عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک دنیا امید و آرامش

عشق فقط خدا



🌻به نام آن که
🌻خلاق جهان است

🌻امید بی پناه
🌻وبی کسان است

🌹به نام آن که
🌹یاد آوردن او 

🌹تسلی بخش
🌹قلب عاشقان است




 از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:

وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید ...


و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید ...

و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...❌

اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد ...⚠️

و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد ...



#حــدیث_قــدسی 💚



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 49


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🌹ای خوشا وقتی ڪه بگشایم
💞 نظر بر روے دوست

🌹سر نهم در خط جانان
💞جان دهم بر بوی دوست


🌹من نشاطی را نمی‌جویم
💞به جز اندوه عشق

🌹من بهشتی را نمی‌خواهم
💞به غیر از کوی دوست




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



خانم جوانی در مترو نشسته بود .

در ایستگاه بعدی خانمی با ترش رویی و سروصدا وارد قطار شد و

کنار او نشست و خود را به همراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند .

 شخصی که در طرف دیگر خانم جوان نشسته بود از این موضوع ناراحت شد و

از او پرسید که چرا حرفی نمیزند و چیزی نمیگوید .

خانم جوان با لبخندی پاسخ داد :

🌿🌺 لزومی ندارد برای موضوعات ناچیز خشمگین شد و بحث کرد ،

*سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*. من در ایستگاه بعدی پیاده میشوم .

✔️ این جواب ارزش این را دارد که با حروف طلایی نوشته شود .

❣  *لزومی ندارد برای موضوعات ناچیز بحث کرد ،

سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*

🌼🍃 اگر تک تک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است ،

آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری ، بحث و جدلهای بی نتیجه ، نبخشیدن دیگران ،

ناراضی بودن و عیب جویی کردن تلف کردن وقت و انرژی است .

 آیا کسی قلب شما را شکسته است ؟
*آرام باشید ، سفر بسیار کوتاه است.*

آیا کسی خشم شما را برانگیخته است ؟
*آرام باشید ، ببخشید ؛ سفر بسیار کوتاه است .*

آیا کسی به شما خیانت کرده ، زور گویی کرده ، شما را فریب داده یا تحقیرتان کرده است ؟

*آرام باشید ، ببخشید ؛ سفر بسیار کوتاه است .*

🌸🍃 هرمشکلی که دیگران برایمان ایجاد میکنند ،

بخاطر داشته باشیم که *سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*

 هیچکس طول این سفر را نمیداند .

هیچکس نمیداند ایستگاه او چه زمانی خواهد بود .

*سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است .*

❣ بیایید دوستان و خانواده را دوست بداریم ،

با احترام و مهربان باشیم و یکدیگر را ببخشیم .

بیایید زندگیهایمان را با قدردانی و خوشبختی پر کنیم .

🦋  نهایتا اینکه سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است



  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

عشق فقط خدا 48


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


 یک لحظه کسی
که باتو دمساز آید

یا با تو
دمی همدم و همراز آید

از کویِ تو
گر سوی بهشتش خوانند

هرگز نرود
وگر رَوَد، باز آید!


✨ #هاتف_اصفهانی



عشق فقط خدا

❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️

https://telegram.me/eshgekhodayi

تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

بنده خدا و چاکر شاه

ابومنصور سامانی وزیر سلطان طغرل بود.

عادت داشت پس از نماز صبح بر سر سجاده نشیند و دعا کند تا آفتاب طلوع کند.

آنگاه به خدمت سلطان می رفت.

 صبحگاهی از طلوع آفتاب برای امر مهمی سلطان کسانی را به طلب وزیر فرستاد،

آنان آمدند و او را به حضور خواندند

وزیر چون ادعیه و ذکرهایش تمام نشده بود به فرمان شاه التفات نکرد و به دعا و مناجات ادامه داد.

آنان نزد سلطان آمده وی را از عدم توجه وزیر آگاه کردند.

وزیر چون دعایش تمام شد به خدمت سلطان آمد.

سلطان با نهایت خشم و غضب گفت:

تو را چه شده که به گفته ما اعتناء نمی کنی و چون فرمان ما به تو رسد تاخیر می اندازی؟

وزیر گفت: شاها، من بنده خدایم و چاکر شما.

تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت.

این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین نمود و گفت:

بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکات آن سلطنت ما پابرجا باشد.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 47


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🌺🌺رسیده امٖ به خدایی
🌸🌸که اقتباسی نیست

🌺🌺شریعتی که در آن
🌸🌸حکم ها قیاسی نیست


🌺🌺خدا کسی است
🌸🌸که باید به دیدنش بروی

🌺🌺خدا کسی که
🌸🌸از آن سخت می هراسی نیست


🌺🌺به عیب پوشی و
🌸🌸بخشایش خدا سوگند

🌺🌺خطا نکردن ما
🌸🌸غیر ناسپاسی نیست


🌺🌺به فکر هیچ کسی
🌸🌸جز خودت مباش ای دل

🌺🌺که خودشناسی تو
🌸🌸جز خداشناسی نیست



#فاضل_نظری


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


رحمت عالمیان

❤️مگه میشه عاشق این شخصیت 👇 نشد؟



🌸هرکه را می دید سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.

🌸وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید  و صبر میکرد تا طرف مقابل دستش را بکشد

🌸با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.😍


🌸سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.

🌸هرگاه با کسی هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.

🌸چون با کسی سخن می گفت کاملا برمیگشت و رو به او می نشست.

🌸در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.


🌸هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد ❌مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.

🌸هدیه 🎁را قبول می کرد اگرچه به اندازه ی یک جرعه شیر بود.


🌸هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.😊

🌸هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.

🌸بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.

🌸سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.


🌸اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.

🌸هرگاه چیزی به فقیر میبخشید به دست خودش میداد و به کسی حواله نمیداد.

🌸عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.

🌸پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.


🌸از برای از دست رفتن دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.

🌸از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت.


🌸هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.

🌸هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از #دروغگویی نبود.

🌸هرگز درهم و دیناری 💰نزد خود پس انداز نکرد .

🌸در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.


🌸کفش 👞و لباس را خودش وصله می کرد.

🌸با دست خودش شیر می دوشید و پای شترش🐪 را خودش می بست.


🌸همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.

🌸همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.


🌸تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.

🌸وقت آشامیدن سه جرعه آب 💦می نوشید؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.


🌸اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد:

بخشی برای خدا،

بخشی برای خانواده

و نیز بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.

✍منابع: کتاب «منتهی الآمال» مرحوم محدث قمی و  کتاب «مکارم الاخلاق» مرحوم طبرسی
🌺 این رفتارها فقط گوشه ای از سبک زندگی بهترین شخصیت و بقول خداوند رحمت عالمیان است

🌺سلام و صلوات خدا بر بهترین بندگانش حضرت محمد مصطفی و آل پاکش



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 46


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قـدر ای دل که تــوانی بکوش


لطف خـــدا بیشتر از جـرم ماست

نکته سربستـــــه چه دانی خموش



حافظ




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


هوالشافی

توکل در مریضی و اطاعت از طبیب



موسای کلیم علیه السلام را علتی و مرضی پدید آمد.

طبیبان گفتند: داروی این علت فلان چیز است. موسی گفت: دارو نخورم تا اللّه خود عافیت فرستد و شفا دهد.

آن مرض بر وی دراز گشت. گفتند: ای موسی! این دارو مُجرّب است و اگر به کار داری (مصرف کنی) در آن شفا بُوَد.

 موسی نَشنید و با دارو مداوا نکرد تا از حق جلّ جلاله وحی آمد که: به عزت من که تا تو دارو نخوری من شفا ندهم.

 موسی دارو بخورد، در حال شفا آمد.

