وارد شده است.
 
بنابراین در 32 آیه قرآن کلمه دریا و در 13 آیه کلمه خشکی آمده است.

 مجمع آیاتی که در آنها کلمات دریا و خشکی آمده است

(32+ 13) می شود 45 آیه.
 

حال اگر این اعداد را با نسبت ریاضی بیان کنیم ،

 نسبتهای زیربه دست می آید :

نسبت کلمه دریا در آیات قرآن 71 = 32:45 و

 نسبت کلمه خشکی در آیات قرآن  29 = 13:45                                               
 

پس می توان گفت که نسبت کلمات دریا و خشکی در

 قرآن به ترتیب 71 درصد و 29 درصد است.

 یعنی در 71% از مجموع 45 آیه از کلمه دریا و

در 29% از مجموع 45 آیه از کلمه خشکی استفاده شده است .
 

حال اگر به سایت سازمان فضانوردی آمریکا ( NASA)

مراجعه کنیم و نسبت دریاها و خشکی های زمین را مشاهده کنیم؛

 درمی یابیم که نسبت دریاهای زمین 71% و

 برای خشکیهای زمین 29% ثبت شده و

این همان حقیقتی است که
14
 قرن پیش قرآن کریم به آن اشاره کرده است.

فردی چند گردو به رهگذری داد

و گفت بشکن و بخور و برای من دعا کن!

رهگذر گردو ها را شکست ولی دعا نکرد

آن مرد گفت: گردو ها را می خوری نوش جان

ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

رهگذر گفت:

" مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای

خدا خودش صدای  شکستن گردو ها را شنیده است"


اى کسانى که ایمان آورده ‏اید

خدا را یاد کنید یادى بسیار

و صبح و شام او را به پاکى بستایید

اوست کسى که با فرشتگان خود

بر شما درود میفرستد تا شما را

از تاریکی ها به سوى روشنایى برآورد

و به مؤمنان همواره مهربان است

" 41/42/43 احزاب"



ای کسی که لذت می بری از دنیا و رزق و برق آن

و چشمهایت به خاطر لذت ها خواب نمی رود

خودت را مشغول کردی به چیزی که تمام نمی شود

به خدا چه خواهی گفت وقتی او را ملاقات کردی

"بهلول"

 


 الهـی ای خالق بی مـدد
 
 وای واحـد بی عــدد، ای بخشنده بی منت،
 
ای داننده رازهـا،
 
ای شنونده آوازها،ای بیننده نمازها،
 
 ای شناسنده نامها،ای رساننده گامها،
 
ای مهربان بر خلایق،
 
عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر
 
و برعیب های مامگیر که تو قوی وما حقیر
 
از بنده خطاآید وذلت واز تو عطاآیدو رحمت

**********************************************

عشق فقط خدا
 
  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰




گاهی خیال می کنم از من بریده ای


بهتر ز من برای دلت برگزیده ای



از من عبور می کنی و دم نمی زنی


تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای



یک روز می رسد که به آغوش گیرمت


هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای

 

 بگرفت دُم مار را یک خارپُشت اندر دهن

سر درکشید و گِرد شد مانند گویی آن دَغا


آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم به دم

سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها


بی صبر بود و بی‌حیل ،خود را بکشت او از عجل

گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلِقا


بر خارپشتِ هر بلا ،خود را مزن تو هم هلا

ساکن نشین وین وِرد خوان جاءَ القَضا ضاقَ الفَضا


فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشین صابران افرَغ عَلَینا صَبرَنا


رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر

مر صابران را می‌رسان هر دم سلامی نو ز ما

«مولانا»



سنگین ترین وزنه دنیا


از آقای  رضا زاده پرسیده بودند

بالاترین وزنه چندکیلو هستش که یه نفر بزنه

بهش بگن پهلوان؟


درجواب گفتند بالاترین وزنه

یه پتوی 400یا500گرمی هستش

که صبح باید بلند کنیم

تا نماز صبح یا نماز شب رو بخونیم

هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه


بهش میگن پهلوان...



اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی...

باران به تو خواهد گفت کجا کاشته ای... پس خیر را بکار

در هر زمینی...و زیر هر آسمانی... و برای هر کسی...

تو نمی دانی کجا آن را خواهی یافت!


کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند...

اثر زیبا باقی می ماند

حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد...


ای انسـان، قدر خود را بدان...

به حدی گرانے ، که فقط خدا

توان خریدت را دارد...

پس خود را به قیمت حسرتے تلخ،

به تاراج مده . . .



ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ مراقبم باش

ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، افتادن از چشمان توست

کمکم کن ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ

ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ هم ﺗﻮ ﺭﺍ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤـﺎﺟـﺎﺕ ﻣﻲ دانم،

ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ آرزوهایم ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...

ﻫﻨﻮﺯ هم تو را پناه بی پناهان ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ،

ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ پناهم ندهی

 ﻣﻦ تمام ﺍﻣﻴـﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ

ای که از همه نسبت به من دلسوزتری


پروردگارت را در دل خود

از روی تضرِِِع و خوف و آهسته و آرام

صبحگاهان و شامگاهان یاد کن!

و از غافلان مباش

 

«آیه 205 سوره اعراف»



اى فرزند، دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان،


آخرت می‌خواهی، نماز شب بخوان

 

«سفارش آیت الله قاضی به شاگرد خود»



گر میان مُشک تن را جا شود

روزِ مردن گند او پیدا شود


مُشک را بر تن مزن،بر دل بمال

مُشک چه بُوَد؟ نام پاک ذوالجلال


خـــدایــــا

بـه آنـچـه ڪه دادی تـشـڪـر

بـه آنـچـه ڪه نـدادی تـفـڪر

بـه آنـچـه ڪه گـرفـتـی تـذڪر

ڪـه : داده ات نــعـمـت
نـداده ات حـڪمـت

و گـرفـتـه ات عـبـرت اسـت



خداجونم یه حسی بهم میگه خیلی ازت دور شدم

میدونم تقصیر خودمه ، اما تو خیلی بزرگی

یه کاری کن این فاصله از بین بره

خداجونم نمیخوام دیگه از دستت بدم

درسته من لیاقت چون تویی را ندارم

اما با تو بودن خیلی حس خوبیه

دیگه هیچوقت نمیخوام ازت دور بشم

هیچ وقـــت!!!

هیچ وقــــــــــت!!!

هیچ وقــــــــــــت!!!



داستانک


«ملا فتح‏ اللَّه کاشانى» در تفسیر منهج الصادقین،نقل می کند:

در زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت

و طغیان از دنیا رفت. مردم به خاطر آلودگى

او جنازه‏ اش را تطهیر نکردند، بلکه در مکان پست و

پر از زباله ای‏ انداختند و رفتند.

شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالى به مالک دینار

گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن

در گورستان صالحان و پاکان دفن کن. عرضه داشت: او از

گروه فاسقان و بدکاران است، چگونه و با

چه وسیله مقرّب درگاه احدیّت شد؟

جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گریان گفت:

یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ.

اى که دنیا و آخرت از اوست،

رحم کن به کسى که نه دنیا دارد نه آخرت.

مالک،کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم؟ و

کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم؟»


*************************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


میگفت مرگ مثله این میمونه که

یه جرمی انجام داده باشی و

نیروهای پلیس گیرت بیارن

و لیزر اسلحه هاشون روی سرت باشه

یعنی هرثانیه تمومی...

یعنی نزدیکتر از هرچى!

اما نمیدونست...

اگه جرمی انجام نداده باشی

مرگ

یعنی رفتن تو آغوش خالق مهربونی

که میگه از رگ گردن بهت نزدیک ترم!!



این کتاب که در آن هیچ شکی نیست راهنمای پرهیز کاران است

سوره بقره آیه 2


گوشه ای از عظمت خدا در اعجاز عددی قرآن




دنیا  115 بار آخرت 115 بار

گیاه  26 درخت   26

تابستان گرم  5 زمستان سرد  5

زکات  32  برکت  32

شراب  مستی  6

فقر  13  ثروت  13

فرشته  88  شیطان  88 

بهشت  77  جهنم  77

حیات  71  موت  71

بگو  332  گفتند  332

الرحمن  57  الرحیم  114

الفجار 3  الابرار 6

سختی  12  آسانی  36

مصیبت  75  شکر  75

جهر(آشکار)  16  علانیه(پنهان) 16

صبر  102  شدت  102

سرور  4  حزن  4

حسنات  180  سیئات  180

یوم (روز) 365  بار به تعداد روزهای سال شمسی 

شهر(ماه)  12  باربه تعداد ماههای سال 

الساعت   24  بار 

سجده  34  بار  برابر سجده های 17 رکعت 

نماز شبانه روزی


  و اگر خدا به تو زیانی برساند،

آن را برطرف کننده ای جز او نیست؛

و اگر برای تو خیری بخواهد،

بخشش او را رد کننده ای نیست،

آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد

می رساند؛ و او آمرزنده مهربان است

 

آیه "107"سوره یونس


خداوند با خبر از آشکار و نهان،

قادر متعال از مقابل چشمان من عبور کرده

و من نتوانستم او را در مقابل خود ببینم،ولى پرتو عظمت و قدرت او

در روى صفحه روحم تابید و منعکس گردید! و در نتیجه این انعکاس،

روح را در بهت، تعجّب و حیرت انداخته! من آثار او را

در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم ، در تمام این موجودات

و مخلوقات، حتّى در کوچک ترین آنها، در آن موجوداتى که

هرگز به چشم دیده نمى شوند،

چه قدرت و قوّتى به کار رفته؟

چه عقلى؟

چه کمال غیر قابل وصفى در آنها دیده مى شود؟

 

«طبیعت دان معروف کارل لینه»



حاجتی در دل بی تـابم  داشتم...

به دل گفتم : لیاقت برآورده شدن خواسته ات را نداری

وگرنه از تو حرکت و از خدا برکت

 و خدا  هم برایت برآورده اش میکرد

دل گفت : مگر آنچه را که تا بحال  خدا به تو داده است 

لیاقتش را داشته ای !

و مگر او تا بحال در بذل نعمت هایش

به لیاقت تو نگاه می کرده است ؟!

.... و قسم می خورم که راست می گفت ...

نام "آفتابگردان" که میاد همه را

به "یاد آفتاب" می اندازد،

نام "انسان" که میاد

آیا کسی را به "یاد خدا" می اندازد؟


حاج آقا رحیم ارباب نقل کرده اند:

یک شب من از اتاقم به قصد وضو به صحن مدرسه آمدم

که نماز شب را بخوانم وقتی از اتاق بیرون آمدم دیدم

صدای همهمه ای می آید هر چه نگاه کردم دیدم همه جا

خاموش است ولی از همه جا و درختان و در و دیوار نجوایی

که مانند ذکر بود به گوش می رسید. رفتم وضوخانه

دیدم آن جا هم صدا می آید، تعجب کردم که این

صدای ذکر از کجاست؟ آمدم در ایوان نماز بخوانم

متوجه شدم که مرحوم آخوند کاشی در قنوت  نماز وترشان

ذکر می گویند و گریه می کنند و در و دیوار هم

اذکار را با او تکرار می کنند. من همینطور ایستادم

و به او نگاه کردم تا نماز صبح شد...

فردا نزد ایشان رفتم

و ماجرای دیشب را برای ایشان بازگو نمودم

آخوند فرمودند خودتان شنیدید؟ گفتم بله

فرمودند :خداوند به شما عنایتی کرده است که شنیده ای


ترک هوا بنده را امــــــیر کند و

ارتکاب آن امـــــیر را اسیر کند

چنانکه زلیخا هوی را پیروی کرد

امـــــیر بود اسیر شد

و یوسف هوی را ترک کرد

اسیر بود امــــــیر شد

 

«کشف المحجوب اثر هجویری»

 

خدایا

ما را به جبر هم که شده سر به راه کن   

  خیری ندیده ایم از این اختیار ها


ای داود،

هرکه با من تجارت کند

سودمندترین تجارت کنندگان است

و هرکه دل به دنیا ببندد

و دنیا او را بر زمین افکند

  زیانکارترین زیانکاران است

«کتاب زبور داود نبی»


 در سال قحطی ، صاحبدلی پریشان حال ،

غلامی را دید که بسیار شادمان بود .

پرسید : چطور در چنین وضعیتی شادمانی می کنی ؟!

گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد

و تا وقتی که برای او کار میکنم روزی مرا می دهد

صاحبدل به خود گفت :

شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد ؛

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست

و نگران روزگارم هستم ...!


خـــــدایــا

به من بیاموز چیزی را آرزو کنم که تو دوست دارى و

 آن آرزو را اجابت نمایی که نیک فرجامم نماید...

چیــــزے را آرزو و طلب کنم که مرا به تو نزدیک تر سازد.

به من بیاموز در راه رسیدن به آرزوهایم صبـــور باشـــم و

 تن به قضا و قدر تو بسپـــارم .

بیاموز که برای کسب نیکیها، شکیبایی پیشه کنم....

در راه استجابت دعاهایم، هرگز ناامیـــد نشـــوم و

 هــرگــز در مهر تو تــردیــد نــکنــم.


اما انسان، هنگامی که پروردگارش او را بیازماید

و گرامی داردش و نعمتش بخشد،

می گوید: پروردگارم (چون شایسته و سزاوار بودم)

مرا گرامی داشت،(15)

و اما چون او را بیازماید، پس روزی اش را بر او تنگ گیرد،

گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون کرد.(16)

 

"سوره مبارکه فجر"

*******************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


 من از عالم تو را تنها گزینم

روا داری که من غمگین نشینم

دل من چون قلم اندر کف توست

ز توست ار شادمان وگر حزینم

بجز آنچ تو خواهی من چه باشم

بجز آنچ نمایی من چه بینم

گه از من خار رویانی گهی گل

گهی گل بویم و گه خار چینم

مرا تو چون چنان داری چنانم

مرا تو چون چنین خواهی چنینم

تو بودی اول و آخر تو باشی

تو به کن آخرم از اولینم

بجز چیزی که دادی من چه دارم

چه می جویی ز جیب و آستینم

 

دیوان شمس

خـــــــــــــــدایا...

  خــــــرابت می شوم 

مـــــــــرا همان گونه که میخواهی 

از نـو بساز


قربون تمام اسمهای قشنگت برم...


به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛

  به من گفت: نرو که بن بسته!

گوش نکردم، رفتم

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!


زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت

گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود

حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

 

مولانا


إلهی، ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای،

و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای.

 

إلهی، خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مدّ است؛

«یا باسط» بسطم ده و «یا قابض» قبضم کن!

 

إلهی، بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند،

تا دنیا بدیشان روی آوَرْد، جز وی همه را پشت پا زده اند.

 

إلهی، ناتوانم و در راهم و گردنه های سخت در پیش است

و رهزنهای بسیار در کمین و بارِ گران بر دوش.

 

إلهی، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام، از انس و جان شرمنده ام،

حتی از روی شیطان شرمنده ام، که همه در کار خود استوارند

و این سست عهد، ناپایدار.

 

إلهی، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد؟

إلهی، همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو.

 

إلهی، همه از تو دوا خواهند، و حسن از تو درد خواهد.

إلهی، آن خواهم  که هیچ نخواهم.

 إلهی، اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمی رسد،

 

إلهی، همه گویند بده، حسن گوید بگیر.

إلهی، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دلِ آسوده.

 

إلهی، چون در تو می نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم.

 

إلهی، عقل گوید «الحَذَر الحَذَر!» عشق گوید «العَجَل العَجَل!»

ضعیفِ ظَلوم و جهول کجا، و واحد قهّار کجا.

 

إلهی، آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید.

إلهی، اگر چه درویشم، ولی داراتر از من کیست، که تو دارایی منی.

 

إلهی، در ذاتِ خودم متحیرم تا چه رسد در ذاتِ تو.

إلهی، حسنم کردی، احسنم گردان!

 

إلهی، دندان دادی، نان دادی، جان دادی، جانان بده!

إلهی، اگر ستّارالعیوب نبودی، ما از رسوایی چه می کردیم؟

 

إلهی، اثر و صُنع تواَم، چگونه به خود نبالم.

 إلهی، کلمات و کلامت که این قدر دل نشین اند، خودت چونی؟

 

برگزیده ای از مناجات بسیار زیبای

الهی نامه علامه حسن زاده آملی


خدایا بعضی از

گله هات آدمو داغون میکنه...

فقط بزرگی مثل تو میتونه یه عمر

به بنده هاش لطف کنه

چه شکرش را به جا بیارند چه نیارند

آخه رحیم بودنم حدی داره

والا...


هنگامی که عشق می ورزید

مگویید:

خدا در دل مــن است

بلکه بگویید :

من در دل خــدا هستم...

 

(جبران خلیل جبران)


کاش گاهی خدا از پشت ابرها میآمد

گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد:

آهــای بــگـــیــــر بشـــیــن! اینقدرغر نزن ،

همین که هست بعد یه چشمک میزد

و آروم تو گوشم میگفت:

همـــه چی درست میشـــه!


کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند

طوطی شکایت کرد

و خداوند او را زیبا کرد...

ولی کلاغ به رضای حضرت دوست تن داد

و نتیجه آن شد که طوطی همیشه در قفس ماند

و کلاغ همیشه آزاد و رها گشت

خدا...

ای بزرگ بی همتا

از ما هم خشنود باش...


روزی پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت

نیمه شب خواب دید که او بی گناه است

سپس او را آزاد کرد

پادشاه به درویش گفت حاجتی بخواه

درویش گفت :

وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را

بیدار میکند تا مرا ازبند رها کنی

نامردیست که از دیگری حاجت بطلبم...


راستی که

یه روزی باید پرواز کنیم پیش خدا


ما انسانها خــــیلی چیزها رو

توی زندگی امتحان میکنیم

ولی فقط یک بار

 برای یک بارهم که شده

خــــــــــــــــــــدا رو

امتحان نمیکنیم

ببینیم چقدر بهمون آرامش میده…


مثل دانه های یک تسبیح می چرخم

خدایا ذکر  گفتنت کی تمام می شود؟

نکند قرار است تا آخر جهان…

برای خلقت من  تو توبه کنی؟


بزرگی ، برای خواندن نماز به مسجد رفت...

  مردم ، همگی او را شناختند ؛ پس ، از او درخواست کردند

بعد از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... قبول کرد...

  چشم ها همه به سوی او خیره شده بود

آن صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست

سخنش را آغاز کرد با گفتن بسم الله و ستودن خدا و رسول

آن گاه خطاب به نمازگزاران گفت :مردم! 

هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست

و نخواهد مرد ، برخیزد!  پس از میان جمع کسی برنخاست...

سپس گفت :اکنون هرکدام از شما که خود را آماده مرگ کرده

،برخیزد ! این بار هم کسی بلند نشد

  گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛

با این حال برای رفتن نیز آماده نیستید...

خدا محبوب من و توست

اندکی تامل کن
خدا محبوب من و توست

آنکس که چشم دارد خواهد دید و آنکه قلب دارد احساس میکند که
خدا آنجا نیست ، همینجاست ...
بعدا نیست ، همین حالاست ...
غریبه نیست ، آشناست ...
گاهی نیست ، همیشگیست ...
دور نیست ، نزدیکست ...
بودنش از آن جهت نیست که تنها امیر تو باشد
آمده است که محبوب تو باشد
خداییش از آن جهت نیست که تو گاهی بگویی (کمکم کن)
آمده است که تو همواره بگویی (محبوب ترینم دوست دارم)

به سـوی او قـدمی برداریـم ...

آتشی که نمى سوزاند " ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند " موسى " را
کودکی که مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، " نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او " قدمی بردار "
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...


****************************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


ایستاده ام کنار دنیایی که پر از بودن ها و نبودن هاست

جایی که من ایستاده ام تمام دنیا زیر پای من است

من دستانم را سپرده ام به بالا سری ام

حالا دنیا چه بخواهد چه نخواهد،

گیر من است

درگیر عشق خدا بودن به خدا می ارزد...


ﻧﻪ ﺳﻔﻴﺪﻱ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻴﺎﻫﻲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﻲ...

ﮐﻔﻦ ﺳﻔﻴﺪ، ﺍﻣﺎ ﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

ﻭ ﮐﻌﺒﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻭﺩﻭﺳﺖ داشتنی ﺍﺳﺖ ...

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ به مظهرش...

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻱ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻼﻳﻪ ﮐﻨﻲ ...

ﻧﻈﺮﻱ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎیت ﺭﺍ ﺷﺎﮐﺮ ﺑﺎﺵ..

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ نمی شود ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻱ ﻓﮑﺮﺵ،

ﺷﺮﻳﻒ نمی شود ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ

ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﻴﮑﺶ...


روزى مردى خدمت امام جعفر صادق (ع) رفت

و عرض کرد: اى پسر رسول خدا،خدا را برایم ثابت کن

امام به او فرمود: آیا تا به حال مسافرت رفته اى ؟

مرد عرض کرد بله ،

امام فرمود: سوار کشتى شده اى ؟ مرد گفت بله ،

  امام فرمود: آیا تاکنون اتفاق افتاده که کشتى شما غرق شود

و کشتى دیگرى براى نجات شما موجود نباشد

و تو نیز شنا بلد نباشى که بتوانى خودت را نجات دهى ؟ 

مرد گفت : بله ، امام فرمود: آن موقع به چه چیز امید دارى ؟ 

مرد عرض ‍ کرد:  وقتى از همه جا ماءیوس و ناامید مى شدم

و مى فهمیدم که دیگر کسى نیست مرا نجات دهد

ته قلبم نورى مى تابید و امیدوار مى شدم که دستى از غیب بیرون آید

و مرا نجات دهد

  امام لبخندى زد و فرمود :  همان نیرویى که امیدوار بودى

ترا نجات دهد، در حالى که هیچ وسیله اى براى نجات تو

باقى نمانده بود همان خداست که در نامیدى ها و بلاها

به داد انسان مى رسد و او را نجات مى دهد...

 

منبع:قلب سلیم : ج

۱)خدایا: من لذت گناه را ترک می کنم در مقابل تو تحریم لذت مناجات

       را از من بردار . . .

۲) خدایا: من کسانی را که تو دوسـتـشان نداری را ترک می کنم و در

      مقابل تو لذت با خود بودن را به من بده . . .

     ۳) خدایا: من پناهگاه شیـطان را ترک می کنم و در مقابـل تو پنـاهـگاه

      امن خودت را به من بده . . .

        امروز روز اول مذاکره است خـدایا بـرای شفاف سازی گام اول را من

      بر می دارم و سانترفیـوژهای گناه را که شیطان در وجودم برپا کرده

      یکی یکی و با کـمک تو از کار می اندازم هـسته درونی ام را خودت

      غنی سازی کن ...

لذت با تو بودن حق مسلم ماست!


مردى دوستش را براى خدا ملاقات کرد،

خدا ملکى را در راه او قرار داد، از او پرسید:  کجا بودى؟

گفت: به زیارت برادرم رفته بودم،

ملک پرسید: به خاطر حاجتى؟

گفت: نه، ملک پرسید: قوم و خویش بودى؟ گفت: نه،

پرسید: چیزى نزد او داشتى؟ گفت: نه، 

پرسید: پس براى چه به دیدار او شتافتى؟

گفت: فقط به خاطر خدا، 

گفت: اى مرد! خداوند مرا فرستاده که به تو بگویم 

خدا به خاطر این گونه دوستى تو را دوست دارد

و بهشت را بر تو واجب کرد...


این روزا آدما سرشون شلوغه…

کسی حوصله خدا رو نداره !

کسی حال او را نمی پرسد !

انگار یادشون رفته برای چی به این دنیا اومدن؟! 

اما تو این کار را نکن

تو حالش را بپرس

تو برایش چیزی بنویس

تو فراموش کار و بی وفا نباش

ساعت هایت را با او قسمت کن…

 

منبع متن :

زیر سایه خدا



مناجات عاشقانه

خدای خوب و مهربانم

عشق مرا بیشتر و بیشتر کن!
تا قلبم را استوار نگاه دارم و روحم را خرسند.
خدایا !
مرا دراقیانوس عشقت غرق کن تا در هر نفس به تو عشق بورزم،
در هر نفس در تو بمیرم و در تو زنده شوم.
در این دنیای غم زده مرا مَجرای عشق خود بگردان
و مَجرای نور و روح خود
تا نور تو را بر زندگی کسانی که اسیر ظلمت،
افسردگی و ناامیدی اند، بتابانم.

خدایم!
خدای خوبم
هر جا که مرا می بری؛ نزدیک خود نگاه دار.
مباد که در هیچ کاری یاد تو را فراموش کنم.

مرا سنگ ریزه ای ساز در معبد عشقت
که نجوا می کند:
تنها تو، فقط تو، پادشاه این قلب مشتاق و آرزومند هستی!

خدایا
چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت.
صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید، اما من آن را نمی شنوم.
مرا به اعماق درونم ببر تا شکوه بی پردۀ جمال تو را ببینم
و نجوای روح بخش تو را بشنوم.
خدایا
تو دور نیستی!
پس مرا موهبت عشقی عمیق و نیرومند عطا کن تا پردۀ جهل من فرو افتد
و جمال تو را مشاهده کنم...



در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان ،

همه غصه ها می رود 

چون هزار غصه به دل میزبان است که دل میهمان

از یکی از آنها خبر ندارد 

هزار غم به دل صاحبخانه است که یکی به دل مهمان راه ندارد 

در زندگی خودت را میهمان خدا بدان تا راحت شوی 

اگر در میهمانی یک شب بلایی به تو رسید

شلوغ نکن

و آبروی صاحبخانه را حفظ کن

 

"مرحوم دولابی"




"پیامبری که عاشق خدا بود"

به روایتی از پیامبر(ص) در مود حضرت شعیب(ع)

آن حضرت از محبت خدا آنقدر گریه کرد تا نابینا شد

و خداوند دوباره چشمانش را بینا کرد و مجددا گریه کرد تا نابینا شد

و این کار تا چهار بار ادامه پیدا کرد

بار چهارم خداوند وحی کرد تا کی می خواهی گریه کنی؟

اگر از ترس جهنم است از آتش  تو را پناه دادم،

اگر از شوق  بهشت است،

آن را در اختیار تو قرار دادم، چرا اینقدر گریه می کنی؟

حضرت شعیب پاسخ داد خدایا خود می دانی که گریه من

نه از آتش جهنم و نه از شوق بهشت و نعمت های آن است

بلکه محبت تو در دل من بسته شده و تا تو را نبینم آرام نمی گیرم

خداوند وحی کرد حال که چنین است من هم ،

هم سُخَنِ خود موسی را خادم تو می کنم...