 موسی را چیزی در دل آمد که بار خدایا این چون است؟

 وحی آمد که ای موسی! تو علت مپرس و سنّتی که ما نهاده ایم، اسرار ما مجوی که کسی را به اسرار ما راه نیست و گفتنِ چون و چرا، روا نیست

 پ.ن خادم کانال

خداوند هر کاری را با اسباب و ابزار و وسیله دنیوی انجام می دهد

منتظر معجزه و توکل خالص بودن یعنی جهل و افراط در معنویت

خیلیا هستن نشستن خونه و هیچکاری نمیکنن و میگن خدا روزی پرنده کور را در لانه اش میرساند

ما که کور و فلج نیستیم و باید حرکت و تلاش را در هر کاری داشته باشیم و بعد با توکل به خدا منتطر امدادهای الهی باشیم

طرف بیماری داخلی حاد داره نشسته خونه دکتر نمیره و میگه مرگ و زندگی دست خداست

بله همینطوره ولی شما برا زندگی کردن باید درمان کنید

بعد با دعا و توکل منتطر نتیجه باشید بعد از این خدا تشخیص میده مرگ یا شفا و ادامه زندگی

امام صادق ع فرموده

خود را مداوا کنید،زیرا خداوند هیچ دردی فرو نفرستاده مگر اینکه به همراهش درمانی نیز نازل کرده است

از تو حرکت از خدا برکت


خدا خودش در قرآن فرموده

اگر خدا را یاری کنید شما را یاری می کند

پس قدم اول با ماست قدم دوم را خدا برمی دارد و مشکلات را حل می کند و ما را در همه کارها یاری می کند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 45


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


✨🌺 ای در سر هر کس از تو
✨🌺 سودای دگر


✨🌺 در راه تو هر طایفه را
✨🌺 رای دگر


✨🌺 چیزی ز تو هر کسی
✨🌺 تمنا دارد

✨🌺 ما جز تو نداریم
✨🌺 تمنای دگر


عبید زاکانی




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




از منبر پایین آمد و مردم، مجلس را ترک می گفتند.

شیخ ابوسعید ابوالخیر، امشب چه شوری برپا کرد.

همه حاضران، محو سخنان او بودند و او با هر جمله که می گفت،

نهال شوق در دل ها می کاشت،

اما من هنوز نگران قرضی بودم که باید می پرداختم.
وام سنگینی بر عهده داشتم و نمی دانستم که چه باید کرد.
پیش خود گفتم که تنها امیدی که می توانم به آن دل ببندم، ابوسعید است.
او حتما به من کمک خواهد کرد.


شیخ، گوشه ای ایستاده بود و مردم گرد او حلقه زده بودند.

ناگهان پیرزنی پیش آمد.

شیخ به من اشاره کرد، دانستم که باید نزد پیرزن روم و حاجتش را بپرسم.

پیرزن گفت کیسه ای زر که صد دینار در آن است

آورده ام که به شیخ دهم تا میان نیازمندان تقسیم کند،

او را بگو که در حق من دعایی کند.

کیسه را گرفتم و به شیخ ابوسعید سپردم.

پیش خود گفتم که حتما شیخ، حاجت من را دانسته و

این کیسه زر را به من خواهد داد،


اما ابوسعید گفت این کیسه را بردار و به گورستان شهر ببر.

آنجا پیری افتاده است،

سلام ما را به او برسان و کیسه زر را به او ده و بگوی اگر خواستی،

نزد ما آی تا باز تو را زر دهیم.


شبانه به گورستان رفتم.


بین راه با خود می اندیشیدم که این مرد کیست که ابوسعید از حال او خبر دارد،

اما نیاز من را نمی داند و بر نمی آورد.

وقتی به گورستان رسیدم، به همان نشانی که شیخ داده بود،

پیری را دیدم که طنبوری

(یکی از آلات موسیقی است که در آن ایام، جزو آلات لهو و لعب و گناه محسوب می شد)

زیر سر نهاده و خفته است.

به او سلام کردم و سلام شیخ را نیز رسانیدم، اما ترس و وحشت، پیر را حیران کرده بود.

سخت هراسید.

خواست که بگوید تو کیستی، که من کیسه زر را به او دادم و پیغام ابوسعید را نیز گفتم.

پیر، هم چنان متحیر و ترسان بود.

کیسه را گشود و دینارهای سرخ را دید.

نخست می پنداشت که خواب است،

اما وقتی به سکه های طلا دست کشید و

آنها را حس کرد، دانست که خواب نمی بیند.

لختی به دینارها نگریست، سپس سر برداشت و خیره خیره به من نگاه کرد.
ناگهان به حرف آمد و گفت مرا نزد شیخ خود ببر.
گفتم برخیز که برویم.
بین راه، هم چنان متحیر و مضطرب بود.
گفتم اگر از تو سؤالی کنم پاسخ می دهی؟
سر خود را به پایین انداخت.
دانستم که آماده پاسخگویی است.