و بنا به گفته تاریخ حضرت موسی (ع) ده سال

خدمتگزار حضرت شعیب بود...


چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که

خیرِ شما در آن است

و یا چیزی را دوست داشته باشید ، حال آنکه

شرِّ شما در آن است.

و خدا می داند ، و شما نمی دانید...

 

(216سوره بقره)

لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد

اربابش را صدا زد که برخیز که از قافله جا نمانی 

ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام

خداوند کریم است هنگام نماز صبح شد لقمان

دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نماند

ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد

خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد

که ای بیخبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که

تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را

خواب غفلت ربوده است

وارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست 

خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد

روز هنگام ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد

ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید

هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست 

علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت

ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم

که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست

لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم

بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم

چرا که خود گفتی نیت و دل باید صاف باشد

خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد...


عشق...

یعنی از خدا خواهش کنی

با تمام رنجها سازش کنی

عشق...

یعنی از جهان غافل شدن

نیمه شبها با خدا کامل شدن

نیمه شبها با  خدا کامل شدن

نیمه شبها با خدا کامل شدن

نیمه شبها با خدا کامل شدن


پروردگارا

چندیست فهمیده ام

که به اندازه همه ی نگرانی هایم

تو را نشناخته ام...


مردی مورچه ای را دید که خاکهای پای کوه را

جابجا می کند، به او گفت چه میکنی؟

مورچه گفت معشوقه ام گفته اگر کوه را جابجا کنی به وصال تو در خواهم آمد.
مرد نگاهی کرد و گفت:

حتی اگر عمر نوح هم داشته باشی این کار امکان پذیر نیست.
مورچه گفت خودم هم می دانم

اما برای عشقم تمام سعی خود را خواهم کرد؛

یا با معشوق و یا در راه معشوق.

شما به کی میگین آدم کریم؟

یکی از اسمهای خدا کریمه؛ یعنی خدا
بدون قابلیت میده
نمیگه عوضش فلان چیزو بهم بده
اون چیزی که داده رو پس نمیگیره

 نکته ی مهم:
اگه یه کیسه طلا توی حیاط خونه مون پنهان شده باشه و ما ندونیم،

هیچ وقت با اون طلا ثروتمند نمیشیم.
برای استفاده ی عالی از گنج کریم بودن خدا باید

درک کرمشو بکنیم؛ باید باورش کنیم

اونوقت خیلی چیزا از خدا میگیریم؛ اونوقت سبک و راحت میشیم


*******************************************

 عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

گه گاهی که دلم میگیرد میگویم:

به کجا باید رفت؟

به که باید پیوست؟

به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم گوید:

چه سوالی داری!...

تو خدا را داری..

و خدا اول و آخر با توست...



ای آگاه، ای خدا

ای نجات دهنده موسی از نیل

ای نجات دهنده عیسی از دست ظالمان 

 ای خلاصی دهنده قوم نوح از غرق شدن 

ای بزرگی که آتش را بر ابراهیم گلستان کردی

ای کریمی که اثر کارد را بر اسماعیل خنثی کردی

ای ترحم کننده بر یعقوب و ای برطرف کننده گرفتاری از ایوب

و ای نجاتبخش یونس از ظلمات های قعر دریا

ای کریمی که بنده ای را عزیز مصر کردی

و ای انجام دهنده همه خیرها و ای هدایت کننده به همه خوبی ها

اینک من بنده ضعیف تو اقرار میکنم که همه کارها بدست توست

خدای یگانه و یکتایم، به تو رو آورده ام و نیازم را می دانی

که تو خود بر آشکار و نهان آگاهی

اجابتم نما که همه امیدم به دستان مهربان توست

ای که همواره دو دستت را به رحمت گشوده ای...

وقتی همه امیدت به اونه.. به اون بالاسری..

به اونیکه میگه از رگ گردنت بهت نزدیکترم..

به اونیکه همه چیتو میدونه و بازم با لبخند نگات میکنه..

به اونیکه وقتی میتونست مچتو بگیره ولی دستتو گرفت و کمکت کرد..

به اونیکه وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتو دید..

به اونیکه وقتی صداش میکنی

صدای جااااانم گفتنشو تو تک تک لحظات زندگیت میشنوی..

به اونیکه ممکنه دیر بده ولی بهترینو میده..

به اونیکه وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه

و میگه صبر کن واست بهترین ها رو گذاشتم کنار..

به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار...

به اونی که عاشقانه عاااشقته و صد بار اینو گفته..

آره.. وقتی همه امیدت به اونه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم..

یه حامی قوی و یه دست پر مهرداری

آره دلم کمی خدا میخواهد...

میان آرزوهای تو و معجزه خداوند ،

دیواریست به نام اعتماد

پس اگر دوست داری به آرزوهایت برسی

با تمام وجود به او اعتماد کن


زندگی بافتن یک قالیست 

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی 

نقشه را اوست که تعیین کرده 

تو در این بین فقط می بافی 

نقشه را خوب ببین 

نکند آخر کار  قالی زندگی ات را نخرند !


نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد

نانوا با تعجب پرسید: چرا اینقدر نگران و مضطربی!

چوپان گفت: گوسفندانم را در بیابان رها کرده ام

و آمده ام نان بخرم

می ترسم گرگ ها به گله ام بزنند

نانوا گفت: پس برای چه گوسفندانت را به خدا نسپرده ای!

چوپان گفت: چرا سپرده ام

اما او خدای "گرگها" نیزهست...


تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم

به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهگاهی جز من نداری

پس به سوی من بازگشتی  و من بودم که به تو اجازه بازگشت دادم

و من توبه تو را پذیرفتم که من مهربانترینم در بازگشتن...

 

تفسیر عاشقانه سوره توبه آیه

 شبی یک ساعت دعا بخوانید، اگر حال دعا نداشتید

باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید...

   در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است

هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها می توان حاصل کرد،

از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است

عاشق، خواب ندارد و جز وصال محبوب چیزی نمی خواهد

وقت ملاقات و رسیدن به وصال هنگام سحر است...

 

دستورالعمل های شیخ رجبعلی خیاط


خدایا….

یا نوری بیفکن ،

یا توری…

ماهی کوچکــت از تاریکی این اقیانوس می ترســـــد !

 

منبع متن:زمزار

zamzar.ir


بعضی اشک ها هستند... 

بی دلیل، بی بهانه ، یک دفعه ای، نصف شبی..

عجیب آدم را آرام می کنند... 

میگویند این اشک های بی بهانه،

سندشان به نام 

خداســــــــــــــت....

 

منبع متن:

جملات زیبا

http://jokland.ir/cat/65



اگر بگوییم خدایی وجود ندارد

مانند آن است که بگوییم

فرهنگ لغت

در اثر انفجار چاپخانه به وجود آمده است!! 

 

آنتونی رابینز

هر گاه که نمازت قضا شد و نخواندی

در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی

بلکه بنگر که چه گناهی را مرتکب شدی

که خداوند نخواست در مقابلش بایستی؟؟؟

********************************************



مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ،

بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و

 از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد

بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.

دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش،

یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
 
(( خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته،

 بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان،

اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.

کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار ))
 
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!

مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت :

این خانه فروشی نیست!

در تمام مدت عمرم میخواستم

 جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ،

ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم ...

خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم

چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی ،

مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ،
خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب
و

 خیلی چیزهای دیگه که

 بهشون عادت کردیم ولی نعمتهای بزرگ پروردگار مهربونمون هستن...

پروردگارا سپاس

بابت تمام مهربونیهات و تمام این نعمتهای بی دریغت...

********************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

هیچکس تنها نیست

در دنیایی که

همراه اول و آخر خداست

هیچکس تنها نیست...

عجیبـــ استـــ

زندگی هم فقط

با وجود خـــــدا

و پیروی از دستوراتشـــــ

زیباستـــــــ


امروزه همه میدانیم که هرچقدر انسان از زمین فاصله میگیرد

و به طرف آسمان بالا میرود بر اثر فشار کم هوا

به او تنگی نفس دست میدهد

دکتر (صلاح الدین مغربی) استاد طب فضا در کشور آمریکا

و عضو انجمن طبی فضا در انگلستان اظهار میدارد: 

"آن هنگامی که به کاوش درباره ی تاثیر ارتفاعات بر انسان پرداختیم

دریافتیم خلبانانی که ارتفاعات مختلف جو را میپیمایند در جاهایی که

ارتفاع سطح دریا حدود 1000 پا باشد با مشکل تنفسی روبرو نخواهند شد

  ولی چون ارتفاع به 16000 پا برسد

خلبان به منطقه ((تکافوء فیزیولوژیکی)) وارد می شود و در آن محدوده

به سیستم های تنفسی بدن فشار وارد آمده و با کمبود اکسیژن مواجه می گردد"

این در حالیست که خداوند 1400 سال پیش در قرآن از این موضوع سخن به میان آورده

در حالی که در آن زمان نه پیامبر و نه هیچ انسان دیگری نمی توانسته

به ارتفاعاتی صعود کند که به تنگی نفس دچار شود.

و همچنین کوهی هم در عربستان وجود ندارد

که ارتفاع آن به حدی باشد که منجر به تنگی نفس شود

آیا متذکر نمی شوید

منبع متن:

(وبلاگ نور ایمان)

baharedelhaaa.blogfa


آب هر چند آلوده باشد 

حتی لجن هم که شده باشد 

اگر به دریا بازگردد 

صاف، زلال و پاک می شود 

 خدا هم دریای رحمت است 

و ما همچون آب آلوده 

که اگر به آغوش رحمت او باز گردیم 

کار تمام است و پاک پاک می شویم

و چه حس خوبیست پاکی و پاک بودن!


خداوند متعال به حضرت موسی (ع)  فرمود :

پست ترین مخلوق مرا پیدا کن و بیاور

حضرت موسی ابتدا در میان مردم رفت ولی ترسید

کسی را انتخاب کند سپس در بین حیوانات به جستجو پرداخت

  پس از جستجوی فراوان سگ بیماری را یافت

و با خود به سمت وادی طور برد 

در بین راه با خود گفت موسی نکند این سگ هم

نزد خداوند آبرویی داشته باشد . . . بلافاصله سگ را رها کرد 

وقتی به وادی طور رسید خطاب آمد ای موسی

به عزت و جلالم قسم اگر آن سگ را می آوردی

نامت را از دیوان انبیاء محو می کردم ...


او خودش از حال من مطلع است

هنگامیکه نمرود حضرت ابراهیم علیه السلام را به آتش انداخت ،

ملائکه آسمانها به گریه در آمدند .

جبرئیل علیه السلام عرض کرد : خدایا در روی زمین یک نفر تو را

عبادت می کرد و حالا دشمن بر او مسلط شده 

خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یاری می کنم .

ملائکه عرض کردند : پروردگارا پس اذن بده ما به یاری او بشتابیم .

از طرف حضرت حق خطاب شد بروید اگر اذن داد او را یاری کنید .

ملکی که موکل آب بود آمد ملائکه ای که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند

عرض کردند : ای ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم

و دشمنان تو را هلاک کنیم . حضرت ابراهیم علیه السلام اجازه ندادند .

جبرئیل علیه السلام آمد عرض کرد ای ابراهیم آیا حاجتی داری ؟

ابراهیم (ع) فرمود : حاجتی دارم ولی به تو ندارم .

جبرئیل گفت : به آن کسی که داری بگو .

حضرت ابراهیم (ع) فرمود : حسبی من سؤالی علمه بحالی

( او خودش از حال من مطلع است )

خطاب رسید : ای آتش بر ابراهیم سرد و خاموش شو


معلم برای سفید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد

و همه بهم خندیدند

اما من خدایی را کشیده بودم

که همه میگفتند دیدنی نیست!



فخر رازی از مفسران قرآن کریم می‌گوید:

مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم

از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم

بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود

  نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی

با التماس فراوان به مردم می‌گوید:

مردم رحم کنید به کسی که

سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه،

نگاه کردم دیدم او یخ فروش است

یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن،

و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید

من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم

ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است

اما قدر این نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم

مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست

و چه زیبا فرمودند امیرمؤمنان علی (ع)

این شب و روز مانند دو لبه قیچی تیزند

که ریشه‌های درخت عمرت را می‌زنند

و اکنون که سرمایه را از دستت می‌گیرند

با صاحب اصلی این سرمایه معامله کن تا عوض کاملی بگیری


وقتی که تنهای تنها می شوی 

وقـــتی که دوســــتانت،درست در حسـاس ترین لحظه رهایت میکنند 

وقتی که طوفان امتحان،خاشاک دوستی های سطحی رامی رباید 

و لجن متعفن خودخواهی و منفعت طلبی را نمایان می سازد 

وقتــــی که هیچ تکیه گاهـــــــــی برایت نمــــــی ماند 

و هیچ دستی خالصانه به سویت دراز نمی گردد 

یک پناهــــگاه می ماند که هیچ حادثه ای نمیتواند آن را از تو بگیرد 

او حتــــــی در مـقـابـل بـدی هـای تـو خوبـــــــــــــــی مـی آورد 

و روی زشتــــــــی های تو پـرده ی اغماض مـــی افکند 

اگر بدانی که محبت و اشتیاق خدا به تو چقدر است 

بنـد بنـد تـنــت از هــــم مـــــی گســــــلد 

حتــماً دانســــته ای او کیســـــت!؟ 

پس چرا در انتها به او برسی

  از او آغـــاز کن


خدای مهربانم !