گفتم تو کیستی و در گورستان چه می کردی و ابوسعید، این کیسه زر به تو چرا داد؟
آهی کشید و غمگینانه گفت مردی هستم فقیر و وامانده از همه جا.
پیشه ام مطربی است و وقتی جوان بودم،

مردم مرا به مجالس خود می خواندند تا طنبور زنم و آواز بخوانم و مجلس آنان را گرم کنم.
در همه جای شهر، هرگاه دو تن با هم می نشستند، نفر سوم آنان من بودم.
اکنون پیر شده ام و صدایم می لرزد و دستم آن هنر و توان را ندارد که از طنبور، آواز خوش بر آرد.
کسی مرا به مجلس خود دعوت نمی کند و به هیچ کار نمی آیم.
زن و فرزندم نیز مرا از خود رانده اند.

امشب در کوچه های شهر می گشتم.


هر چه اندیشیدم، ندانستم که کجا می توانم خوابید و امشب را سر کنم.


ناچار به گورستان آمدم و از سردرد و شکسته دلی،

گریستم و با خدای خود مناجات کردم و گفتم

خدایا، جوانی و تاب و توانم رفته است.

جایی ندارم و هیچ کس مرا نمی پذیرد.

عمری برای مردم طنبور زدم و خواندم و محفل آنان را آراستم و اکنون به اینجا رسیدم.

امشب را می خواهم برای تو بنوازم و مطرب تو باشم.

تا دیرگاه می نواختم و مجلسی را که در آن خود و خدایم بود، گرم می کردم.

می خواندم و می گریستم تا این که خوابم برد.

دیگر تا خانه شیخ، راهی نمانده بود.
پیر، هم چنان در فکر بود و خود نمی دانست که چه شده است.
به خانه شیخ رسیدیم و وارد شدیم.
ابوسعید، گوشه ای نشسته بود.
پیر طنبور زن، بی درنگ به دست و پای شیخ افتاد و همان دم توبه کرد.


ابوسعید گفت ای جوانمرد، یک امشب را برای خدا زدی و خواندی،

خداوند رحمت تو را ضایع نکرد و

بندگانش را فرمان داد که تو را دریابند و پناه دهند.


طنبور زن، آرام گرفت.

ابوسعید، روی به من کرد و گفت بدان که هیچ کس در راه خدا زیان نمی کند.
حاجت تو نیز برآورده خواهد شد.

یک روز گذشت.

شیخ از منبر و مجلس فارغ شده بود.

در همان مجلس، کسی آمد و دویست دینار به من داد و گفت این را نزد ابوسعید ببر.
وقتی به خدمت شیخ رسیدم، گفت این دینارها را بردار و طلبکارانت را دریاب.

راوی این داستان، شخصی به نام حسن مؤدب از شاگردان ابوسعید است.

📚 منبع: اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، صفحه ۱۱۶



بنازم رحمت بینهایتت را خدااا


ای کریمی که از خزانه غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری


دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری


خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 44

عاشقانه های من  خدا


عشق فقط خدا


✨💞آنکه به دل اسیرمش
✨💞در دل و جان پذیرمش


✨💞گرچه گذشت عمرِ من
✨💞باز ز سر بگیرمش

✨💞راه برم به سوی او
✨💞شب به چراغِ روی او

✨💞چون برسم به کوی او
✨💞حلقۀ در بگیرمش



مولانا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


مرگ، مثل حمام رفتن است



🌸امام جواد(ع) به عیادت یکی از شاگردان خود که در بستر مرگ بود رفتند.

🌸وقتی امام بر بالین او نشستند،

بیمار با صدای بلند گریه کرد و در حالی که بی تابی می کرد، گفت:

🌸مرگ من نزدیک است! چه کنم؟

خیلی اضطراب و ترس دارم

🌸امام جواد(ع) فرمودند:

🌸تو از مرگ می ترسی زیرا نمی دانی مرگ چیست!