از امروز تمامی مشکلاتم را با مداد می نویسم

و نعمتهایم را با خودکار !

می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت

پاک خواهی کرد . . .

 

منبع متن:

http://www.smsojok.com


اگر میدانستید که یک محکوم به مرگ 

هنگام مجازات تا چه حد آرزوی

    بازگشت به زندگی را دارد      

آنگاه قدر روزهایی را که با غم  سپری میکنید ،

می دانستید...

 

"ابن سینا"


معجزه علمی قرآن کریم

دانشمندان در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده اند

که حافظه کوتاه مدت زنان قوی تر از مردان است

و عکس این مطلب

حافظه بلند مدت مردان بسیار قوی تر از زنان است

شاید به این دلیل خداوند در قرآن کریم

 "شهادت زن را نصف شهادت مرد "

تعیین فرموده است...


خدا هست... آرام باشیم!

حکم حرمت شراب آمده بود ولی جوانی بالای سرش

خمره شراب گرفته بود و می‌آمد به پیامبر برخورد کرد

حضرت فرمود: به به ، چه جوانی! داری برای کار می روی 

جوان گفت: خدایا آبرویم را نبری‌

رسول خدا فرمود: چه داری؟

جوان گفت: عسل

پیامبر گفت: ببینم عسلت را؟!

این مرد ، هیچی نداشت جز خدا ....

گفت : خدا، دوست ندارم پیش پیامبر ضایع بشم!

پیامبر در خمره را باز کرد .... پر از عسل بود

جوان افتاد زمین و پیوسته می گفت: خدایا ممنون خدایا شکرت.

 

"به نقل از استاد پناهیان"

*******************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


از لبیب عابد نقل شده: در ایام جوانی، ماری دست مرا نیش زد،

و پس از مدتی دستم فلج شد، به مرور دست دیگرم

و پس از چندی پاهایم فلج شد


 طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا و زبانم گنگ گردید،

فقط از همه اعضای بدنم، گوشم مقداری شنوائی داشت

دیگر توان انجام هیچ کاری را نداشتم، هر حرف ناگواری را

می‏شیندم، اما قدرت پاسخگوئی نداشتم، چه بسیار اوقاتی که

تشنه به سر می‏بردم ولی کسی به من آب نمی‏رسانید


و چه لحظاتی که سیراب بودم و به زور در گلویم آب می‏ریختند،

چه بسیار مواقعی که گرسنه بودم و کسی طعامی به من نمی داد،

و بسا که سیر بودم و به زور به من غذا می دادند


چند سال بدین منوال گذشت، تا اینکه روزی زنی از همسرم

احوال مرا پرسید، همسرم گفت: احوال بسیار بدی دارد،

نه خوب می‏شود که راحت گردد و نه می‏میرد که ما از دست او

راحت شویم...

دانستم از زندگی با من به تنگ آمده است

و راحتی خود را در مرگ من می‏یابد.بی نهایت

دل شکسته شدم و با اخلاص تمام و بیچارگی و درماندگی

و با خضوع و خشوع زیاد، در اندرون دل با خدای خود به مناجات پرداختم

و نجات خود را به موت و یا حیات از او خواستم، پس در آن لحظه فورا

ضرباتی به تمام اعضای بدنم وارد آمد و درد شدیدی بر من عارض شد

و مدتی در خواب رفتم چون ازخواب بیدار شدم، دستم را

روی سینه ‏ام دیدم، در حالیکه یک سال دستم هیچ حرکتی نداشت،

بسیار تعجب کردم که چه شده است،

دست دیگرم را حرکت دادم

و همینطور پاهایم را امتحان نمودم ،بالاخره از جای خود بلند شدم

و از تخت به زیر آمدم و داخل حیاط شدم پس از یک سال

ستاره ‏های آسمان را مشاهده کردم،

نزدیک بود که از شادی قالب تهی کنم و بی اختیار

زبانم به این کلمه گویا گشت که

"یا قدیم الاحسان لک الحمد"

ای کسی که احسان تو دیرینه است ستایش برای توست...


تمام مصیبتها و تنگناهای زندگی دنیا

مسیر های اختصاصی و طراحی

شده ای است به سمت خدا

از گره های بیشمار زندگی گله نکن

آن بافندۀ آفریننده ،

می داند حاصل صبر بر این گره ها

فرشی گرانبها خواهد شد

هرگز فراموش نکن که

تنها اوست که می داند بهترین

در زندگی تو چگونه معنا می شود...


خواستند یوسف را بکشند؛ نمرد

خواستند آثارش را از بین ببرند؛

ارزشش بالاتر رفت

خواستند که او را بفروشند که برده شود

پادشاه شد

خواستند که محبتش از دل پدر خارج شود

محبتش بیشتر شد

از پیشامدهای دنیا ناراحت نشو

چون ارادۀ خدا بالای هر اراده ایست...



خدا میخواهد انسان طعم تلخ نتایج


بدون او بودن و مستقل زندگی کردن را کاملا بچشد؛


تاکنون هیچوقت از خودمان پرسیدیم قیمت یک روز زندگی چنده؟   

ما که همه چیزو با پول می سنجیم تا حالا شده از خدا بپرسیم

نعمت داشتن یک دست و یک پای سالم چقدره؟

یک چشم بی عیب چند می ارزه؟  

چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم؟  

قیمت یک روز سلامتی چقدره؟ وخیلی سوالها مثل این...؟  

اگر یک روز فهمیدیم ارزش یک قطره باران،یک ساعت روشنایی خورشید   

و هزینه یک لحظه درد دل با خدا

و نفس کشیدن بی منت با طراوت طبیعت   

وتمام قشنگیهای دنیا چقدره؟

چه کار باید بکنیم؟

خدایا شکرت...

 

منبع متن

نعمتهای خدا


ranginkamanekhoda.blogfa


افسوس بر کسی که سحر بیاید و در خواب باشد

همیشه برای خوابیدن فرصت هست

پس برخیز تا از غافلان نباشی

**********************************

 دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی 

"خواجه حافظ"

**********************************

و بقول ایت الله مجتهدی تهرانی..

هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد

********************************

در قرآن هم بیشترین تاکید به نماز صبح شده است

روایتها هم داریم که روزی انسانها در سحرگاهان تقسیم میشود


از خدا ؛خدا را میخواهم

در کنارم نباشی از غصه خواهم مرد

اگر مرا به حال خود رها کنی

لحظه به لحظه زندگی من همچون مرگ میماند ؛مرگ...

اگر با تو باشم و گرمای وجودت را حس کنم

احساس می کنم که خوشبخت ترینم...


توکل چه کلمه زیباییست "تو" و "کل"...

وقتی "تو" ، "کل" را داری ..

به چه می اندیشی؟؟

ناراحت چه هستی ؟؟

وقتی با کل ، هستی.. با کل دنیا ..

با کل جهان هستی.. دلت قرص باشد..

چه زیباست "توکل"!! 

توکل یعنی : اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگیرد

و چه زیباست که او را وکیل زندگی خود قرار داده ای

تنها خداوندست که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند

خودش میگه "نعم الرب و نعم الوکیل"

یعنی! من چه پروردگار خوبی و وکیل خوبی هستم

فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشیم

وایمان داشته باشیم که رویاهایمان

همچون بارانی در حال فرو ریختن اند

پیشا پیش شاد باشیم و شکر گزار !

چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه

به اندازه ایمان و اطمینان ما انسانهاست، که می بخشد



داستانک


دربنى اسرائیل، خانواده اى چادرنشین در بیابان زندگى مى کردند

و زندگى آنها با دامدارى و با کمال سادگى و صحرانشینى مى گذشت

آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، یک خروس، یک الاغ و یک سگ هم داشتند

خروس آنها را براى نماز بیدار مى کرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را

حمل مى کردند و به وسیله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند،

و سگ نیز در آن بیابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها بود

اتفاقا روباهى آمد و خروس آنها را خورد،آن خانواده، محزون و ناراحت شدند،

ولى یکی از آنها که شخص صالحى بود مى گفت: خیر است انشاء الله...

پس از چند روزى، سگ آنها نیز مرد، باز آنها ناراحت شدند،


ولى آن مرد صالح دوباره گفت:

خیر است، طولى نکشید که گرگى به الاغ آنها حمله کرد

و آن را درید و از بین برد، این بار هم فرد صالح گفت: خیر است

در همین ایام، روزى صبح از خواب بیدار شدند و دیدند

همه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده

و همه اموال آنها به غارت رفته و خود نیز به اسارت دشمن

درآمده اند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقى مانده اند


مرد صالح گفت: رازى که ما باقى مانده ایم این بوده که چادرنشینهاى دیگر

داراى سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صداى آنها شناخته شده اند

 ولى ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدیم، پس خیر ما

در هلاکت سگ و خروس و الاغ مان بوده است که سالم مانده ایم

این نتیجه کسى است که همه چیزش را به خدا واگذار مى کند

ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است 


نه به آینده فکر میکنم

نه به گذشته

فقط همین که امروز با تو هستم لذت میبرم

همین که دستانم در دستان مهربان توست

برایم کافیست

افسوس که خیلی دیر تو را شناختم

مهربانم از این همه بیراهه رفتن هایم خسته ام

خودت دستم را بگیر

من که میدانم جز تو کسی

کاری برایم نمی تواند بکند


خدایا پر از تواَم...

به تهیدستیم نگاه نکن

به تنهایی ام منگر

نگو که هیچ نداری

ببین تو رو دارم

تـــــــــــــو هم که

مالک آسمانها و زمینی

پس از من داراتر کیست!!!


خداوند هیچ قفلی را

بدون کلیدش خلق نمی کند

و هیچگاه مشکلات را

بدون راه حلشان سر راهتان قرار نمی دهد

فقط باید به او اعتماد کرد

آری تصمیمات او خیلی مرموزند

 ******************************

عشق فقط خدا

 
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


  آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن

اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن


حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکـن


خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان

(..تو شــاهکار خلقتی، تحـقیر را باور نکن..)


بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست، تقـدیر را باور نکـن


تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن


خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کـن تا آرزو، زنجیر را باور نکن


مهدی ایثاری نیا



من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

 

"علامه طباطبائی"

 


لحظه ای تفکر کنید

و چیزهای  بی ارزش که فانی هستند را برشمارید

و با بهره گیری از صفت آگاهی آن ها را بسنجید ،

سپس نتیجه گیری کنید

چیزهایی که رفتنی و فانی است و فقط در دنیا هستند

و این را باور قلبی داشته باشید ،

آن وقت آرامشی وصف نشدنی خواهید داشت...

 

حاج محمداسماعیل دولابی


داستانک واقعی


یه داستان میگم بهتره بگم یه تجربه زندگی.

من 3 سال پیش یه درس داشتم اخلاق اسلامی ،


یه روز که این درس رو داشتم ،اون روز مصادف بود با تولدم،

بعد کلاس رفتم پیش استادم گفتم


استاد یه جمله بگو بهم واسه کادوی تولدم....

منتظر بودم بگه فلان کار کن ....فلان کار نکن....


خودم آماده کردم که این جملات بشنوم،


ولی برگشت گفت قدر جوونیت بدون و با خدا رفیق باش،


بهش اعتماد کن،اندازه یه رفیق بهش تکیه کن،بیشتر از این نخواستم!..

گفت: اگه باهات رفاقت نکرد ولش کن،باهاش مشتی باش ،


ببین باهات مشتی میشه یا نه....واسش حرکت باحال بزن،


ببین چطور سر حالت میاره...

منتظر شد همه بچه ها برن ،یه خاطره از خودش گفت،

گفت: یه روز نشسته بودم توی بالکن ،داشتم با خدا خلوت میکردم،


یه لحظه به خنده گفتم ،خدا من و تو که داریم عاشقانه حرف میزنیم ،


یه بارون میچسبه که بیاد و دیگه محفلمون نورانی بشه،گفت


به جان بچه ام ،یک دقیقه نشد دیدم نم نم بارون زد به صورتم...


گفت اینا رو نگفتم که فکر کنی من آدم خوبیم نه،


خواستم بگم خدا باهات تا تهش میاد..

واقعا حرفای اون روز استاد موی تنم سیخ کرد. هر دفعه با خدا


عهد بستم و رفیقش شدم ،خودش شاهده واسم کم نزاشته ولی من زدم زیرش ...


همیشه هم یاد جمله آخر استادم میوفتم که گفت


اگه دیدی رفاقتتون بهم خورد : " مطمئن باش تو رفاقت به هم زدی"

امیدوارم توی رفاقت با خدا کم نزاریم.

یا علی


شیخ رجب علی خیاط عارف بزرگ می فرماید:   

پیش از آنکه منزل عوض کنید

آرزوهای مرده ها را عملی کنید:    

آنان آرزو می کنند،   

که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند   

وعملی مورد رضایت خداوند انجام دهند...

 

منبع: وبلاگ آرام جانم خدا


پــــروردگار مـــــن

حـــس وجـــودت در کــــنارم

قلــــبم را

بــــه حــــــــــدی رســــــــــاند

که "بی قــــــــراری" در آن معنایی نــــــدارد ....


حکیمی طعام می خورد

پرسیدند چه می کنی؟

گفت: دنیا را فریب می دهم؟

گفتند: این چگونه باشد؟

گفت: نان دنیا می خورم و برای آخرت کار می کنم...



چو دشنام گویی، دعا نشنوی        به جز کشته‌ی خویشتن ندروی

؛؛؛

همینت پسند است اگر بشنوی       که گر خارکاری، سمن ندروی 

؛؛؛

نپندارم ای در خزان کشته جو        که گندم ستانی به وقت درو 

سعدی 

درختی که کاری چو آید به بار         ببینی به ویژه برش بر کنار

گرش بار خارست، خود کشته ای      وگر پرنیان است، خود رشته ای

؛؛؛

و گر بد کنی، جز بدی ندروی           شبی در جهان شادمان نغنوی

فردوسی 

زآن که می بافی، همه ساله بپوش     زآن که می کاری، همه ساله بنوش

جمله دانند این اگر تو نگروی        هر چه می کاریش روزی بدروی 

مولانا   

من اگر نیکم، اگر بد تو برو خود را باش      هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت 

؛؛؛

 دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر      کای نور چشم من، به جزاز کشته ندروی

حافظ   

«و انسان را نیست جز آنچه کوشش کند» 

سوره نجم، آیه ی 39



داستانک


  پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند

که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد

به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

پاسخ شنید: کی هستی؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

باز پاسخ شنید: ترسو!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟

پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن...

و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

پسرک باز بیشتر تعجب کرد؛ پدرش توضیح داد:

مردم میگویند که این انعکاس کوه است

ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است هر چیزی که بگویی

یا انجام دهی،زندگی عینا به تو جواب میدهد؛

حال ،اگر ما هم به عهد خدا وفا کنیم انعکاس وفاداری خدا را

در زندگیمان بی شک حس خواهیم کرد

و براستی کیست در وعده راستگوتر از خدا


**************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


تو را من سجده سجده می پرستم


"ﺗﻮ" ﺩﺭ ﺟﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ

"ﺗﻮ" ﺍﯾﻤﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﺍﮔﺮ ﺩﺭﻣﺎﻥ" ﺗﻮ"ﯾﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﻓﺰﻭﻥ ﺑﺎﺩ

ﻭﮔﺮ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﯼ ﺳﻬﻤﻢ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﺎﺩ

ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻮ ﻋﻠﺖ ﻣﻦ

"ﺗﻮ" ﺑﺨﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﻣﻦ

ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ

ﮐﻼﻣﺖ ﺁﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ

ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻢ

ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ......




(مناجات خمس عشر)

خدایا شکست مرا جز لطف و مهر تو چیزی جبران نکند

و نداریم را جز توجه و احسان تو برطرف نکند

جز فضل تو چیزی مرا به آرزویم نرساند

و فقر و احتیاجم را جز احسان تو پر نکند

و حاجتم را جز تو برنیاورد

و گره از گرفتاریم جز رحمت تو نگشاید

و درماندگیم را جز مهر تو برطرف نکند

و سوز دلم را جز وصل تو فرو ننشاند

و شعله درونم را جز لقاء تو خاموش نسازد

دردم را جز طبابت تو درمان نکند

و اندوهم را جز قرب تو نزداید

قراری ندارم جز در نزدیکی به تو

پس ای منتها آرزوی آروزمندان

ای فریاد رس فریادخواهان

ای اجابت کننده دعای درماندگان

و ای برآورنده حاجات فقیران و بیچارگان

وای بزرگوارترین بزرگواران

و ای مهربانتریت مهربانان

از تو می خواهم که مرا به نسیم  جانبخش خوشنودیت برسانی

و نعمت هایی را که از روی امتنان به من دادی ادامه دهی

خدایا ترحم کن به این بنده ذلیلت که زبانش کند و عملش اندک است

و بر او بوسیله احسان فراوانت منت بنه

و او را زیر سایه پایدارت ببر

ای بزرگوار

ای زیبا بخش

ای مهربانترین مهربانان


**************************

(مناجات نامه خمس عشر)

خدایا!

در خانه ای جایمان داده ای که نگاهمان به هر سو


که میدود دام بلا یی در پیش خویش کنده میبینت

در بیابانی فرویمان فرستادی که قاصدک چشم از همه جا پیغام سراب می آورد

و خارهای خیانت,پای خسته را در خویش می فشرد


*********************************

در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش

خیمه بر آب و گل مزرعه آدم زد

عقل میخواست کزآن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد


********************************

داستـــــان هاے
                   پنـــــد آمـــــــوز

فـــــرشته مـــــــــــــــرگ

٢٤٠ سال از عمر موسی ع گذشت ، روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت :

«سلام بر تو ای هم سخن خدا!»موسی ع جواب سلام او را داد

و پرسید تو کیستی ؟او گفت : من فرشته مرگم .موسی :

برای چه به اینجا آمده ای ؟عزرائیل : آمده ام تا روحت را قبض کنم .
موسی : روحم را از کجای بدنم خارج می سازی ؟

عزرائیل : از دهانت .موسی : چرا از دهانم ،

با اینکه من با همین دهان با خدا گفتگو کرده ام ؟!

عزرائیل : از دستهایت .موسی : چرا از دستانم ،

با اینکه تورات را با این دستها گرفته ام ؟!

عزرائیل : از پاهایت .موسی : چرا از پاهایم ،

با اینکه با همین پاهابه کوه طور (برای مناجات) رفته ام .

عزرائیل : از چشمهایت .موسی : چرا از چشمهایم ،

با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار می دوختم ؟!

عزرائیل از گوشهایت .موسی چرا از گوشهایم ،

با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیده ام ؟

خداوند به عزرائیل وحی کرد : «روح موسی ع را قبض نکن

تا هر وقت که خودش بخواهد.» عزرئیل از آنجا رفت و

موسی ع سالها زندگی کرد تا اینکه روزی «یوشع بن نون» را طلبید و

وصیتهای خود را به او نمود. سپس یک روز که تنها

(در کوه طور) عبور می کرد، مردی را دید که مشغول کندن قبر است ،

نزد او رفت و گفت : «آیا می خواهی تو را کمک کنم ؟»

او گفت : آری ، موسی او را کمک کرد،

وقتی که کار کندن قبر تمام شد، موسی ع وارد قبر گردید و

در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر، درست است یا نه ،

در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت .

موسی مقام خود را در بهشت دید، عرض کرد خدایا روحم را به سویت ببر

.همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد،

و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانید.

آن مرد قبر کن ، عزرائیل بود که به آن صورت در آمده بود.

در این وقت منادی از آسمان با صدای بلند گفت

مات موسی کلیم الله ، فای نفس لا تموت ؟ :

موسی کلیم خدا مرد، چه کسی است که نمی میرد؟✨

بحار، ج 13 ص 365

**********************

کوک چهارم


یک روز بعد پایان کلاس و


شرح مثنوی استاد علامه جعفری فرمودند:


من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که


رسالت ۱۲۴ هزار پیغمبر در یک تکیه خلاصه می شود و آن


"کوک چهارم" است


و جمع مریدان مثل من با چشمهانی گرد پرسان بودند که "کوک چهارم" چیست!؟

و علامه که با آن لهجه شیرین در تمثیل شرح می دهند که:

کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد.


 کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و


هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.

 مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا


ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود...

کفاش دست به کار می شود.کوک اول.کوک دوم.و


در نهایت کوک سوم و تمام ...

اما...

اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است،


ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر


کفش بیشتر می شود و کفش کفشتر خواهد شد.


 از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و


از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند...

او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است.


یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست...

اگر  کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده،


اما اگر بزند به رسالت ۱۲۴ هزار پیامبر تعظیم کرده...

اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما


اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد...

دنیا پر فرصت کوک چهارم است،
و
من و تو کفاش های دو دل...


************************

 خدایا ! دلم بی قرارست ومرغ روحم به پرواز

در آمده و آرامش را از من سلب کرده

این مرغ تازه بال و پر باز کرده را به آشیانه ی خود


هدایت کن و راه را بر او نشان ده تا در آشیانه ی خود


آرام بگیرد و با ذکر و یاد تو قلبی مطمئن و سرشار از ایمان داشته باشد .


 از تو می خواهم که با لطف و


رحمتت درون وجودم را آبیاری کنی تا در آن باغی سر


سبز و زیبا و معطر به وسعتی نامنتهی گسترانیده


شود و چشم معرفت را به سویم بگشا تا تو را بیشتر


بشناسم و حقیقت وجودی تو را بیشتر درک کنم


دیگر این  مرغ   جان  را  صبر  و قرار باقی

 

نمانده ُ  قفس  تنگ  است   و  مرغ   عاشق  پرواز.
  پس
 کی   این  پرنده   ی  عاشقت  را  رها  می  کنی


  تا  در  آسمان  عشقت  عاشقانه  پرواز  کند ؟


ای  کاش   می  دانستم   که   چگونه   رهایم   خواهی  کرد


  و  چگونه   این  پرنده   ی  بی  بال   و  پر


  را  از  شوق  وصالت   به  رقص   در  خواهی  آورد


***********************************

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد

کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد

بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره

برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد

بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم

چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد
     

           دیوان شمس  غزل شماره  578


******************************

دوباره پاک می شوم

می رسم به روشنی ...

به آسمان

تمام راه را دویده ام

نفس زنان...

برای با تو بودنم

فقط تو را ستودنم

تمام راه دویده ام

 دوان دوان

به سوی تو

جاودان بی کران...

جان من٬

 روان من

ناتوان از ستودن تو است

لیک٬نیاز من نماز توست

زکات من قلم زدن برای توست

شورهای عاشقانه ای که شعر می شوند

وصف اشتیاق قلب من برای توست

تمام لحظه های من

تمام ناب های من از آن تو

قلم قلم ترانه ام برای تو

تمام هست های من

هر آنچه بر من هست

هر آنچه کز تو از من است

هر آنچه صرف فعل هستن من است...

تمام آن فدای تو...


**********************


از خدای نامتناهی،

حتی بی انتها طلب کردن نیز معقول است

چه برسد به خواسته هایی متناهی و محدود....

 

کانال تذکره الاولیا

tezkar@

************************

ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺪﻭﺷﯿﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

" ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ﺩﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﯾﯿﻢ "

ﺩﺭ ﺩﯾﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺣﮑﻢ ﺑﻘﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺎ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﻭ ﺣﺮﯾﻔﯿﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ "

ﺟﺰ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺲ، ﺧﻮﻥ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺯ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﯿﻢ "

ﺍﻧﺪﺭ ﻣﺮﺽ ﻋﺸﻖ ﺑﺠﺰ ﻋﺸﻖ ﺩﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻏﻢ ﻋﺎﻟﻢ "

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺠﺰ ﻋﺸﻖ، ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ "

ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﺟﺰ ﺭﺍﻩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ "

ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺎ ﮐﻔﺮ ﺑﺠﺰ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ "

ﺍﺯﺣﻠﻘﻪ ﺟﺪﺍﮔﺸﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺤﺼﻮﻝ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﻃﻠﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ "

ﺍﻧﺪﺭ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺟﺰ ﻃﻠﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻮﺍ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺎ ﺭﻧﮓ ﻏﻢ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺰﺩﺍﯾﯿﻢ "

ﺧﻨﺪﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﻫﻢ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﺧﻄﺎ ﻧﯿﺴﺖ "

ﻣﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﯿﻢ "

ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﯾﯿﻢ ﻭ ﻧﮕﻮﯾﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺴﺖ ﻭﭼﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ


( ﻣﻮﻻﻧﺎ)


*************************************

الهی !

ای بینندهء نماز ها ،

ای پذیرندهء نیاز ها ،

ای دانندهء راز ها و ای شنوندهء آواز ها

ای مطلع برحقایق و ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر ،

عیبهای ما مگیر که تو قوی و ماحقیر اگر بگیری بر


ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم ،


از بنده خطا آید وذلت و از تو عطا آید و رحمت .


      یارب ز کرم بحال من رحمت کن
            بر این دل ناتوان من رحمت کن

       در سینهء دردمند من راحت نه
             بر دیدهء اشکبار من رحمت کن


***********************************

خدایا...🌺

بیاموز به من.....

که لحظه ها در گذرند....

بیاموز به من که هیچ حالتی پایدار نیست.....

که میگذرد....اگر در سختی ام...

اگر دلتنگم....

و در تمام این لحظه ها تو در کنار منی....

به من آگاهی بده تا پذیرا باشم هر لحظه ایی را که میگذرد....

و نشانم بده راه را....

تا سهم خود را به انجام برسانم....