🌸برای تو مثالی میزنم:

🌸اگر بدنت آلوده به چرک و کثافت باشد و بدانی اگر به حمام بروی و شستشو کنی،

همه این آلودگیها از بین می رود، آیا میل داری که به حمام بروی، یا میل نداری؟»

🌸بیمار عرض کرد:

🌸«البته دوست دارم که هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه ناپاکیها پاک نمایم.

🌸امام جواد(ع) فرمودند:

🌸مرگ برای انسان، مثل #همان_حمام است و آن آخرین منزلگاه،

و مرحله شستشو و پاکسازی از آلودگیهای گناه می باشد.

🌸بیانات امام جواد(ع)، بیمار را آرام کرد.

📚معانی الاخبار ، ص ۲۹۰



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 43

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا



تو به این خوبی و،
من با نفس خسته ی خود

چه سرایم ؟چه بگویم؟
که بود لایق تو


رودی از عشق تو
در من بخروش است انگار

تو بگو من چه کنم
تانشوم عاشق تو؟



حمیدرضا مشایخی


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


چه کنم  خدا به من رحم‌ کند؟


کسی آمد خدمت نبی مکرم اسلام عرض کرد


یا رسول الله چه کنم خدا به من رحم بکند


فرمود سه کار بکن

1⃣ ارحَمْ نَفسَکَ ،

2⃣ و ارحَمْ خَلقَ اللّه ِ

3⃣یرحَمْکَ اللّه ُ

📚تفسیر معین، ص580

✅اول به خودت رحم بکن

ما گناه که می‌کنیم بدن جهنمی می‌شود

بی‌رحمی است زیادی که می‌خوریم بدن لطمه می‌خورد

به خود رحم کردن همه چیز را شامل می‌شود

به جسم به روح نگاه به نامحرم کردن

دروغ که می‌گویی حافظه ات ضعیف می‌شود

داری به خودت بی‌رحمی می‌کنی

دروغ حافظه ات را ضعیف می‌کند

فحاشی نمی‌گذارد دعایت مستجاب شود

پس اول به خودت رحم بکن

بعد فرمود دوم به  مردم رحم کن

حدیث هم داریم

 اِرْحَم تُرْحَم رحم کن تا بهت رحم کنند

📚بحاالانوار، ج 74، ص 394

✅سوم فرمود به  مخلوقات خدا

یعنی حیوانات درختان موجودات طبیعت محیط زیست

آب دریا کل خلقت در واقع یک کلمه

اگر می‌خواهیم در دایره‌ی رحمت الهی وارد شویم رحم کنیم


یعنی


آقای عزیز به خانواده ات


پدر عزیز به فرزندانت


راننده‌ی عزیز به مسافرانت


کاسب عزیز به مشتری هایت


کارمند گرامی به ارباب رجوع


اگر همه به هم رحم کنیم


خدا هم به ما ان شاء الله رحم می‌کند.


استاد رفیعی


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 42

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


💞✨شاعران گل گفته اند،

❤️✨ اما

💞✨ برای وصف تو...


❤️✨ باز باید معنی

💞✨ نازکتری پیدا کنم...!




❤️✨ حسین دهلوی



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


🌸عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بود، یکی از شاهان غیر عرب،

پزشک حاذقی را به محضر رسول خدا در مدینه فرستاد تا به درمان بیماران آن دیار بپردازد، آن

🌸پزشک یک سال در آنجا ماند،

ولی (بخاطر نبودن بیمار) کسی برای درمان بیماری خود نزد او نرفت،

و درخواست معالجه از او نکرد.  

🌸پزشک نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گله کرد

که من برای درمان یاران به اینجا آمده ام ،

ولی در این مدت، کسی به من توجه نکرد،

تا خدمتی را که بر عهده من است انجام دهم.  


🌸پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:


این مردم (مسلمان)در زندگی شیوه ای دارند که تا اشتها به غذا بر آنها غالب نشود، غذا نمی خورند،


و وقتی که مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سیر نشده اند، دست از غذا بر می دارند.


از این رو همواره سلامت و تندرست هستند و نیاز به مراجعه به طبیب ندارند.

🌸پزشک گفت: راز مطلب را یافتم، همین شیوه موجب تندرستی آنها شده است،

خاضعانه به پیامبر صلی الله علیه و آله احترام کرد، و از محضرش رفت.

📚حکایتی ازگلستان سعدی


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 41


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


#راز_عشق...