از نیروی بی پایانت بی نصیبم مگذار ....

تا بپیمایم راههای دشوار زندگی را که با حضور تو ممکن میشود.....

نگرانیهایم را بدست تو میسپارم.....

و قدم میگذارم در راهی که تو میخوانی ام.....

و هرچه در این مسیر برایم مهیا کرده ای را با آغوش باز میپذیرم....

هر لحظه با یاد تو خواهد گذشت...

چه سخت و چه آسان...

چه تلخ و چه شیرین...

که با حضور تو همه لحظه هایم به عشق مبدل میشوند....




جالبه وقتی به گذشتشمون نگاه میکنیم

واسه تایم های کمی که برای با خدا بودن گذاشته ایم

سخت افسوس می خوریم؛

هی خودمونو سرزنش می کنیم

اما بازم از روز بعد

منهای خدا زندگی می کنیم...!


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


http://s4.picofile.com/file/7892141284/Beautiful_Flowers.jpg


در میکده‌اَت حالِ دلم بارانی‌ست

با جام رخَت مست شدن عرفانی‌ست


ای عارفِ من، کاشفِ من؛ مستم کن

این کُن فَیکون زلزله‌ای رضوانی‌ست


ای جوهر  هر، زیر و زبر، زیباگر؛

از من نگُذر معبر اگر طولانی‌ست


مجذوبِ تواَم، از طلبَت؛ انسانم

هر جذبه به جز جاذبه‌اَت شیطانی‌ست


در عشقِ تو من، گمشده‌ای عریانم

این فقرو فنا سِیْرِ پس از حیرانی‌ست


هرجا که ز شر، بحرِ بشر، طوفان شد؛

آغوش  تو یک معجزهٔ مرجانی‌ست


************************

عاﺷﻘﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺧﺪﺍﺳﺖ


ﺩﺭﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺪگی‌ست

ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی‌ست


ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﻮﻥ

ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﻘﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﺟﻨﻮﻥ


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﻭﺻﺎﻟﺶ، ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ

ﺩﺭﺱ ﺁﺧﺮ، ﻭﺻﻞ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﺮﺍﻕ


ﺷﺮﻁ ﺍﻭﻝ، ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ

ﻭﺭﻧﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ


ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺲ

ﻣﺤﻮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺑﯽ ﺧﺎﺭ ﻭ ﺧﺲ


ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮﺍﻑ

ﮐﻌﺒﻪﯼ ﺩﻝ می‌دﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻔﺎﻑ


ﺣﺎﺟﯿﺎ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ

ﺳﻮﯼ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ


ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﯾﻮ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﺸﮑﻦ ﺍﯾﻨﮏ ﺁﻥ ﺑﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻧﮕﺎﺭ

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻻﯾﻖ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮ ﻃﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ

ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﺻﺎﻝ
ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎر
می‌شوﺩ ﭘﺎییز ﻋﻤﺮﺕ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎر



**********************



الهی!

       نفسی ده که حلقهء بندگی تو گوش کند
                   
                        و
 
       جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند .

******************



خداوندا
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر …

جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم…

و کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی…

و چون تو هستی پس ترسی نیست…

دستهایم را که بگیری

چشم بسته بدون ترس و دلهره به دنبالت می آیم…

و اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ...


******************************************

خدایا !

من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.

گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.

گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدای همیشگی ام!

من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.

بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند!

اسیر خویشتنم؛

و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...

معبودا!

بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا کن!

مرا به آغوش خویش دعوت کن!

که تشنه ترینم به آن ...

تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...

به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین


*******************************

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ،
 قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
 اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند


http://topphoto.persiangig.com/image/topphoto/3136966-lg.jpg

*********************

اگر میخواهید زیبا باشید
یک دقیقه مقابل آینه
پنج دقیقه مقابل روحتان و
پانزده دقیقه مقابل خداوند بایستید
ادم ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی
نمی‌شوند
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر
 می‌رسند
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید
آنها را زیبا هم خواهید یافت
زیرا حس زیبا دیدن همان عشق است

************************

داستانک

حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در

مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که

به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو

پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟

چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود

کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و

روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می نشاند و

تصویر او را می کشید تا اینکه تصویری بسیار

زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.

حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید،

نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که

نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و

مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت

چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
 سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.

پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش

به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت 

هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن

تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت

تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را

در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در

مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند.

او هم قبول نمود. چند روز مشغول رسم نقاشی شد

تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از

چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
 گفت : شما قبلا هم از چهره ی من نقاشی کشیده اید،

من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را

از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.

داستانی بسیار تامل بر انگیز است،

خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید،

این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود رانمی دانیم و

خود را به شیطان مبدل می کنیم.



********************************************

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن

الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند

به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده

می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو

می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز

پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست

می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن

دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید

مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن

به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین

به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل

تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای

بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر

الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان

*************************


غم می آید،من هم سمت تو می آیم خدایا...

 

غم می رود،من نیز می روم

 

نمیدانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟!!!

 

این بار کفش هایم را دور می اندازم....

 

هرگز نمی روم.....................

http://mj1.persianfun.info/img/93/1/ElhamBakhsh19/27.jpg



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



خدا حرفهایمان را شنید


دوستى مى گفت : بچه بودم ، نمیدانستم ،


فکر میکردم خدا همسایه ی ماست ...


همیشه همه می گفتند که مسجد خانه ی خداست


و ما همسایه ی دیوار به دیوار مسجد بودیم ...


همیشه هم که صدای قرآن و اذان می آمد ،


همه می گفتند این کلام خداست ...


تصورم از خدا انسان مهربانی بود که


هر روز صبح و ظهر و عصر همه را صدا می زند


تا با هم حرف بزنند و مشکلاتشان را به او بگویند .


تا خدا کمکشان کند .... هرکسی هرمشکلی دارد میرود و


به خدا می گوید و خدا هم همیشه آنقدر مهربان و


توانا است که به همه کمک می کند ....


آن موقع من هم هر وقت که کار بدی میکردم


می رفتم حیاط پشتی کنار دیوار خانه ی خدا و


با خدا حرف می زدم و می گفتم که چه کار بدی کرده ام ،


کمکم کند تا تنبیه نشوم .... یک روز میخواستم نقاشی بکشم


رفتم تا از سر میز برادرم برگه بردارم . قدم آنقدر نبود که


به میز خوب دید داشته باشم . به زور کاغذ ها را دیدم یکی


را گرفتم و کشیدم که اتفاقی لیوان مورد علاقه ی برادرم که


روی برگه ها بود و پر از مداد و خودکار ، افتاد و شکست ...


میدانستم برادرم مرا تنبیه می کند ،


بدو بدو رفتم به حیاط پشتی تا با خدا حرف بزنم و


بگویم اتفاقی لیوان برادرم را شکسته ام ...


خواهر کوچکم صدای مرا شنید که داشتم با دیوار


بلند بلند حرف میزنم .


جلو آمد و پرسید چرا با دیوار حرف میزنی ؟


خواستم بگویم با خدا حرف میزنم که مادرم را


لحظه ی پشت پنجره ی آشپزخانه که به حیاط پشتی دید داشت دیدم ...


حرف هایم را قطع کردم تا مادرم کنار برود .


بعد به خواهرم گفتم اینجا دیوار خانه ی خداست ...


خدا حرف های همه را می شنود و به همه کمک می کند و ...


خواهرم هم خوشحال شد و از خدا یک عروسک خواست .


نمیدانم چطور مشغول بازی شدیم و همه چیز یادمان رفت


تا اینکه صدای در حیاط را شنیدیم ، بدو بدو برای باز کردن در دویدیم ،


پدر و برادرم پشت در بودند . خواهرم تا پدر را دید خوشحال شد ،


در دستان پدرم عروسکی بود که آرزویش را داشت و داد زد


داداش راست میگفتی خدا حرف هایمان را شنید ...


برادرم هم خم شد و یک دفتر نقاشی به من داد و


گفت خدا گفته که حواست نبوده و لیوان مرا شکسته ی ،


اشکال ندارد اما از این به بعد بیشتر مواظب باش ...


خیلی خوشحال شدم ، با خواهرم رفتیم پیش دیوار خانه ی خدا تا تشکر کنیم ...


در باور ما خدا آنقدر بزرگ و مهربان نقش گرفته بود که او


را حلال همه ی مشکلات میدانستیم ...


بعد ها متوجه شدم که مادرم حرف های مارا شنیده و


تلفنی به پدر و برادرم همه چیز را گفته .


اما خیلی خوشحال شدم چون پدر و مادر و برادرم باوری از خدا


را در ذهن من و خواهرم ساخته اند که هیچ چیز و


هیچ کس دیگر نمیتواند آن را خراب کند .


( خدا بزرگتر از آن است که بتوان تصور کرد )



کلاف سر در گم ِ افکار مایوس کننده ات را قیچی کن و بر تمام

                            خط های کج و معوج دفتر زندگیت خط قرمز بکش .

        نفس عمیقی بکش ، ریه هایت را از بوی اذانی که از

                                                               دوردست ها می آید پر کن .

حالا ؛ قلم را بردار ، توکّلتُ عَلَی الله بگو ...

                                        و در آخرین سطر گذشته ات بنویس :

                               پس از این ذکر بی احساس ممنوع        

                                  نمازی بی لبــاس یــاس ممنوع

                               بـرای شـاخه های خشک شیطـــان       

                                  رفیق و مونسی جز داس ممنوع

نقطه سر خط :

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه ای که بتوانی اجابت

                                                       لبیک هایت را به انتظار بنشینی ،

                    دو پلّه ای‌ که خودت با چشم خودت ببینی که ...

                                                   بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد !

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه تا خدا ؛

        و تو اهل هر کجا که باشی ،  اگر تا حوالی خدا آمده باشی ،

             می دانی که سلامی باید گفت و این که جوابی باید بیاید !

و تو اهل هر کجا که باشی ، به دلت خواهد افتاد که ...

                السّلام علیکَ یا عشق ... بگویی تا روشن شوی ،

                                                   روشن تر از تمام ستاره های خدا ؛

تا پرنده شوی ، پرنده تر از آسمان خدا و تازه شوی ، تازه تر از باران ! 

و از همان جاست که سپیدی دفتر زندگیت را کشف می کنی ،

می شوی کاشف شفافیت سیّالی که در لابه لای ذرّاتِ غبارآلود

                                                       روزمرّگی هایت محو شده است .

دهانت را با ذکر یا علی معطر کن ، دو رکعت عشق به جا بیاور .

از هیچ زخمی و زخمِ زبانی نهراس و هر وقت زخمیِ همّتِ کوفیانه ی

خلق شدی ... رو به قبله ی دلت نیّت کن :

                                                      زخمم دوباره وا شد و اِیّاکَ نَستَعین ...



10پند از مرحوم اسماعیل دولابی


1. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد،

بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با

من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است،

در واقع گرفته ی یار است.


2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را

تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛

کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و…

نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛

دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.


3. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،

روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟

این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند.

بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد

برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.


4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.

غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست،

پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.


5. مرگ را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.

وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود.

آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی،

عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند

و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:

یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم.

آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛

مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.


7. تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و

زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مۆمن سرانجام تربت میشود.

اگر یک مۆمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.


8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه

مۆمنین و مۆمنات از زنده ها و مرده ها و

آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید،

گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.



9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،

شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید.

خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…

خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و…

کار محبت همین است.


10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.

بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.

بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.



امر به معروف و نهی از منکر


مؤمن واقعی همیشه باید به فکر حمایت از ارزش های الهی باشد و


یکی از مصادیق حمایت از دین، امربه معروف ونهی از منکر است و


البته این دو فریضه اگر با زبان نرم انجام شود تأثیر عمیقی خواهد گذاشت


اما اگر با تند خویی باشد چه بسا اثر عکس بگذارد.

آیه:

خداوند متعال در قرآن می فرماید:


فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّینًا لَّعَلَّهُ یتَذَکرُ[1]


با او به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد

آینه:


نقل است مرحوم آخوند همدانی در یکی از سفرهای خود با


جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت در


بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان میخواندند


و پایکوبی می کردند، آخوند به شاگردانش فرمود:


یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند


اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد و کار ما بیهوده است.


ایشان فرمود: حالا که شما نمی روید، خودم می روم


وقتی که نزدیک شد به رئیسشان گفت:


اجازه می فرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟!


رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟


فرمود: اگر شما جازه بدهید بلی. گفت: بخوان.


آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند:

لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا
إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا. ..


آن عده وقتی این اشعار را شنیدند از آن حال در آمدند و


به گریه افتادند توبه کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده:


وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید.[2]

پی نوشت

[1] طه/44

[2] با اقتباس و ویراست از کتاب چلچراغ سالکان



قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

گفت: "من غم و اندوهم را تنها به خدا میگویم و از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید! "

سوره یوسف آیه
۸۶



دکتر شریعتی:

خداوندا.!!


به مَذهبی ها بفهمان که

مذهب اگر پیش از مَرگ به کار نیاید

َپس از مَرگ به هیچ کار نَخواهد آمد.!

خدایا.!!

صدایِ افکارِ بعضی از آدمهایت را خاموش کُن،تا صِدایِ تو را هم بشنوند!

آن قَدر غَرق دَر قِضاوَت هَستند

که فَراموش کَرده اَند

قاضی تویی.!


بگذارید فقط خدایم مرا

قضاوت کند

و بد بودنم را فقط او تشخیص دهد

ﺍﺣﺴﺎﺱ تاسف

ﺑـﺮﺍﯼ ﺗﻤـﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿـﮑﻨﻨد

ﺣـﺲ نمیکنند

نمیشنوند

نمیچشند

ﻓﻘـﻂ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺘهم میکنند

خدایـــا به آدم هایت بیاموز

تــــو خدایی نه آن ها

دســـت از خدایی کردنشان بردارند.



سلام خدا

الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 پس چرا کسی جواب منو نمیده؟

یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!

 بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟

باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده.

 بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟

 من با خود خدا کار دارم...


هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

 کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:

یعنی خدا منو دوست نداره؟

 فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه چندان طولانی گفت:

 نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟


بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و

 برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت:

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم.

 بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند.

 یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد

 بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو دیگر

 بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:

خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم

خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا! چرا؟؟؟

این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟

آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم.

 اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!

 نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.

 نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

 مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟

 خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟!

مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

 آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را

 به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو

 من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند


 دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی و

هرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در

 حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در

 آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...



تو را می خوانم

خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده،

 تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر. مهربانا،

اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

 کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

 لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد،

ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

 خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد،

 ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

 پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم،

 به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

 خدایا،

از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.




مناجات

یَا إِلَهِى لَوْ بَکَیْتُ إِلَیْکَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ صَوْتِى،

 وَ قُمْتُ لَکَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ، وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتَّى یَنْخَلِعَ صُلْبِى،

 وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ، وَ أَکَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِى،

 وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى،

وَ ذَکَرْتُکَ فِى خِلالِ ذَلِکَ حَتَّى یَکِلَّ لِسَانِى،

ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ

 اسْتِحْیَاءً مِنْکَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِکَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیِّئَاتِى.

خدایا اگر پى تو بگریم چندان که مژگان چشمم بریزد و

 زارى کنم چندان که نفسم بگیرد و در خدمت تو بایستم که

پاهاى من آماس کند، و چندان به تعظیم خم شوم که

مهره پشت من به درآید و پیشانى بر خاک نهم تا چشمهایم

از کاسه بیرون شود و در همه عمر خاک زمین خورم،

و آب خاکستر نوشم،و پیوسته نام تو را بر زبان آرم تا

 زبانم فرو ماند و از شرم چشم سوى آسمان بر ندارم،

سزاوار آن نیستم که یک گناه از گناهان من پاک شود.

صحیفه سجادیه
دعای 16






خدایا ..

اى آخرین مقصد آرزوها و اى کسى که درگاه او

 جاى دست یافتن به خواسته‏ ها است و اى کسى که

نعمتهایش را به بها نمى‏ دهد[ و به بهانه مى دهد،] و

 اى کسى که عطاهایش را به کدورت منت نمى ‏آلاید.

و اى کسى که به او بى ‏نیاز توان شد، و از او بى‏ نیاز نتوان گشت،

و اى کسى که روى به او توان آورد، و از او روى بر نتوان تافت،

 و اى کسى که مسئلت ها گنجهایش را فانى نمى ‏سازد، و

 اى کسى که توسل به وسیله‏ ها حکمتش را تغییر نمى ‏دهد،

 و اى کسى که رشته احتیاج محتاجان از او بریده نمى‏ شود،

 و اى کسى که دعاى خوانندگان او را خسته نمى ‏سازد،

 تو خود را به بى‏ نیازى از آفریدگانت ستوده ‏اى،

 و تو به بى‏ نیازى از ایشان شایسته ‏اى و

ایشان را به فقر نسبت داده ‏اى، و ایشان سزاوار احتیاج به تواند.

از این رو هر که جبران احتیاج خود را از جانب تو طلب کند

 و برگرداندن فقر را از خود بوسیله تو بخواهد، پس حقا که

 او حاجتش را در جایگاه خود طلبیده، و در پى مطلب خود از

 راهش بر آمده. و هر که حاجت خود را به یکى از آفریدگان تو

 متوجه سازد یا او را بجاى تو وسیله بر آمدن آن حاجت قرار دهد،

 پس حقا که خود را در معرض نومیدى گذاشته.

و از جانب تو سزاوار حرمان از احسان شده است.

خدایا مرا بسوى تو حاجتى است که براى رسیدن به

آن طاقتم طاق شده، و رشته چاره جوئى‏ هایم در برابر آن گسسته،

و نفس من بردن آن را پیش کسى که حاجتش رانزد تو مى‏ آورد،

 و در مطالب خود از تو بى‏ نیاز نیست، در نظرم بیاراست،

 و این لغزشى از لغزشهاى خطاکاران، و

 درافتادنى از درافتادنهاى گناهکاران است.

پس به سبب یادآورى تو از غفلت خود متنبه شدم و به توفیق تو

 از لغزش خود، بپاخاستم، و به سبب آنکه تو خود مرااستوار

 ساختى از در افتادن برگشتم. و بازپس رفتم، و گفتم:

منزه است پروردگار من، چگونه محتاجى از محتاجى مسئلت مى ‏کند؟

 و کجا فقیرى دست تضرع بسوى فقیر دیگر مى ‏گشاید؟

آنگاه از روى رغبت اى خداى من، آهنگ تو کردم.

و امیدم را از روى اعتماد به تو بسوى تو آوردم،

 و دانستم که مسئلتهاى بسیار من، در جنب توانگرى تو کم است.

 و خواهشهاى عظیم من در برابر وسعت رحمت تو کوچک است.

 و دائره کرم تو از مسئلت احدى تنگ نمى‏گردد.

و دست تو در بخششها از هر دستى بالاتر است .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و مرا به کرم خویش بر

 مرکب تفضل برآور و به عدل خود بر توسن استحقاق

 منشان زیرا که من نخستین آرزومندى نیستم که روى نیاز به تو آورده،

 و در صورتى که سزاوار منع بوده، به او عطا کرده‏اى.

 و اولین سائلى نیستم که از تومسئلت کرده،

و با آنکه مستحق حرمان بوده. بر او تفضل فرموده‏اى .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و دعاى مرا پذیرنده،

و به ندایم التفات کننده و به زاریم رحم آورنده، و صوتم را شنونده باش.

و رشته امید مرا از خود مگسل. و پیوند توسلم را از خویش قطع منماى،

 و در این حالت و حاجات دیگرم به غیر خود حواله مکن،

 و بوسیله آسان ساختن مشکلم به حسن تقدیر خود در باره‏ام در همه امورم،

 به برآمدن مطلب و روا شدن حاجت و رسیدن به

 مسئلتم پیش از آنکه از اینجا بروم یاریم فرماى،

و بر محمد و آلش رحمتى پایدار و روزافزون فرست که

روزگارش را انقطاعى و مدتش را پایانى نباشد. و آن را

براى من پشتیبانى و براى برآمدن مطلبم وسیله‏اى قرار ده.

زیرا که توئى صاحب رحمت پهناور و کرم سرشار.

 ((سپس حاجتهاى خود را عرضه مى‏دارى و

 آنگاه سجده مى‏گزارى و در حال سجود مى‏ گوئى:))

فضل تو آسوده خاطرم ساخته، و احسانت بسوى تو رهبریم کرده.

 از این رو ترا به حق خودت و

 به محمد و آلش «صلواتک علیهم» مى‏خوانم که مرا نومید برنگردانى.

منبع: صحیفه سجادیه






عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!

ما

غم چلچله را

وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ

از لبش میخوانیم....


ما

پر

لب پر هر فنچک بی مادر را

با دل روشن خورشید

به هم می بندیم....!!!


ما

به باران گفتیم

که کمی آهسته...!!

غنچه ء پاک دعا

در خواب است....


او قرار است


که روزی


روی اندیشه و ایمان


بین احساس و


شکوفایی آرامش عشق


تا

دم پنجرهء سبز خدا

سبز شود.......!!!

الهی...


دردهایی هست که نمی توان گفت


و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!

الهی...


اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت


و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....


و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!

الهی...


پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛


درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو


قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!

الهی...


تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛


تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست


و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!

الهی...

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی


و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و


مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی...

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم!

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست...

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...


 صحیفه سجادیه


 خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،


و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !


هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در


حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !


و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،


و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،


همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



➖➖➖➖➖➖

📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی


زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،


و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!

اولی همسر یک طغیانگر بود


و دومی پسر یک پیامبر...!!!

برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست


این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...

بعضی از چیزها دیر که شد، بی‌فایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده



🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷


✨ندبه های انتظار✨

🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!

🔷امام صادق فرمودند :


 خدای متعال فرموده است :


به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر


جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و


لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند  و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .

❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !

❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد


با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و


در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟

❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به


من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟


آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که  اگر برای او


حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی


به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.


و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟


❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟

❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم


 آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟


❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟

❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟


مگر من محل آرزوها نیستم ؟

❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟

❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند


( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟


🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و


بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...  
 
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66  ;;  حدیث 7 -  بحاروالانوار- چاپ بیروت -  ج 71 / ص
منبع  : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی


📖داستانک ‌↯

🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانه‌ی خدا رفته بودند


صدای ناله‌ای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشته‌ی خود در حال توبه کردن بود.


💠 حضرت علی (ع)  جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،

از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟

💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.

💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی


من به کارهای زشت و بیهوده می‌گذشت و هر چه او مرا نصیحت می‌نمود


نمی‌پذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت می‌کردم و دشنام می‌دادم!

💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،


او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست


از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.


او گفت: من به خانه‌ی خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم.


💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانه‌ی خدا سفر کرد،


من مشاهده کردم پدرم پرده‌ی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.


💠  به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.


در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.


بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.


اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش می‌طلبیدم اما او رد می‌کرد.


💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که


مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.


قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود


ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.


و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد


او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.

✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،


اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده می‌شود.

این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.

                        📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151





ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و می‌آید...
در پسِ ضربه‌ء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...



ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند


در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده





الهی رحمتت را شاملم کن🍁
 
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄

کمال آدمییت حق شناسیست🌸

به جمع حق شناسان واصلم کن🌴

هزاران مشکلم درکار باشد🌼

زلطف خویش حل مشکلم کن🌳

منم غافل خدایا آگهم ساز🌱

منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻

نخستین منزل کوی توتقواست🌷

الهی ساکن این منزلم کن💐


💞19پله الهی بسوی آرامش 💞

دلا فرزانگی کردن مهم است

💞 خدا را بندگی کردن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق

💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست

💞 غم بیچارگان خوردن مهم است

💞 دلی از خود نیازردن مهم است

💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞دلا با نفس جنگیدن مهم است

💞 عیوب خویش را دیدن مهم است

💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی

💞 خطای خلق بخشیدن مهم است

💞 دلا درد آشنا بودن مهم است

💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 💞چگونه زندگی کردن مهم است...


توبه نصوح :

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و


اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد



و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و


برایش لذت بخش نیز بود.


گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.


روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،


دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.


وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.


وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند  به خداى تعالی رو آورد و


از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد


که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و

از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که

بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را

به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و

قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و

از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،

سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که

در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این

میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این

میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى

من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و

نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و

نصوح از شیر آن بهره مند مى شد

.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند

عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و

او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر

را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و

آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و

چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از

هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به

او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید

که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و

از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را

به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و

اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید

به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،

نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و

بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،

میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
 نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه  دارم از آن میش توست

می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است

بلکه ما دو فرشته براى  آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬

اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.


به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.



مناجات

- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟

تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و

چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و

تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.

- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا

بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و

همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.

- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و

پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو

میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.

- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و

گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر

آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،

ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.

- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و

غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،

میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،

یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی

و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟

- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و

آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،

به من یاری رسان که عین محبت است.

- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم

که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که

از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،

خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود

به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای

درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر

کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.

- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو

و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا

به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری ،

ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!

گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و

سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.


(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:


۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که


کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و


حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است


که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،


در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به


راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .


آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم .


این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت:


خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.


گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر.


نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ،


خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.


دگرگون شده بودم ،


ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار


مطبم نوشتند با این مضمون؛


<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>


دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،


اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..

راستى یک سوال :

شغل شما چیه؟




من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم


ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند...


 خدایا : پنجره ای برای

تماشا و حنجره ای برای

 صدا زدن ندارم ،

امیدم به توست ،

پس بی آنکه

  نامم را بپرسی و

  دفترهای دیروزم را
  ورق بزنى، رحمتت را


   بر همه کسانیکه

 برایم عزیزند جاری کن.


اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،


از تو برای مهربانیت  قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش،


که این روح "تو"ست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد...


 پس به راهت ادامه ده ...



عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...


💫گاهی خدا ...