🍃🌹پرسیدم از گل سرخ ...
🍃🌹در سینه ات چه داری..؟

🍃🌹برگونه های سرخت...
🍃🌹داغ غم که داری..؟

🍃🌹خوش میتراود از تو...
🍃🌹عطر هوای مستی..!!

🍃🌹من عاشق تو هستم...
🍃🌹تو عاشق که هستی..؟

🍃🌹گل با تبسمی گفت...
🍃🌹ای یار دل شکسته..!!

🍃🌹این شرم سرخ عشق است...
🍃🌹بر گونه ام نشسته

🍃🌹پرورده جانم از عشق..
🍃🌹از یاد آن بهاران.....

🍃🌹بر هر نسیم عاشق
🍃🌹دل داده ام فراوان...!!

🍃🌹شادابم از محبت...
🍃🌹از عطر مهربانی...!!


🍃🌹بی رحمت بهاران...
🍃🌹پژمرده ام به آنی...!!

🍃🌹این راز شرم عشق است...
🍃🌹یک راز جاودانی..!!

🌸بی عاشقی حرام است...

🌸یک لحظه زندگانی..!! ‎‌‌‌‌‌


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



داستانک معنوی


🌸آثار همنشینی...



🍃🌹ابوهاشم جعفرى مى گوید امام رضا (علیه السلام) به من فرمود چرا تو را نزد عبدالرحمن بن یعقوب مى بینم؟

🍃🌹ابوهاشم گفت او دایى من است.

🍃🌹حضرت فرمود او درباره خدا سخن ناهموار و غیر قابل قبولى مى گوید، سخنى که با آیات قرآن و معارف اهل بیت ناهماهنگ است.

🍃🌹خدا را به صورت اشیا و اوصاف آن وصف مى کند، بنابراین یا با او هم نشین باش و ما را واگذار یا با ما بنشین و او را رها کن.

🍃🌹عرضه داشتم او هر چه مى خواهد بگوید، چه زیانى به من دارد؟

🍃🌹وقتى من آنچه را او مى گوید نگویم، چیزى بر عهده من نیست.

🍃🌹حضرت فرمود آیا بیم ندارى از این که عذابى بر او فرود آید و هر دوى شما را بگیرد؟


🍃🌹آیا داستان کسى که خود از یاران حضرت موسى (علیه السلام) بود و پدرش از یاران فرعون را نشنیده اى؟

🍃🌹هنگامى که لشکر فرعون کنار دریا به حضرت موسى (علیه السلام) و یارانش رسید، آن پسر از حضرت موسى (علیه السلام) جدا شد که پدرش را نصیحت کند و به حضرت موسى (علیه السلام) و یارانش ملحق نماید.

🍃🌹پدرش به راه باطل خود، دنبال فرعونیان مى رفت و این جوان با او درباره آیینش ستیزه مى کرد تا هر دو به کنارى از دریا رسیدند و با هم غرق شدند.

🍃🌹خبر به حضرت موسى (ع) رسید فرمود او در رحمت خدا است،

🍃🌹ولى چون عذاب نازل شود از کسى که نزدیک گنهکار است دفاعى نشود.



📚 منبع: اصول کافی، جلد ۲، صفحه
۳۷۴


عشق فقط خدا عکس نوشته در مورد خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 40


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🌸همین مَشغله ی ماست
که از عشق بمیریم و
جز او یار نگیریم.......

🌸منم آن؛ منم آن؛

🌸منم آن ریزه خورِ خوانِ کریمش
که به کس کار ندارم
بجز آن یار ندارم

ثمنی* غیرِ دلم بر سرِ بازار ندارم

🌸من نالایقِ ناقابلِ نالان چه کنم

🌸با همه درماندگی و
دوری و شرمندگی و
بندگی و بی ثمری
پیش همان شَه
که کریم است و رحیم است و
همان یارِ قدیم است


🌸جهان گیرِ جهاندار و
به دل دلبر و دلدار و
وفادار و هوادار و
بهین*

 🌸سرور و سردار و
کس و کار و
به دل یار و
جهانی به کَرم هاش بدهکار و

🌸چه میشد دل غمدیده ی من را
بشود باز خریـــــــدار......



#سعـــــــدی


  • مرتضی زمانی