🌟با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

🌟با زبان تو...
گره کار بنده ای را باز میکند...

🌟با انفاق تو ...
گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

🌟با قدم تو ...
مشکلی را حل میکند....

🌟وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
  در دست خداست...
 
❤️اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .

❤️اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .

❤️اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند .

❤️اجازه دهید عشقتان …
یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد .

❤️و در پایان اجازه دهید محبت شما ،
"نمایشی از محبت خالق مهربان و کاینات باشد "…

        همواره دستان خداوند
        در دستانتان.......❤️


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.


کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و


بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و


زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!


کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و


بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …


کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم…


آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.


این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،


لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و

از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و

برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت،

از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،

وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و …

شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و

بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و

نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر

وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌

یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!”

گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو از آخر به اول ،

‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،

تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌

گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲

عشق به حقیقت


یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.


کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند.

 یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار،


نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم!

 بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو


بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد...


مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو


ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق،


نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند


همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنن🌹




مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه


تنهایی و خلوت با خدا

داستانک

روزی مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و

نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و

عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را

به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛

بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.

این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود.

تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست.

عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه،

عقل را به حال خود رها کند

همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


dastan-khoda [Blue Eyes]

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...

ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...

شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...

نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...

از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...

تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...

درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...

ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...

محو رخسار گلی بی خار و خس..



دعایی زیبا از بابا طاهر :
 
                   
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .

بده آرامشی  ؛ ماتم  نگیرم .

خدایا ازشهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم.

خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.

که در گمراهی مطلق نمیرم.

ابرها به اسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.........

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانیکه شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...



کجاها نباید خندید !!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت...


به جارو کردن مادرت...


به راننده ی چاق اتوبوس...


به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !


عکس نوشته شعر نو


جالبه لطفا بخونید

بهشت کجاست؟ بالای هفت

 آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قیامت از بین میرود

اما بهشت جاویدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است.
_____________________________
جهنم کجاست؟
 مرکز آن طبقه هفتم زمین است،

در جایی به نام سجین.جهنم کنار بهشت نیست که بعضی ها میپندارند.
زمینی که بر روی آن زندکی میکنیم زمین اول است و

شش زمین دیگر وجود دارد که زیر زمینی است که بر روی آن زندگی میکنیم.
__________________________
سدره المنتهی: درخی بزرک و سترگ که ریشه های آن در آسمان ششم است و

به آسمان هفتم نیز ادامه دارد.برگ هایی همانند گوش فیل.
این درخت بیرون از بهشت واقع شده که پیامبر(ص) جبرییل را

در کنار این درخت به صورت حقیقی و و واقعی رویت کرد.

بار قبل هم جبرییل را در مکه در مکانی به نام اجیاد دیده بود.
___________________________
حورالعین: زنان مومنان در بهشت ،

نه از انسان نه از ملاءکه و نه از جن..

اگر یکی از این زن ها به زمین دنیا نگاه کند، مابین مشرق و مغرب را روشن میکند.
___________________________
الولدان المخلدون:

خدمتکاران اهل بهشت،

نه انس نه جن و نه ملاءک،پایین ترین درجه اهل بهشت

ده هزار تعداد از این خدمتکاران را دارند.
____________________________
اعراف :
دیوار بلندی است برای مسلمانانی که خوبی و بدی شان مساوی است،

مدتی در کنار آن دیوار میخورند و می آشامند و سپس وارد بهشت میشوند.
____________________________
مدت زمان روز قیامت : پنجاه هزار سال..


ملاءکه و روح در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج می یابند..


روز قیامت پنجاه جایگاه است و هر جایگاهی هزار سال.


عایشه در این مورد از پیامبر پرسید روزی که زمین و آسمان ها تغییر میکند ما کجاییم؟؟


فرمودند: بر روی پل صراط..


هنگام عبور از این پل صراط سه جایگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد.


همچنین فرمودند اولین نفراتی که از این پل رد میشوند من و امتم است.
__________________________
پل صراط: دو جایگاه بهشت و جهنم دارد که

برای رسیدن به بهشت باید از مسیر جهنم عبور کرد.
پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده که

اگر با موفقیت تا انتهای این پل را پیمودی

در بهشت را رو به روی خود میبینی که پیامبر به استقبال بهشتیان ایستاده.
____________________________
خصوصیات پل صراط:

باریک تر از مو-برنده تر از شمشیر-بسیار تاریک-زیر آن جهنمی تیره و تار

که از عصبانیت در حال انفجار است.
تمامی گناهانت بر روی پشتت حمل میکنی و

اگر زیاد گناهکار باشی عبورت را آهسته میکند.

اما اگر کوله بار گناهت اندک باشی در یک چشم به هم زدن عبور خواهی کرد.

پل صراط چنگک هایی دارد که زیر پاهات را زخمی میکند

که این کفاره گناهان و کلمات و نظرات گناه آلود است.

شنیدن فریادهای بلند کسانی که پاهایشان میلغزند و به قعر جهنم سقوط میکنند.

رسول الله انتهای پل در کنار در بهشت ایستاده اند تو را

در حالی که بر روی پل شروع به راه رفتن میکنی میبیند و

برایت دعا میکند و میگوید ای خدا نجاتش بده.

این بنده مردمانی را که به قعر جهنم می افتند و

کسانی که نجات میابند و اهمیت نمیدهد.

بنده والدین خود را میبیند اما توجهی نمیکند.

در آن لحظه آنچه که برایش مهم است فقط و فقط نجات خودش است.--
بر فتنه های دنیوی صبر کنید که سراب است.

تلاش کنیم و به همدیگر یاری برسانیم

تا در بهشتی که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است همدیگر را ملاقات کنیم.

فراموش نکنیم هم اکنون این مطلب،صدقه ای است جاری قرار دهیم.

بار خدایا ما را از عبورکنندگان از پل صراط قرار بفرما..



بعد از این همه مطلب،آیا کسی ارزش آن را دارد که


به خاطرش کینه به دل کنی و اعمالت را تباه کنی..مخلوق را به خالق بسپار.


از خود بپرس چند سال از زندگی ام را گذرانده ام و


چند صباحی از زندگی ام باقی است؟


آیا تضمینی هست که لحظه ای بعد زنده باشم؟
_____________________________

بارخدایا،این مطلب را صدقه ای جاری از من،پدر و مادرم و تمامی مسلمانان قرار بده

چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:


(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)

سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.


پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،


و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند


به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهند


این آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.

بهترین صدقه ای که الان انجام می دهی اینست که این پیام رابه نیت صدقه


به دیگران نیزارسال کنی.هدیه به روح جمیع اموات گذشتگان بخصوص پدر مادرای ازدنیارفته




تا تهش بخون خداییش قشنگه.

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم


طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم


همین که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم


حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه


گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم


تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی


حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.


بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد.

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف 

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم


که چرا کسی نگفت:


   خدا       
           
     
                         «صادق هدایت»




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است

آن چه نقش است در این گنبد مینا، عشق است


اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ... بس کن
علت معجزه آدم و حوا، عشق است

بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست
آن چه نقش است در این آیینه، تنها عشق است


در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است
حاجت آیینه از حضرت یکتا، عشق است

آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است


(( از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ))
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است

هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد
ان چه دل می برد از عقل، به مولا عشق است


قصه مولوی و شمس اگر شیرین است
علت آنست که معشوقه آن ها، عشق است

راز شوریدگی " فائز " و "باباطاهر"
علت بیدلی "حافظ"و "نیما"، عشق است


نفس عشق شفا بخش دل "مجنون" است
تسلیت گوی دل خسته "لیلا" عشق است


روح فرهاد گرفتار، تب شیرین است
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است

به گل سرخ قسم، یوسف دل معصوم است
ای ندامت نفسان، درد زلیخا عشق است

باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ
جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است


http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=7877781


توبه کردم دیر،اما باامید
بلکه عفو آیدمرا از تونوید


خودزحال خویش می دانم کِیَم
دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم


بنده ای درفسق وعصیانم خدا
لیکن از کرده پشیمانم خدا


آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران
نوبهارم دِه پس از عمری خزان


لایقم بنما به عشق و بندگی
دور کن از خِفَّت و شرمندگی


یاالهی،ای خداوند حکیم
راهی ام کن بر صراط مستقیم


طاعتی چندان نکردم، از کَرَم
ناجی ام باش از مکافات عَدَم


فرصتی دیگر فراهم کن مرا
دور از این دنیای ماتم کن مرا


بنگراین دیده که خونباراست،خدا
ور نَه کاربنده ات زار است،خدا


رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"

دور از او گردان شیطان رجیم



http://wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/8/1376907529558350.jpg


خدای من !

تنهایی چه تلخ بود ، اگر حضور شیرین تو نبود ؟

و بی کسی چه دشوار ، اگر تو جای همه را پر نمی کردی ؟

تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است !

خودت را از خلوت ما دریغ مکن !

خدای من !

نمی دانم با کدام واژه بگویم :

دوستت دارم

خدایا!

تو اگر نباشی ، به که می توان گفت حرفهایی را که به هیچ کس

 نمی توان گفت ؟

خدایا!

سبک آمده ام با دست تهی .

سنگین ، بازم گردان !

سنگین آمده ام ، با کوله باری از گناه !

سبک ، بازم گردان !

خدای من ! نا امید بازم مگردان از درگاهت !

آمین یا رب العالمین..





پروردگارا ;

همه دلها به نام تو آغاز می شود و

عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی

که مداد بشوند و به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!

ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و

به خاطر گل روی خورشید ، به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!

یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن .

بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم

ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و

ستاره ها به شوق تو می درخشند!

ای خدایی که همه آلاله ها تو را می خوانند و

همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!

روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار

ای خدایی که از تمام باغها زیباتری و

زیبایی آفرین ها را دوست داری!

ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی

تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!

ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و

چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!

دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر

را به سوی باغچه ام بفرست آمـیــــــــــن...

کلید آرزوها

با دلخوری به خدا گفتم...
درب آرزوهایم را قفل کردی...
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...
لبخندی زد و جواب داد...
.
.
.
.
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده...
گاهی...
به من سر می زنی...


انسانیت


شب سردى بود... پیرزن بیرون میوه‌فروشى زُل زده بود به

مردمى که میوه مى‌خریدند. شاگرد میوه‌فروش، تُند تُند پاکت‌هاى میوه

را داخل ماشین مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت.
پیرزن با خودش فکر مى‌کرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست میوه بخرد و ببرد خانه...

رفت نزدیک‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که

میوه‌هاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت:

«چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه.» مى‌توانست قسمت‌هاى خراب

میوه‌ها را جدا کند و بقیه را به بچه‌هایش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و

هم بچه‌هایش شاد مى‌شدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه،

شاگرد میوه‌فروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!»

پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترى‌ها نگاهش کردند.

صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...

راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!»

پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت:

«اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود،

پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و

به هم‌نوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن

به همه آنها بى‌هیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچه‌هات بگیر.»

زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوه‌ها را داد دست پیرزن و سریع دور شد...

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌کرد. قطره اشکى که در

چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش. دوباره گرمش شده بود...

با صدایى لرزان گفت: «پیرشى ننه، پیرشى!... خیر ببینى...»

هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
-جان هولمز-


بیسکویت های سوخته

زمانی که من بچه بودم. مادرم علاقه داشت گاهی غذای ساده صبحانه را

برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از

گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند

صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب

شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی

پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی

بیسکویت ها شده است! در آن وقت همه ی کاری که پدرم انجام داد

این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد. لبخندی به مادرم زد

و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود.خاطرم نیست

آن شب چه جوابی به پدرم دادم. اما کاملا یادم هست که او را تماشا می کردم که

داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.

یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،

شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و

هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد

که گفت:” اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.”

همان شب، وقتی رفتم تا به پدرم شب بخیر بگویم،

از او پرسیدم که آیا واقعا دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟

او مرا در آغوش کشید و گفت:” مامان امروز رو

ز سختی را در سر کار گذرانده و خیلی خسته است.

به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کاستی هستند.

خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلا مانند خیلی از مردم،

روز تولد و سالگردها را فراموش می کنم.اما در طول این سالها فهمیده ام

که یکی از مهم ترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و

پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از

داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو

این است که یاد بگیری قسمت های خوب، بد و ناخوشایند

زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن،

بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.”


(بسم الله الرحمن الرحیم)


: آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،

فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گنا هانت را بخشیده ایم


فضای مجازی هم محضر خداست...
در روز حساب تمام این
سایت ها...تمام این کلیک ها...یاهو مسنجر...آیدی ها...

چت روم ها ... به حرف می آیند
و گواهی می دهند بر کارهایمان...نکند که شرمنده شویم.
امان از لحظه غفلت که او شاهد است ما بی خبر....!
گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع...!
مراقب دست راستمان که کلیک می کند
و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
"کل اولئک کان عنه مسئولا"
و بدانیم و آگاه باشیم که
خدا هم یک کاربر همیشه"آنلاین" اینجاست...


بی نمازی

بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی

آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی