عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

-    10قانون تحلیل تکنیکال جان مورفی


  1-نقشه روند ها را بکش

 

نمودارهای بلند مدت را بررسی کن. با نمودارهای ماهانه و هفتگی که معاملات چندین سال را در بر میگیرد


شروع کن. هر چه نقشه بازار بزرگتر باشد دید کلی تری از بازار به شما می دهد. هنگامیکه به نمودارهای


بلند مدت پرداختید سپس به نمودارهای روزانه و میان روز بپردازید. بررسی فقط نمودارهای کوتاه مدت می


تواند فریبنده باشد. حتی اگر شما بصورت کوتاه مدتی معامله می کنید (نوسانگیر هستید) معامله در جهت


روندهای بلند مدت و میان مدت به نفع شما خواهد بود.


2-       روند را شناسایی کنید و با آن همراه شوید.


روند را مشخص کنید و آن را دنبال کنید. روند های بازار در سایزهای مختلف وجود دارند – بلند مدت ،


میان مدت و کوتاه مدت. ابتدا، مشخص کنید که به چه صورت معامله می کنید تا از نمودار مناسب استفاده


کنید. مطمئن شوید که معامله شما در جهت روند است. اگر روند صعودی است در موج های منفی بخرید.


اگر روند نزولی است در موج های مثبت بفروشید. اگر شما نوسانگیر هستید، از نمودارهای میان روز و


روزانه استفاده کنید. اما در هر مورد، اجازه دهید که نمودار بلند مدت تر، روند را مشخص کند و سپس از


نمودار کوتاه مدت تر برای زمان بندی استفاده کنید.



3-       بالا و پایین آن را مشخص کنید.


سطوح حمایت  و مقاومت را پیدا کنید. بهترین مکان برای خرید نزدیک سطوح حمایت است. معمولا حمایت


برابر آخرین کف سهم است. بهترین مکان برای فروش نزدیکی سطوح مقاومت است. مقاومت معمولا آخرین


سقف سهم است. هنگامی که یک مقاومت شکسته شود، تبدیل به حمایت در حرکات بعدی قیمت می شود. به


بیان دیگر، سقف قبلی تبدیل به کف جدید می شود. به همین ترتیب زمانی که یک سطح حمایت شکسته می


شود تبدیل به سطح مقاومت می شود – کف قبلی تبدیل به سقف جدید می شود.



4-       بدانید که چقدر اصلاح می کند.



درصدهای اصلاحی را اندازه بگیرید. اصلاحات بازار به سمت بالا یا پایین معمولا درصدی از روند قبلی را


اصلاح می کند. اصلاح 50% از روند قبلی رایجترین است. کمترین اصلاح معمولا یک سوم از روند قبلی


است. بیشترین اصلاح معمولا دو سوم آن است. درصدهای اصلاحی فیبوناچی 38% و 62% نیز بسیار


رایج هستند. در هنگام یک پول بک (برگشت کوتاه ) در روند صعود، باتدایی ترین نقطه خرید ، محدوده


اصلاحی 33 تا 38% است.


5-       خط را بکشید.


خطوط روند را بکشید. خطوط روند یکی از ساده ترین و موثرترین ابزارهای مربوط به نمودار است. تمام


چیزی که اختیاج دارید دو نقطه در نمودار است. خطوط روند صعودی دو کف پشت سر هم را به یکدیگر


متصل می کند. خطوط روند نزولی دو سقف پشت سر هم را به یکدیگر متصل می کند. شکستن خطوط روند


معمولا سیگنال هایی از تغییر روند را به ما می دهد. یک خط روند معتبر حداقل می بایست سه مرتبه لمس


شود. هر چه روند بلند مدت تر باشد و هرچه دفعاتی که لمس شده است بیشتر باشد اهمیت آن بیشتر است.



6-       میانگین ها را دنبال کنید.



میانگین های متحرکت را دنبال کنید. میانگین های متحرک سیگنال های خرید و فروش مناسبی را تامین می


کنند. این میانگین ها به شما می گویند آیا روند حاضر همچنان برقرار است و همچنین در تایید تغییر روند


کمک می کنند. میانگین های متحرک به شما نمی گویند که تغییر روند قریب الوقوع است. ترکیب دو میانگین


متحرک رایجترین روش پیدا کردن سیگنال های معاملاتی است. برخی از رایجترین ها ترکیب 4 و 9،


ترکیب 9 و 18، ترکیب 5 و 20 است. سیگنال های زمانی صادر می شوند که میانگین کوتاه مدت تر از


میانگین بلند مدت تر عبور کند. عبور قیمت بالا و پایین میانگین متحرک 40 روزه نیز سیگنال مفیدی ارائه


می کند. از آنجایی که خطوط میانگین متحرک دنبالگر روند هستند، در بازارهایی که روند دارند بسیار


مفیدند.


7-       برگشت ها را متوجه شوید.


اسیلاتورها را دنبال کنید. اسیلاتورها کمک می کند تا نقاط اشباع فروش و اشباع خرید را مشخص


کنید.اسیلاتورها به ما در هنگامی که قیمت بسیار رشد یا بسیار افت می کند این اخطار را می دهد که ممکن


است برگشتی رخ دهد در حالیکه میانگین های متحرک به ما در تایید تغییر روند کمک می کنند. دو تا از


رایجترین این اندیکاتورها RSIو استوکاستیک ها هستند. هر دوی آنها در مقیاس 0 تا 100 کار می کنند.


در RSIاعداد بالای 70 مناطق اشباع خرید و پایین 30 اشباع فروش هستند. مناطق اشباع فروش و خرید


در استوکاستیک ها 20 و 80 هستند. بیشتر معامله گران از استوکاستیک 14 و RSI9 یا 14 استفاده می


کنند.  واگرایی اسیلاتورها اغلب اخطاری جهت برگشت بازار را به ما می دهد. این ابزارها در بازارهایی


که روند خنثی دارند بهتر کار می کنند. سیگنال های هفتگی به عنوان فیلتری برای سیگنال های روزانه


استفاه می شود.


8-       علائم هشداردهنده را بدانید.


با MACDمعامله کنید. MACDترکیبی از سیستم عبور میانگین های متحرک با سیستم اشباع فروش اشباع


خرید اسیلاتور است. سیگنال خرید زمانی صادر می شود که خط سریعتر به بالای خط کندتر عبور کند و هر


دو خط زیر خط صفر باشند. سیگنال فروش زمانی صادر می شود که خط سریعتر به پایین خط کند تر عبور


کند و هر دو خط بالای خط صفر باشند. سیگنال های هفتگی بر سیگنال های روزانه مقدمند.



9-       روند داریم یا روند نداریم.


از ADXاستفاده کنید. این اندیکاتور کمک می کند تا مشخص کنید که بازار روند دار است یا اینکه در فاز


خنثی حرکت می کند. این اندیکاتور درجه روند یا  جهت در بازار را محاسبه می کند. خط ADXصعودی


نشانگر روند قوی است و بالعکس.



10-    سیگنال های تایید را بدانید.


حجم معاملات. حجم معاملات بر قیمت مقدم تر است. مهم است که مطمئن شوید که در جهت روند غالب


حجم معاملات سنگین می شود. در روند صعودی، در روزهای صعودی بایستی حجم معاملات بیشتر باشد.



ترجمه :رضا قاسمیان لنگرودی

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




صدا زد ای خدای جهانیان

جواب شنید: بله

صدازد ای خدای نیکوکاران جواب شنید:بله

صدازد ای خدای اطاعت کنندگان جواب شنید:بله

این بار صدازد ای خدای گنهکاران جواب شنید:

بله بله بله

با تعجب گفت:خدایا تو را

خدای جهانیان خدای نیکوکاران و خدای اطاعت کنندگان خواندم

یک بار فرمودی بله

ولی تورا خدای گنهکاران خواندم سه بار گفتی بله

حکمتش چیست؟

جواب آمد:

مطیعان به اطاعت خود

نیکوکاران به نیکوکاری خود

و عارفان به معرفت خود اعتماد دارند

گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

اگر از درگاه من نا امید گردند به درگاه چه کسی پناهنده شوند؟؟




شخصی سی سال عبادت خدا میکرد.


شبی وقت مناجات شیطان بر وی ظاهر شد و گفت:


بیچاره ! سی سال است ترا می بینم


او را می خوانی اما ندیده ان جوابی به تو بدهد.دیگر این خواندنت برای چیست؟


نه الهامی ... نه آگاهی بر غیبی ... نه مکاشفه ای ... نه


مرد لحظه ای تردید کرد و مناجات خویش قطع نمود


و قبول کرد که اگر قرار بود عنایتی از سوی حضرت ربوبیت میشد


تا حال یکبار شده بود پس من جایگاهی ندارم و تنها به خودم زحمت میدهم.


رنج تشنگی و گرسنگی و عبادات و ریاضات و....


رفت و خوابید.


فرشته ای بر او ظاهر شد و گفت:


هان ... امشب صدایت را نشنیدیم؟


مرد گفت:


این همه خواندم و شنیدی چه گفتی؟


فرشته خندید و گفت:


خدا سلام رساند و گفت ای بنده من این آمدنت و به نماز ایستادن


و به سجده رفتن و به دعا ایستادن همه به خواست من بود و پاسخی بود بر خواندن تو .


من ترا برای خودم می خواستم نه برای چیزی دیگر...


مرد بیدار شد و دانست آنچه که در این سی سال بر وی گذشته بود


از حال دعا و نماز تنها عنایت حق بود و بس


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید.


پدرم گفت: بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.


پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمان


را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر


لباسمان دیدیم. پیامبری از کنار خانه ما رد شد. آسمان حیاط ما پر ازعادت ودود


بود. پیامبر، کنارشان زد. خورشید را نشانمان داد وتکه ای ازآن را توی دستهایمان


گذاشت. پیامبری از کنار خانه ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر


انگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده


بود، به ما بخشیدند. و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم. 


پیامبری از کنار خانه ما رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. 


پیامبر کلیدی برایمان آورد. اما نام او را که بردیم، قفلها بی رخصت کلید باز شدند. 


من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است.


خدا گفت:

کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد

و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





       خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار

 و دوستی ما در دل ایشان افکن و نعمت ما به یاد ایشان ده

 و سخنان ما را در دل ایشان شیرین کن

و بگوی که من آن خداوندم که با وجودم بخل نیست

و با علمم جهلی نیست و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست .

و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد

 و شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند.

      چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید :

ای بنده من ! انصاف ده من با تو به نعمتها دوستی کنم

 و تو به معصیتها با من دشمنی ! نیکی من پیوسته بر تو فرود آید

و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


کسی که دنبال اسم و رسم و موقعیت خود گشت ،
دیگر دنبال خدا نمی گردد.





گاه گاهی کوچ کوچکی به کوچه ی خداکنیم.
همین

من خطم ایرانسله ولی هیچوقت تنها نیستم میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟چون من همراه اولم خــــــــــداااااس




O God! whenever I talk to you I feel astrang composure

خدایا! هرگاه با توسخن میگویم آرامش عجیبی رادر خود احساس می کنم،

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





خدا "گناه" .. کاران .. را "فرصت" زندگی میدهد ...

تا "توبه" کنن ... تا اعمال "خوب" خود را بیشتر از اعمال "بد" خود کنن ....

 اما .... آن هایی که "نیکو" کار هستن و به قول معروف عمل "صالح" انجام دادن "

این فرصت را به آن ها نمیدهد" چرا بماند ! ...

و حالا "این" عمل خدا را توصیف میکنم با دانش هایی که "دارم".

"بسمه الله" مثل خورشید آن "گل"های که ریشه در "زمین" ندارن

 و در تابش نور آن هستن زودتر خشک میکند "و" ..

 آن هایی که تو "سایه"اند دیر تر خشک میکند.





گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید..

هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه

 ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...)


هرچی که هست...


باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.


همه زندگیتون ، همه کاراتون رو دیده.


اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده...


فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید

 به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!



بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید


 نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.



همیشه به خاطر داشته باشید:


*خدا پشت پنجره ایستاده*





خدایا

مرا راهی ده که فقط به در خانه ی تو توانم آمد

دستی که فقط در خانه تو توانم کوفت

من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو

به من نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید

وگوشی که جز صدای تو نتواند شنید






خدای من؛

مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند؛

اما من، شکر بودنت؛

تو نعمت منی .....
..



دوستی خدا با بنده های خوبش به این معنی نیست


 که اون بنده ها هیچ وقت دچار مشکل نشن،

 بلکه به این معنیه که هرگز توی مشکلات تنهاشون نمیذاره.





خدایا ، تو را می خوانیم

وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود

وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم

و بغض هایمان پشت سر هم میشکند،

وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهم مان است

 و رنجها بیشتر از صبرمان؛

وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد،

وقتی طاقتمان طاق میشود و تحمل مان تمام...

آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو،

فقط تویی که کمک مان میکنی...

آن وقت است که تو را صدا میکنیم، تو را میخوانیم.

آن وقت است که تو را آه میکشیم، تو را گریه میکنیم، تو را نفس میکشیم.

وقتی تو جواب میدهی،

دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصه ها را از توی دلمان برمیداری،

گره تکتک بغض هایمان را باز میکنی و دل شکسته مان را بند میزنی،

سنگینی ها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛

بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند،

خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده،

قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان.

تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان،

ناامیدها، امید میشود و سیاه ها سفید سفید...

خدایا

تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم





یارب...

هنگامی ک ثروتم دادی خوشبختی ام را نگیر.

هنگامی ک توانایی ام دادی عقلم را نگیر.

هنگامی ک مقامم دادی تواضعم را نگیر.

آنگاه ک تواضعم دادی عزتم را نگیر.

هنگامی ک قدرتم دادی عفوم را نگیر.

هنگامی ک تندرستی ام دادی ایمانم را نگیر.

و آنگاه ک فراموشت کردم فراموشم نکن...

آمین...






دیوارهای خالی اتاقم را

از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست...

خدای من رنگین کمان خوشبختی ست

که پشت

هر گریه

انعکاسش را

روی سقف اتاق می بینم

من هیچ

با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه

لای بقچه پیچ سجاده

رهایش...

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و

من در نهایت حیرت

حالا...

گاه گاهی که به هم خیره می شویم

تشخیص خدا و بنده

چه سخت است!!!




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدایا...

خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟

ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ،

 بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟

ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟

چگونه هستی و نمی پرستی؟

چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟

نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟

ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانایی !

چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی،بپرستی

،بر دامنش به نیاز چنگ زنی،

غرورت را بر قامتش بشکنی ،برایش باشی،نمی آفرینی؟

چرا چنین نمی کنی ؟

مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا

 بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش

هستیم قربانی کنیم ؟

خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!









عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

صدایی میگوید:

چشم از من برندار!

همه چراغ ها روزى خاموش میشوند...

من اینجا

"همیشه"

"براى تو"

روشنم !

دوستدارت: خداوند








دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد !

.دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

دلم میخواهد اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

هر چه میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو !




فرصتی تازه دارم امروز

تا ببخشم بیش تر،

تا دوست بدارم بیش تر،

و بدین سان، نزدیک تر شوم به خدا.

ستوده باد خدایی که داده است به من

چنین فرصتی را.

ستوده باد خدا!





خدایا خسته ام ،



از بد بودن هایم ...



از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .



از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ...



خوبم کن ؛



فقط همین.






افسوس که بسیاری از انسان ها

در جهنم خود ساخته خویش زندگی می کنند...

همه ما با اختیارمان می توانیم جهنم را به بهشت تبدیل کنیم،

 اما نباید از یاد ببریم که بهشت هدف نهایی زندگی نیست.

 برای ماوا گزیدن در ابدیت باید به فراسوی بهشت و دوزخ گذر کنیم.

 این جاودانگی نوعی تفکر است

 که بعد از تخریب غرور و خودبینی به دست می آید.

 صوفی ابوسعید گفته است:

هیچ جهنمی، جز غرور و هیچ بهشتی، جز فروتنی وجود ندارد...




این است زندگی یکپارچه از عشق، پس این زمزمه ی عاشقانه چه زیباست:

محبوبم!

اگر برای رهایی از آتش جهنم

به سویت آمدم،

بگذار در آتش جهنم بسوزم.

اگر در طلب لذایذ بهشتی

به سوی تو آمدم،

بگذار

درهای بهشت

بر من بسته باشد.

اما اگر فقط به خاطر خودت

به سویت آمدم،

ای محبوب من!

مرا از خویش دور مکن.

و آن قدر آگاهم گردان

تا بتوانم در یک همدلی پایدار

در تو،

ای زیبای زلال،

تا ابد

ماوا گزینم



چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و

زلال در برابرت می جوشد و می خواند و

می نالد ،

تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که

خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو

تشنه ی آن بودی ،

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت

و در خود گداخت و از زمین آتش رویید

و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی

و نه آتش!!!

و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که

تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!




یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا

 هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم

من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.

 او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن

 تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن.

 خدا نسبت به مؤمنین مهربان است




خدایِ من نه دورِ کعبه است

نه در کلیسا

نه در معبد

خدایِ من همینجاست

کنارِ تمامِ دلواپسی هایم

کنارِ تمامِ بغض هایم؛خنده هایم

خدای من نمی ترساند مرا از آتش

اما

می ترساند مرا از شکستنِ دلی

اشک آوردن به چشمی

نا حق کردنِ حقی

خدایِ من می بیند مرا هرجا که باشم

می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم

خدایِ من حواسش به کوتاه تر شدنِ موهایم

رنگی شدنِ ناخن هایم

گل گلی شدنِ لباس هایم هست

آنوقت که از زبان بنده ای دیگر به من می رساند که

موهایت چه زیباست

ناخن هایت چه خوشرنگ است

این پیراهن را تازه خریده ای؟

خدایِ من مرا از هیچ نمی ترساند

جز بی فکر سخن گفتن و رنجاندنِ دلی

خدایِ من، خدایِ تمامِ مهربانی هاست...








ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ




ﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻓﻨﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ





ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺁﻧﭽﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺗﻮﯾﯽ





ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯ من و ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﻨﯽ





عشق فقط خدا
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



معجزه ها پس از14قرن

پیامبراکرم بما امرکرده تا


(روزهای13و14و15)


هرماه را روزه بگیریم!


به تازگی"ناسا"درامریکا


تاکیدکرده که"ماه"قدرت


جذب آب مانده دربدن را


هم دارد.!


امادراین 3روز ماه قمری


قدرت جذب آبش کم میشود


آب راکد مانده دربدن آبی


که ازراه عرق و ادرار دفع


نمیشه!

محققان امریکایی به نتیجه


رسیده اندکه مردم دراین3


روزکمتر غذاوآب بخورند!


واین چیزیست که برپیامبر


وحی نازل شده بود تا ما


بهتربفکرسلامتیمان باشیم!

بدن دارای چندین انبار:


(شادی،درد وناراحتیه)


چشم مثل دوربین عکاسی


مثبت ومنفی راضبط کرده

درموقع خوابیدن شروع به

نمایش عملکرد فرددرطول

روزکه شامل دل نگرانی

واسترسش بوده مینماید.!

پیامبردستورفرمودند:

وقت خواب زیاداستغفارکنید

اخیرا علم پزشکی ثابت کرده

درهنگام استغفار شبانه:

زبان بسمت بالاوآخردندانهای

فوقانی که جایگاه غده نخاعی

سرانسان است برخوردمیکند

تاشروع به پاک کردن سلولها

ازافکارمنفی ووسوسه شود!

جانم خدااااااااااااااااااااااااا



حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:

دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد:

به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست.

حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.

حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است

که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد.

جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند،

عکس العمل او را مشاهده کن.

بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.

نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:

مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.

حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم.

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.

رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.

میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟

مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت:

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم

تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.





کلامی از شیخ بهائی:





آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :

اگر بسیار کار کند، می‌گویند احمق است !

اگر کم کار کند، می‌گویند تنبل است!

اگر بخشش کند، می‌گویند افراط می‌کند!

اگر جمعگرا باشد، می‌گویند بخیل است!

اگر ساکت و خاموش باشد می‌گویند لال است!!!

اگر زبان‌آوری کند، می‌گویند ورّاج و پرگوست ..!

اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند ریاکاراست!!!

و اگر نکند میگویند کافراست و بی‌دین .....!!!

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد

و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.

پس آنچه باشید که دوست دارید.

شاد باشید ؛

مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.



راهب و عابد


یک راهب و یک عابد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند


 و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ،


 سر راه خود دختری را دیدند


 در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. 


وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.


 راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.


آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.


 در همین هنگام عابد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:


 « دوست عزیز! ما  نباید به جنس لطیف نزدیک شویم.


 تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.


 در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»


راهب  با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:


« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی




 

روزی چند دقیقه؟؟؟



7پند مولانا


در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش


در فروتنی مانند زمین ‏باش.


در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش .


هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش .


در سخاوت و کمک به ‏دیگران مانند رود باش

.
در هماهنگی و کنار ‏امدن با دیگران مانند دریا باش .


خودت باش همانگونه که ‏مینمایی .


پس از تعمق در این هفت ‏پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :


شب ، زمین ، خورشید ، ‏کوه ، رود ، دریا و انسان




حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

 
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت

 و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید.

گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.

 پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

 شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟

 عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

 فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟

عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم

 و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم

 و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم

و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..
 
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود

 تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که

 هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.

 مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.

 خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید

و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟

 جواب داد شیخ بغدادی که طعام  خوردن خود را نمی‌داند.

 بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد

 سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم

 و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم

 و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند

 و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم.

 پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
 
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی..

 پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند

 یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟

 جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.

 باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟

 تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی،

 آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟

 عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم،

 پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
 
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

 خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت

 و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
 
 بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.


بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است

 و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید

 و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد

 و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً!

و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد

 و آن گفتن برای رضای خدای باشد

 و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود..

هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.

 پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

 و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛

اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.








الحــمــدلله

گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیـم

نـه از تــرس...

نـه از روی عـادت...

نـه بــرای دل خـودمـان...

تنها برای خاطـر خــــدا...

بـگـویــیــم :

الحــمــدلله



خـدایـا!

بـه که واگـذارم مـی کـنـی؟

به سـوی که مـی فرسـتـی ام؟

مـن به سـوی دیـگران دسـت دراز کـنـم؟

در حالـی که خـدای مـن تـویـی و تـویـی کـارسـاز و زمـامـدار مـن.

ای آنکه:

در بیماری خواندمش و شفایم داد؛

در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛

در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛

در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛

در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛

من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم

من آنم که به بدی همت گماشتم

من آنم که در جهالت غوطهور شدم

من آنم که غفلت کردم

من آنم که پیمان بستم و شکستم

من آنم که بدعهدی کردم ...

و ... اکنون بازگشته ام.

پس تو در گذر ای خدای من!



توکل



اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾



خدا یکتاست که جز او خدایی نیست و اهل ایمان باید تنها به خدا توکل کنند. (۱۳)

قرآن کریم،سوره تغابن،آیه ۱۳



کلام ناب مولا علی ع


از حضرت علی ع روایت است که قرائت ده سوره مانعی برای ده حالت است :

1-قرائت سوره حمد مانع از خشم و غضب خداوند.....2

- قرائت سوره یس مانع عطش روز محشر....3

- سوره دخان مانع از هول روز قیامت...

4-سوره واقعه مانع از فقر و پریشانی....5

-سوره ملک مانع عذاب ....

6- قرائت سوره کوثر مانع از خصومت و تسلط دشمنان .....7

- کافرون مانع از کفر در حال مرگ ...8

- سوره اخلاص مانع نفاق است 9

- سوره فلق مانع از حسد حاسدین .....

10- سوره ناس مانع قروض و وسوسه شیطان میباشد.



 

وای بر من اگر قدر ندانم


سر تا پایم را خلاصه کنند

         می شوم "مشتی خاک"

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه


یا "سنگی" در دامان یک کوه


یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس


شاید "خاکی" از گلدان‌


یا حتی "غباری" بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند :

                  برای" نهایت"
                  برای" شرافت"
                  برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

                  " نفس کشیدن "
                  " دیدن "
                  " شنیدن "
                  " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام :
                  برای" قرب "
                  برای" رجعت "
                  برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
                  به" انتخاب "
                  به" تغییر "
                  به" شوریدن "
                  به" محبت "
                  به " محبت "
                  به "محبت "
                  به " محبت"

وای بر من اگر قدر  ندانم…






(شهوت پنهان)

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:


روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم


تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم

خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم


خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.

درراه یکی از دوستانم به اسم


ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم


پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :


برو و به خانواده ات بده .


به طرف خانه به راه افتادم

در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم


به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :


این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند


چیزی به او بده خدا حفظت کند


آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .

گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .


بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .


اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر


می گشتم .

روی دیواری نشستم  و به فروختن خانه فکر می کردم .


که ناگهان ابو  نصر را دیدم که ازخوشحالی  پرواز می کرد و به من گفت :


ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !


در خانه ات خیر و ثروت است !


گفتم


: سبحان الله !


از کجا ای ابانصر؟

گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد و همراهش ثروت فراونی است


گفتم : او کیست؟


گفت : تاجری از شهر بصره است


و پدرت قبل ازسی سال مالی را نزدش به امانت گذاشت


اما بی پول و ورشکست شد .


سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت


و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد


همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده


خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.


درثروتم سرمایه گذاری کردم ویکی از تاجران شدم


مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم


ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد


کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم


که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .


شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند


و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند


تا جایی که شخص فاسق ،  شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .


به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند


گناهانم را در کفه ای و حسناتم


را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد


سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند


و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .


از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ،


دوست داشتن تعریف و تمجید مردم


چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .


آیا چیزی برایش باقی نمانده؟


گفتند : این برایش باقی مانده !


و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .


سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ،


در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت


تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت .


👈 ....  خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد

کتاب (وحی القلم)
تالیف/مصطفی صادق الراف



وضعیت دفتر ما چطوره؟؟

 پدری، دفتر مشق فرزندش رو که خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:


فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟


چرا کثیفش نکردی؟ چرا خط خطیش نمیکنی؟


پسر با تعجب گفت:

بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.


پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر،


پاک نگه دار، چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!

ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴

✏ وضعیت دفتر ما چطوره؟



خدا وقتی نخواهد عمــــر دنیا سر نخواهـــد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهـد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داسها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد هیچ
گلی بازیچه طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا" دیگر نخواهد شد
"مریم سقلاطونی"





در عمق هر فاجعه یک نقطه ی ارامش نهفته ست..........و ان یاد خداست


عشق فقط خدا



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




یکی از یاران پرهیزکار امام (ع) به نام همام گفت:

 ای امیرمومنان پرهیزکاران را برای من آن چنان توصیف کن گویا آنان را با چشم می‏نگرم.

 امام (ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود:

 (ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است)

 اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آنکه امام (ع) تصمیم گرفت

 صفات پرهیزکاران را بیان فرماید.

پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود)

سیمای پرهیزکاران

پس از ستایش پروردگار! همانا خداوند سبحان پدیده‏ ها را در حالی آفرید

که از اطاعتشان بی‏ نیاز، و از نافرمانی آنان در امان بود،

 زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی می‏رسانند و نه اطاعت مومنان برای او سودی دارد،

روزی بندگان را تقسیم، و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد،

 اما پرهیزکاران! در دنیا دارای فضیلت‏های برترند، سخنانشان راست،

پوشش آنان میانه ‏روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است،

 چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می‏پوشانند،

و گوشهای خود را وقف دانش سودمند کرده ‏اند،

 و در روزگار سختی و گشایش حالشان یکسان است،

و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرمود، روح آنان حتی به اندازه

برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی‏گرفت، از شوق دیدار بهشت، و از ترس عذاب جهنم،


 خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمتهای آن بسر می‏برند،

 و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند


دلهای پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در امان، تنهایشان فربه نبوده،

 و درخواستهایشان اندک، و عفیف و پاکدامنند.

در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند،

 تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرمود
، دنیا می‏خواست آنها را بفریبد اما عزم دنیا نکردند،

 می‏خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.


 شب پرهیزکاران
 
پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می‏خوانند،

 با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می‏یابند،

 وقتی به آیه‏ ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند،

و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان می‏برند که نعمتهای بهشت در برابر دیدگانشان قرار داد

 و هرگاه به آیه‏ای می‏رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می‏سپارند، و گویا صدای

برهم خوردن شعله‏ های آتش، در گوششان طنین ‏افکن است،


 پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده،

 و از خدا آزادی خود از آتش جهنم را می‏طلبند.

روز پرهیزکاران پرهیزکاران در روز، دانشمندانی بردبار، و نیکوکارانی باتقوا هستند

 که ترس الهی آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است،

کسی که به آنها می‏نگرد می‏پندارد که بیمارند اما آنان را بیماری نیست،

و می‏گوید، مردم در اشتباهند!

 در صورتیکه آشفتگی ظاهرشان از امری بزرگ است.

از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمی‏شمارند،

 نفس خود را متهم می‏کنند،

 و از کردار خود ترسناکند، هرگاه یکی از آنان را بستایند،

 از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده می‏گوید: (من خود را از دیگران بهتر می‏شناسم

 و خدای من، مرا بهتر از من می‏شناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه می‏گویند محاکمه نفرما،

 و بهتر از آن قرارم ده که می‏گویند، و گناهانی که نمی‏دانند بیامرز.)

نشانه‏ های پرهیزکاران
 
و از نشانه‏های یکی از پرهیزکاران این است که او را اینگونه می‏بینی، در دینداری نیرومند،

نرمخو و دوراندیش، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، و با داشتن علم بردبار،

 و در توانگری میانه‏ رو، در عبادت فروتن، و آراسته در تهیدستی، در سختی‏ها بردبار،

در جستجوی کسب حلال، در راه هدایت شادمان، پرهیزکننده از طمع ‏ورزی، می‏باشد،

اعمال نیکو انجام می‏دهد و ترسان است،

 روز را به شب می‏رساند با سپاسگزاری، و شب را به روز می‏ آورد با یاد خدا،

شب می‏خوابد اما ترسان، و برمی‏خیزد شادمان، ترس برای اینکه دچار غفلت نشود،

 و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده است.

 اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش می‏کند،

 روشنی چشم پرهیزکار در چیزی قرار دارد که جاودانه است،

 و آنچه را ترک می‏کند که پایدار نیست،

 بردباری را با علم، و سخن را با عمل، درمی‏ آمیزد پرهیزگار را می‏بینی که:

 آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم،

 کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است. مردم

به خیرش امیدوار،

 و از آزارش در امانند، اگر در بیخبران باشد نامش در گروه یادآو
ران

 خدا ثبت می‏گردد، و اگر در یادآوران باشد نامش در گروه بیخبران نوشته نمی‏شود،

 ستمکار خود را عفو می‏کند، به آنکه محرومش ساخته می‏بخشد،

 آن کس که با او بریده می‏پیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم،

 بدیهای او پنهان و کار نیکش آشکار است. نیکی‏های او به همه رسیده،

و آزار او به کسی نمی‏رسد.

در سختی‏ها آرام، و در ناگواریها بردبار و در خوشیها سپاسگزار است،

 به آنکه دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آنکه دوست دارد به گناه آلوده نشود،

 پیش از آن که بر ضد او گواهی دهند به حق اعتراف می‏کند،

و آنچه را به او سپرده ‏اند ضایع نمی‏سازد،

و آنچه را به او تذکر دادند فراموش نمی‏کند. مردم را با لقبهای زشت نمی‏خواند،

 همسایگان را آزار نمی‏رساند، در مصیبتهای دیگران شاد نمی‏شود،

و در کار ناروا دخالت نمی‏کند، و از محدوده حق خارج نمی‏شود،

 اگر خاموش است سکوت او اندوهگینش نمی‏کند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمی‏شود،

 و اگر به او ستمی روا دارند صبر می‏کند تا خدا انتقام او را بگیرد.

نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند،

برای قیامت خود را به زحمت می‏افکند،

 ولی مردم را به رفاه و آسایش می‏رساند، دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی،

و نزدیک شدنش با بعضی دیگر از روی مهربانی و نرمی است، دوری او از تکبر و خودپسندی،

 و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست، (سخن امام که به اینجا رسید،

ناگهان همام ناله ای زد و جان داد. امام (ع) فرمود:)

 سوگند بخدا من از این پیش ‏آمد بر همام می‏ترسیدم،

سپس گفت: آیا پندهای رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین می‏کند؟

شخصی رسید و گفت: چرا با تو چنین نکرد؟ امام (ع) پاسخ داد:

 وای بر تو، هر اجلی وقت معینی دارد که از آن پیش نیافتد

 و سبب مشخصی دارد که از آن تجاوز نکند،

 آرام باش و دیگر چنین سخنانی مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش


شبی در خواب دیدم که با خدا گفتگو  می کنم  .

خدا از من پرسید : دوست داری با من گفتگو کنی؟

پاسخ دادم : اگر شما فرصت داشته باشید .

خدا لبخندی زد و گفت : زمان من ابدیت است .

چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

پرسیدم چه چیزی در آدمها شما را بیشتر از هر چیزی متعجب می کند ؟

خدا جواب داد :

*اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند .

*و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند .

* اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند

*و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره بازیابند .

* اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند

*به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند .

* اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نخواهند مرد

*و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیسته اند .

*دست خدا مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت ...



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش


بعد از مدتی به خدا گفتم :


به عنوان پروردگار دوست داری که بندگانت چه درسهائی در زندگی بیاموزند ؟


خدا پاسخ داد :


* اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد .

تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند .


* اینکه یاد بگیرند که خوب نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند .


* اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند .


* اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه ای زمان می برد

ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابد .


* یاد بگیرند که غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد ،

بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست .


* اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند

اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند .


* اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .


* اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند ، بلکه باید خود را نیز ببخشند .


با افتادگی خطاب به خدا گفتم : از وقتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگذارم .


و افزودم  : چیز دیگری هست که دوست داشته باشید آنها بدانند ؟


خدا لبخندی زد و گفت :


فقط اینکه بدانند من اینجا هستم


همیشه



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش



شعر گفتگو با خدا اثر ریتا استریکلند

به رویا با خدایم گفت و گو کردم

  1. به سوی خالق و معبود خود جانانه

    رو کردم

    توکل هم به او کردم

    به او گفتم

     

زمانی را به من بخشید ای بیتا تو ای معبود بی همتا

تو ای امید هر نومید

خدا خندید و پاسخ گفت

وقت من ندارد مرز پایانی یقین این

راز هستی را تو میدانی

چه می خواهی بپرسی از من ای

پرسشگر دانا

تسلط یافتم بر خویش ومن پرسیدم

ای خالق

تعجب از چه چیزی از بشر داری

جوابم را بده ای خالق دانا

توانایی و دانایی

خدا در لحظه ای آرام پاسخ گفت

که انسان با شتابی سخت

میخواهد که بگریزد ز دست کودکی هایش

برون آرد ز دست کودکی پایش

و می خواهد شتابی گیرد و گامی

گذارد نزد فردایش

به آینده

به پولی دست یابد

به پولی با بهای خستگی هایش

چه باک ار هست زخمی بر تن و

پایش

دلش خوش باد با پولی که با زحمت

به چنگ خویش آورده

دوباره پس دهد آن را به تاوان تلاش خویش

سلامت از وجودش رخت بر بسته

غم سنگین این فرسودگی در سینه و غمخانه بنشسته

دوباره آرزو دارد

که کودک باشد وآن گوهر گم گشته برگردد

پریشان خاطر رنجور

به آینده نگاهی مضطرب دارد

و در این حال راهی را سپارند و به سر آرند

عمری را که ارزش دارد و آدم نمی داند

غم نادانی اش از سینه اش

بیرون نمی راند

نه حالی مانده بر احوال ونه آینده ای دارد

نه بر لب خنده ای دارد

تو پنداری که می میرد

دل از این لحظه می گیرد

تو پنداری که هرگز زندگی گام خوشی

با او نپیموده

خدا دستان سردم را گرفت و مدتی

در لحظه ای طی شد

سکوت دلنشینی بود دل وجان را یقینی بود

دوباره پرسشی دارم خدای مهربان من تو ای آرام جان من همه روح و روان من

چه می گویی

کدامین درس سخت زندگی باید بیاموزیم

چراغ دل چگونه یا کجا باید بیفروزیم

نهال عشق در دل با کدامین آب مهری سبز می گردد

خداوندا

چه پیغامی تو داری تا برای دیگران

رویای خود را باز گویم من

خدا آرام پاسخ گفت

بدانند و بیاموزند

عشق جبری نیست

قیاسی نیست بین مردمان در جایگاه عشق

و قلب مردمان بسیار حساس است

مبادا لحظه ای زخمی

فروآرند بر قلبی

که طولانی شود شود آن التیامی را که می خواهند

این دل سخت حساس است

لطیف و ترد همچون شاخه یاس است

بیاموزند

ثروتمند آن کس شد که در دنیا

نیازش کمترین باشد

توانایی همین باشد

وراز زندگانی هم همین باشد

بیاموزند

نقطه پیش چشم هر کسی شکلی دگر دارد

نگاه هر دو انسان در جهان مانند

هم هرگز

بیاموزند

کافی نیست تنها بگذرند از دیگران

و بخشش خود را

بیان دارند

بیاموزند

خود را هم ببخشند و پس از آن جان

ودل آسوده می ماند

سکوتی دلنشین تر بود

رویا همچنان زیبا

سپاس خویش را من با خدایم با

صمیمیت بیان کردم

و پرسیدم که آیا هست چیزی که

بیان دارید

خدا لبخند زد

گویی گلی در آسمان سینه ام

بشگفت

و پاسخ گفت

فقط این را به یاد آرند من در هر

کجا هستم





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


گفتم: خسته ام

گفت: *لا تقنطوا من رحمة الله*

از رحمت خدا ناامید نشوید. (زمر/(53

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: انگار مرا فراموش کرده ای؟

گفت: *فاذ کرونی اذکرکم*

مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (بقره/(152

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: *و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ*

تو چه می دانی! شاید موعدش نزدیک باشد. (احزاب/(63

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک خیلی دوره!

تا آن موقع چکار کنم؟

گفت: *و اتبع  ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله*

کارهایی را که بهت گفتم انجام بده

و صبر کن تا خدا خودش حکم کند. (یونس/(109

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک.

گفت: *عسی ان تحبوا شیئآ و هو شرّ لکم*

شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد! (بقرة/(216

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: انا عبدک الذلیل الضعیف... اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: *ان الله باالناس لرئوف الرحیم*

خدا نسبت به همه ی مردم مهربان است.

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: دلم گرفته 

گفت: *بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا*

باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند. (یونس/(58

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله

گفت: *ان الله یحب المتوکلین*

خدا آنهایی را که توکل می کنند دوست دارد. (آل عمران /(159

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: خیلی ارادتمندیم! ولی این بار انگار گفتی که

حواست رو خوب جمع کن یادت باشه.

گفت: *و من الناس  من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان

به و ران اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخرة*

بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می کنند.

اگر خیری به آنها برسد امن آرامش پیدا می کنند

و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان شوند روی گردان می شوند.

به خودشان در دنیا و آخرت ضرر می رسانند. (حج/11)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: چقدر احساس تنهایی می کنم.

گفت: *فانی قریب*

من که نزدیکم. (بقره/(186

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو همیشه نزدیکی، من دورم.

کاش می شد به تو نزدیک شوم.

گفت:* و اذکر ربک فی نفسک تضرعآ و خیفة و دون الجهر

من القول بالغدو و الاصال *

هر صبح و عصر پروردگارت را پیش خودت با تضرع و خوف

و با صدای آهسته یاد کن. (اعراف/205)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک.

گفت: *الیس الله بکاف عبده*

خدا برای بنده اش کافیست. (زمر/36)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کنم؟

گفت: *یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرآ کثیرآ و سبحوه بکرة واصیلآ

هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور

و کان بالمومنین رحیمآ*

ای مومنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.

او کسی است که خودش و فرشته هایش بر شما

درود می فرستند تا شما را از تاریکیها به سوی نور بیرون برند.

خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/43-41)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم.

گفت: *نحن اقرب الیه من حبل الورید*

از رگ گردن به انسان نزدیک ترم. (ق/(16

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


گفتگوی مجنون با خدا



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت: یا رب! از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای 

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی


خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو، من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

سروده ی: آقای مرتضی عبداللهی


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

حضرت موسی (ع) به خدا عرضه داشت:

 

خدایا! نزدیکی به تو را می ‌خواهم.

خدا فرمود: نزدیکی به من، برای کسی است که

شب قدر را بیدار بماند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! رحمت تو را می‌ خواهم.

خدا فرمود: رحمت من، برای کسی است که

شب قدر را بر بینوایان ترحم کند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! عبور از صراط را می ‌خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر، صدقه ای بدهد.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! درختان و میوه های بهشتی می‌ خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر، تسبیح گوید.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! رهایی از آتش را می ‌خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر،

آمرزش بخواهد و استغفار کند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! خرسندی تو را می‌ خواهم.

خدا فرمود: خرسندی من، برای کسی است که در شب قدر،

دو رکعت نماز بگذارد.



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

 

منبع: بحار الانوار، جلد 98، صفحه145


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

دیشب رؤیایی داشتم. خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم،

همراه با خود خداوند و بر روی پرده ی شب.
تمام روز های زندگی ام را همانند فیلمی بر روی پرده، می دیدم

. همانطور که به گذشته ام می نگریستم
روز به روز از زندگانی ام را،دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد.

یکی مال من دیگری از آن خداوند.

راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته به من، خاتمه یافت.

آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم،

در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت و اتفاقا آن روزها،

مطابق با سخت ترین روزهای زندگی من بود!
روزهایی با بزرگترین رنج ها، ترس ها، دردها و...

آنگاه از خداوند پرسیدم:خداوندا!

تو گفتی که در تمام ایام زندگی با من خواهی بودو من هم پذیرفتم

که در تمام ایام زندگی با تو باشم. خواهش می کنم

به من بگو چرا در آن لحظات سخت و دشوار مرا تنها گذاشتی؟

خداوند پاسخ داد :بنده ی من! به تو گفتم

در تمام سفر زندگی با تو خواهم بودو هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،

نه حتی برای لحظه ای و چنین نیز نکردم!

درآن روز هایی که فقط یک رد پا بر روی شن ها می دیدی

این من بودم که تو را به دوش می کشیدم.




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

یک روز زندگی
     
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید

که هیچ زندگی نکرده است،

 تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،

تنها دو روز خط نخورده باقی بود
.
 
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت

تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد،

 داد زد و بد و بیراه گفت،

 خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،

خدا سکوت کرد،

 آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد
.
 
به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید،

خدا سکوت کرد، کفر گفت

 و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد،

 دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،

 خدا سکوتش را شکست و گفت:

 "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت،

 تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،

 تنها یک روز دیگر باقی است،

بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن
."
 
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز...

 با یک روز چه کار می توان کرد؟
..."
 
خدا گفت: "

آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،

 گویی هزار سال زیسته است

 و آنکه امروزش را در نمی‌یابد

 هزار سال هم به کارش نمی‌آید"،

 آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

 "حالا برو و یک روز زندگی کن
."
 
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد

 که در گودی دستانش می‌درخشید،

اما می‌ترسید حرکت کند،

 می‌ترسید راه برود، می‌ترسید

زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد،

بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم،

نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

 بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم
.."
 
آن وقت شروع به دویدن کرد،

زندگی را به سر و رویش پاشید،

 زندگی را نوشید و زندگی را بویید،

چنان به وجد آمد که دید می‌تواند

 تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند،

می‌تواند پا روی خورشید بگذارد،

 می تواند
....
 
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد،

 زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما
...
 
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید،

روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد،

 سرش را بالا گرفت و ابرها را دید

 و به آنهایی که او را نمی‌شناختند،

 سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند

 از ته دل دعا کرد،


 او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

 لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد

 و عبور کرد و تمام شد
.
 
او در همان یک روز زندگی کرد.
 
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:

 "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست
!"
 
 
 
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛

اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم،

اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است
.
 

امروز را از دست ندهید،

آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟






 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

گرگ


   گفت دانایى که گرگى خیره سر

 
هست پنهان در نهاد هر بشر

    
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ    

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

   
اى بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوى گرگ خویش    

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر

 
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

   
هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مى‌شود انسان پاک

   
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند

 
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند  
 
 
هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچه انسان مى‌نماید ، گرگ هست  

 
در جوانى جان گرگت را بگیر

 
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر  

  
روز پیرى گر که باشى همچو شیر

ناتوانى در مصاف گرگ پیر

   
اینکه مردم یکدگر را مى‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند  

  
اینکه انسان هست این سان دردمند

 
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

   
این ستمکاران که با هم همرهند

 
گرگهاشان آشنایان همند
 
   
گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
***
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.

 
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند

و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند
.
پیرزنی از آنجا رد میشد

 وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت:

 فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!


کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت :

چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید.

 فشار بدهید. فششششششااااررر
...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید:

 مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت :

بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت
...

 
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

 
معمار گفت :

 اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد

و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند

 و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم
...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
3پند

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم

 چطور من  می توانم این کارها را انجام  دهم؟
لقمان جواب داد :

 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری

 هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

 
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی

در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
 
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری

 و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


تصور میکنم خدایی وجود ندارد!!!


مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت

در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟

 شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟

اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم

که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت

به محض اینکه از مغازه بیرون آمد

 مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و

 ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:

میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم.

من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند

 هیچکس مثل مردی که بیرون است

 با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند

 موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد.

 فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

مولا علی



در کتاب مدینه المعاجز است که روزی مولای متقیان با     


عده ای از اصحاب در پشت دروازه کوفه نشسته بودند ، نظری


فرمود و گفت آیا آنچه را که من می بینم ، شما هم می بینید ؟


عرض کردند نه یا امیرالمومنین .


فرمود : می بینم دو نفر را که جنازه ای را روی شتری     


می آورند . تا اینجا برسد سه روز راه است . روز سوم


علی علیه السلام و دوستانش نشسته اند که چه پیش می آید .


دیدند از دور شتری نمایان شد ، روی شتر جنازه ای است


 و مهار شتر به دست کسی است و یک نفر هم به دنبال شتر


 است ، تا نزدیک شدند ، حضرت پرسید این جنازه کیست و


شما کیستید و از کجا آمده اید ؟


عرض کردند ما اهل یمن هستیم و این جنازه پدر ماست که    


 وصیت کرده او را به سمت عراق حمل دهیم و


در نجف کوفه دفن کنیم .   


حضرت فرمود آیا سببش را پرسیدید ؟ گفتند بلی ، پدرمان    


 می گفت آنجا کسی دفن می شود که اگر تمام اهل محشر


 را بخواهند شفاعت کند می تواند. علی علیه السلام فرمود :


راست گفت ؛ پس دو مرتبه فرمود : والله من همان مرد هستم .


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خلود بواسطه نیت خیر

در بحار است که حضرت صادق علیه السلام  


در پاسخ ابوهاشم که از همیشگی بودن در بهشت و


 دوزخ از حضرت پرسید ، فرمود همیشگی بودن


 دوزخیان در دوزخ برای این است که نیتهای آنها در


 دنیا این طور بوده که اگر همیشه در دنیا بودند همیشه


 معصیت خدا می کردند . و همیشگی بودن بهشتیان


 در بهشت برای این است که نیتهای آنها این بود


 که اگر همیشه در دنیا می ماندند ، هیچگاه از


 فرمانبرداری پروردگار سرپیچی نمی کردند پس


نیتهاست که سبب خلود بهشتیان و دوزخیان است


چنانکه در قرآن مجید می فرماید : هرکس بر طبق


نیت خود عمل می کند .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 اخلاص زین العابدین علیه السلام در انفاق

آقا زین العابدین شبها که می شد نقاب به صورتش می انداخت


 طعام و کیسه پول را بدوش می گرفت در خانه ها در


می زد خانه سادات بستگان اینها همه نمی دانستند که این آقا


 کیست بلکه ناسزا به زین العابدین می گفتند که آقا باز شما


 ولی پسر عموی ما علی بن الحسین هیچ به فکر ما نیست .


با آقا گله از زین العابدین می کردند . شبی که زین العابدین


از دار دنیا رفت دیدند آن آقای هر شبی نیامد آن وقت


 فهمیدند خودش زین العابدین بوده است




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


از خدا خواستم

از خدا خواستم عادت بد مرا از من بگیرد .

فرمود : گرفتن عادت ها کار من نیست تو خود باید آنها را از خود دور کنی

ازخدا خواستم به من صبر عنایت کند .

فرمود : صبر زاییده دردورنج است صبربخشیده نمی شود ،آموخته می شود

از خدا خواستم به من خوشبختی عطا کند .

فرمود : من به تو برکت می دهم ،خوشبختی برعهده خودت است

ازخدا خواستم درد و رنج را از من دور کن .

فرمود : درد و رنج ، تو را به من نزدیک تر می کند

از خدا خواستم روح مرا شکوفا کند .

فرمود : تو خود باید از درونت شکوفا شوی

من تنها می توانم شاخ و برگ هایت را هرس کنم تا پر بارتر شوی

از خدا خواستم تمامی چیزهایی را که سبب می شوند ،

از زندگی لذت ببرم ،به من بدهد .

فرمود : من به تو زندگی می دهم تا بتوانی از همه چیز لذت ببری

از خدا خواستم کمکم کند ،همه را دوست بدارم ،

به همان اندازه که دیگران مرادوست دارند .

فرمودند : بالاخره آنچه را که باید ،از من خواستی ،

برای دنیا شاید تنها یک شخصی باشی ،

اما برای من  ِ شاید یک دنیا باشی



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


سه چیز در زندگی هیچگاه ...

 

سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند :

 زمان

 کلمات

 موقعیت ها

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست برود :

 آرامش

 امید

 صداقت

سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند :

 رؤیا ها

 موفقیت

 شانس

سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند :

 عشق

 اعتماد به نفس

 دوستان

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

چند روز زندگی خواهی کرد


مورخان می‌نویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران


(احتمالا در حوالی خراسان) حمله می‌کند،


با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه آن شهر باز می‌باشد


و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه می‌دادند.


باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش می‌رسید


عده‌ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می‌شدند


و بقیه به خانه‌ها و دکان‌ها پناه می‌بردند،


ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت.


اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده


و زیر گردن یکی از مردان شهر می‌گذارد و می گوید:


من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب می‌دهد:


من هم ابن عباس هستم.اسکندر با خشم فریاد می‌زند: من اسکندر مقدونی هستم،


کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی‌ترسی


مرد جواب می‌دهد: من فقط از یکی می‌ترسم و او هم خداوند است.


  اسکندر به ناچار از مرد می‌پرسد: پادشاه شما کیست؟مرد می‌گوید: ما پادشاه نداریم


مرد می‌گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می‌کند.


اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود،


حرکت می‌کنند در میانه راه با حیرت به چاله‌هایی می‌نگرد که مانند یک قبر در جلوی


هر خانه کنده شده بود.لحظاتی بعد به قبرستان می‌رسند، اسکندر با تعجب نگاه می‌کند


و می‌بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد.


ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!


اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می‌نشیند،


با خود فکر می‌کند این مردم حقیقی‌اند یا


اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده می‌رسد و می‌بیند


پیر مردی موی سفید و لاغر در


چادری نشسته و عده‌ای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو می‌رود و می‌گوید:


تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟ پیر مرد می‌گوید:

آری، من خدمت‌گزار این مردم هستم!


اسکندر می‌گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می‌کنی؟


پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده می‌گوید:


خب بکش! خواست خداوند بر این است که به

دست تو کشته شوم! اسکندر می‌گوید: و اگر نکشم؟ پیرمرد می‌گوید:


باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.


اسکندر سر در گم و متحیّر می‌گوید:

ای پیرمرد من تو را نمی‌کشم، ولی شرط دارم.


پیرمرد می‌گوید: اگر می‌خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی‌پذیرم.


اسکندر ناچار و کلافه می‌گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم،

جواب مرا بده و من از اینجا می‌روم. 


پیرمرد می گوید: بپرس! 


اسکندر می‌پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟


پیرمرد می‌گوید:

علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می‌آییم، به


 خود می‌گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را


نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می‌باشد!


اسکندر می‌پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه،

فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!


پیرمرد جواب می‌دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می‌رسد،


به کنار بستر او می‌رویم و خوب می‌دانیم که در واپسین دم حیات،


پرده‌هایی از جلوی چشم انسان برداشته


می‌شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!


از او چند سوال می‌کنیم:


  چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟


چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟


برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟


و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟


او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" می‌گوید:


در تمام عمرم به مدت یک ماه هر


روز یک ساعت علم آموختم،


یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم.


یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی!


ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایه‌ام که می‌دانستم گرسنه است،


پنهانی به در خانه‌اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!


بعد از آن که آن شخص می‌میرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته،


محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!


یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک


می‌کنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد


و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده،


زمان آن را حساب کرده و حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی،


عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!


بدین‌سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود می‌گیرد که بر سه بست


ر، علم، هنر، مردم،  مصرف شده باشد


که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!


اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام می‌کند و به لشکر خود دستور می‌دهد:


هیچ‌گونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام می‌گذارد


و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می‌رود! 


 فکر می‌کنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟


 لحظاتی فکرکنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!






 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟


مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو  نداشت و حسابی جا خورده بود،


مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت،


یقۀ جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،


او را به دیوار کوفت و فریاد زد:


- مرتیکۀ عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟


اما جوان،خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه


و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانه و متین ادامه داد..


- خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین!


دیدم همۀ بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن،


من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!


حالا هم یقمو ول کنین! از خیرش گذشتم!!


مرد خشکش زد… همانطور که یقۀ جوان را گرفته بود،


آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

4زن


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که ۴ زن داشت .

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات

گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد…

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.


زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد .


 پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد

 گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد



واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

 مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد

 تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.


اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت

عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ،

 اصلا مورد توجه مرد نبود .

 با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود

او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد

 و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود

 فهمید که به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :


” من اکنون ۴ زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ،

 چه تنها و بیچاره خواهم شد !”

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

” من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام


و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ،

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟”

زن به سرعت گفت :” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

” من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم

 آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”


زن گفت :” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است .

تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم

 و بیشتر خوش باشم ” قلب مرد یخ کرد.


مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

” تو همیشه به من کمک کرده ای .

این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ،

 می توانی در مرگ همراه من باشی؟”


زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد .

من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ

،…متاسفم!” گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.


در همین حین صدایی او را به خود آورد :

” من با تو می مانم ، هرجا که بروی” تاجر نگاهش کرد ،

زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد

.غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود

 و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .

تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :”

باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم …”

در حقیقت همه ما چهار زن داریم !


الف : زن چهارم که بدن ماست .


مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،


اول از همه او ترا ترک می کند.


ب: زن سوم که دارایی های ماست .


هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.


ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند .


هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ،


وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.


د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم


و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم .


او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم


تا روزی که قرار است همراه ما باشد


اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

زاهد و جواب 4نفر


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت


و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت


به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.

گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم


این روشنایی را از کجا اورده ای؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت :


تو که شیخ شهری بگو که این


روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.

گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم


چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو


چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

جوانی که از ترس جهنم مرد


منصور عمار گوید: سالی به زیارت خانه خدا می رفتم که به کوفه رسیدم .


شبی از خانه بیرون آمدم و از کوچه ای گذشتم .


صدای مناجات شخصی را شنیدم که می گفت:


«خدایا! به عزت و جلال تو سوگند که من با گناهم،


در پی مخالفت با تو نبودم و به عذاب تو نیز جاهل نبودم،


لیک خطایی سر زد و شقاوت درون، مرا به گناه آلوده ساخت


و پرده پوشی تو بر خطای بندگان مغرورم ساخت و از روی جهل و نادانی، عصیان ورزیدم.


خدایا! حال، چه کسی مرا از عذابت می رهاند


و اگر دستم از ریسمان رحمتت کوتاه شود، به ریسمان چه کسی چنگ زنم؟!»


من خواستم وی را بیازمایم.


از این رو، دهان بر شکاف در نهادم و این آیه را خواندم:


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ


وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ.» (سوره تحریم/ آیه 6 )


ای اهل ایمان! خود و خانواده تان را از آتشی که هیزمش انسانها و سنگ‌هایند، نگاه دارید؛


آتشی که فرشتگانی خشن و سختگیر بر آن گمارده شده اند.


او، فریادی کشید و ساعتی ناراحتی و ناله کرد و سپس خاموش شد.


خانه را نشان کردم و روز دیگر آمدم تا از وی خبر بگیرم.


جنازه ای دیدم بر در سرای نهاده اند و پیرزنی که پیاپی به خانه می رود و بیرون می آید.


پرسیدم ای مادر! این مرد کیست که از دنیا رفته است؟


گفت: «جوان خدا ترسی از فرزندان رسول خدا(ص)،


دیشب در حال راز و نیاز با خدا بود، مردی از این جا می گذشت،


آیه از قرآن بخواند، او بیفتاد و ساعتی ناراحتی کرد و جان داد.»


گفتم: «خوشا به حالش، چنین اند اولیای خدای!»





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

من خدایی دارم که مالک تمام اسمانها و زمین است


در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند

 مرد عارفی از کوچه ای می گذشت

غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .


به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد

و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد

 پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟


آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت:

از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عقیم---رحیم


گویند زنی زیبا وپاک سرشت نزد حضرت موسی (ع ) آمد


وبه او گفت ای پیامبر خدا برای من دعا کن واز خدا بخواه فرزند که به من

فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند

حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی صالح عطا کند

ندا آمد ای موسی من ان زن را عقیم و نازا آفریده ام

حضرت موسی به آن زن گفت که خداوند میفرمایند که تو را عقیم ونازا آفریده است

زن رفت ویک سال بعد برگشت وباز گفت


دعا کن که خداوند به من فرزند دهد حضرت موسی دعا کرد

وخداوند فرمود من او را عقیم و نازا آفریده ام حضرت موسی به زن گفت


خداوند میفرماید که تورا عقیم ونازا آفریده است

آن زن رفت ... وبعد از یک سال حضرت موسی همان زن را دید


در حالی که فرزندی در آغوش داشت

پرسید نوزاد کیست جواب داد فرزند من است

پس موسی با خداوند صحبت کرد و گفت

بار الها چگونه این زن فرزند دارد در حالی که اورا عقیم آفریدی

پس خداوند فرمود ای موسی هر بار که گفتم عقیم او مرا رحیم خواند

پس رحمتم بر تقدیر وسرنوشتش پیشی گرفت ..

سبحانک ربی وارحمک ..

پاک و منزه است پروردگار رحیم و رحمان ,تنها اوست


که به ندای ما گوش میدهد

هیچ گاه ناامید مشو و همیشه دست به دعا باش


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نه از تو نه از من

ابوالحسن خرقانی

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که

ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت: بار خدایا!

خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش"
تو می‌بینم با خلق بگویم

 تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.

«تذکره الاولیاء عطار نیشابوری»

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پیامبر رحمت


روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی  آن است.
 
گفت به صاحب  شتر بگویید خود را برای مواخذه  خداوند در روز قیامت آماده کند.

کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت

که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند
 
مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد

 و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی.

  اصحاب عصبانی شدند و خواستند  با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد

 و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام

 تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد

 گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید،

 به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید
 
 گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد.

 قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار  را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید.

  سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود
 
 مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده

 و لذا روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره

بدهد تا خداوند او را ببخشد.   پیامبر گفت باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد

توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. جواب داد، برده

ای ندارم. گفت 60 فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد

و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه

مستحق ترم. پیامبر لبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور  تا خداوند تو را ببخشد

 بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم
 
 گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید.

بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید
 
 گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد
 
 
 روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود

 تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟
 
 
 می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید
 
 در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود.

به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم انجا شد.

 چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند...

نخواست بعنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند
 
 در زمانی که دختران سنگسار می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند

و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. 

از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟

 گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.

 وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد،


 بسیار گریست. گفتند چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ گفت گریه از رحم است.

 کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند

 هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند

 که به پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند

 اما او از این موقعیت استفاده نکرد.


 به بالای منبر رفت و گفت:

 خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت.


 خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است

 هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود.

از تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت.

وقتی سوار بر شتر طواف می کرد،

ان قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه می افتادند

 روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهود

ی برخورد که در حال ساز زدن  و خواندن بودند،


او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به یهودیان حمله کرد

 که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت

که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد
 
 گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید

 به او گفتند این که در قرآن آمده است

که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند،

به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین خود را بعنوان حرف خدا می پذیرند

 و تحقیق نمی  کنند، یعنی پرستش.   به اصحاب گفت که هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده،

بر سر امت من هم  خواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها نیز، علمای دینشان را بجای خدا بپرستند

 روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند

و از قضا وارد مسجد پیامبر گشتند


 و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند، او آن ها را بیرون نکرد

 و نگفت که به خانه خدا توهین نموده اید،  لبخند می زد

 و حتی دختران خانه خود را بر دوش سوار کرد


 که در میان  جمعیت، بتوانند رقص سیاهان را ببینند
 
 
 واین است پیامبر رحمت که بدون شناخت کاریکاتور موهن

از او میکشند و به خورد عموم

میدهند جوانان عزیز هوشیار باشید و در راه شناخت

هر کسی به منابع درست مراجعه کنید
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دو قطره آب که به هم نزدیک شوند،

 تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...

اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
دو چیز را از هم جدا کن:

عشق و هوس

چون اولی مقدس است و دومی شیطانی،

 اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی.
 
در دنیا فقط 3 نفر هستند

که بدون هیچ چشمداشت

 و منتی و فقط به خاطر خودت

خواسته هایت را بر طرف میکنند،

 پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی،

 مواظب باش

 که از دستش ندهی و بدان

که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
 
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند،

چگونه از آنها استفاده میکنی؟

 مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب،

 زندگی گیر یا زندگی بخش؟
 
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی،

هرگاه خواستی آنرا ببخشی

با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
زنی که زیاد بسم الله الرحمن الرحیم میگفت

زنى که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت در تحفةالاخوان حکایت شده است


که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد مىجست


و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت


و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسمالله بسیار خشمناک مىشد


و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى


از زر را به آن زن داد و گفت او را نگاه بدارد!


زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچهاى پیچید


وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسمالله گفت


.فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت


تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند.


پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست


و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد.مرد منافق آن دو ماهى را خرید


و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند.


چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید!


بسم الله گفت و آن را برداشت


و در مکان اوّل گذاشت.چون شب شد و شوهرش به منزل آمد


زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته،


تناول نمودند.آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.


آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت


.شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده


و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
حکمت خدا

پادشاه به نجار ش گفت فردا اعدامت میکنم

نجار آن شب نتوانست بخوابد

همسر نجار گفت مانند هرشب بخواب پروردگارت یگانه است

و درهای گشایش و رحمتش بسیار

کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید

صبح صدای پای سربازان راشنید ,چهره اش دگرگون شد

,وبا ناامیدی,پریشانی وافسوس,به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم با دست

لرزان در راباز کرد ,ودستانش را جلو برد تا زنجیرکنند ,دوسرباز با تعجب گفتند

پادشاه دیشب مرد واز تو میخواهیم برایش تابوتی درست کنی

چهره نجار برقی زد ونگاهی از روی عذر خواهی به همسرش انداخت

همسرش لبخندی زد وگفت

مانند هر شب آرام بخواب ,زیرا خداوند یکتا هست و درهای گشایش بسیارند

فکر زیادی بنده را خسته میکند

,در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کار هاست

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 موسی(ع) گفت : خدایا دوست دارم یکی از بنده ها،

 یکی از مخلوقاتتو که در ذکر گفتن برای تو به درجه اخلاص رسیده ببینم.


خطاب رسید موسی دوست داری ببینی برو کنار فلان دریا یه درختی اونجاست.

 اون مخلوق منو که دائم در ذکر منه می بینی.


اومد کنار دریا نگاه کرد دید فقط یه پرنده روی این درخت نشسته.

حجابها برداشته شد نگاه کرد دید ذاکر، این پرنده است.


داره ذکر خدا رو میگه.

از پرنده سوال کرد گفت چند وقته اینجا نشستی و داری ذکر میگی ؟


 گفت از موقعی که خدا منو خلق کرده همین جا نشستم دارم ذکرشو میگم.



موسی پرسید :  آیا آرزویی، میلی به این همه نعمات دنیایی داشتی یا نه ؟

 گفت هیچیشو نخواستم .


فقط دوست دارم یه مقدار آب بخورم . موسی تعجب کرد .

 دید روی شاخه ای نشسته که این شاخه پایین اومده چیزی تا دریا فاصله نداره.

 گفت یه مقدار به خودت زحمت بدی منقارت به آب می رسه.

 میتونی آب بخوری.این که آرزو نمی خواد!


عرضه داشت ای پیامبر خدا  ! 

 می ترسم لذت این آب خوردنه منو از مناجات با خدام وا بداره.


خدایا منم میام در خونت باهات حرف بزنم ؟  همچین میام طلبکاری میشیم ازت که ...




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خدا جانم سلام !

ای خدا ! ای مهربان ترین مهربانانم !

ای خدا ! ای تنها مهربان و یکتا بخشندهام !

به خدا که دوستت دارم خدا !

ای خدای رحمن و رحیم !

ای که عاشق تمام نام های تو ام!

یا لطیفِ جبار و یا عزیزِ قهار!

خدا جانم ! به کدام نام بخوانمت که بیشتر دوستم داشته باشی؟

خدایا دوست داری به چه نامی بخوانمت؟

ای که بهترین نامها از توست!

و ای که نکوترین نامها توراست!

ای نکونام ترینم!

به کدام نام نکویت بخوانم که خیره نگاهم کنی؟

چگونه باشم که دلخواه تو باشم ای دلخواهترین؟

الله جانم دوست داری چگونه صدایت کنم و چگونه بخوانمت؟


خدا ! چگونه گوش کنمت و بشنومت و بنیوشمت؟

خدا ! چگونه ببینمت و نگاهت کنم و مشاهده ات کنم و دیدارت کنم؟

خدا ! چگونه حست کنم و لمست کنم و در آغوشت گیرم؟

خدا ! چگونه بخورم بنوشم و بیاشاممت خدا؟

چگونه ببویم و استشمامت کنم؟

خدا ! چگونهات باشم خدا؟

به خدا که دوست دارم از بندهات راضی باشی خدا !

یا سریع الرضا !

ای رضا ترین و راضی ترین !

خدایا به کدامین نامت بخوانم که دوستترم بداری؟

خدایا تو را به عظیمترین نام هایت و به اسم اعظم ات می خوانم !

خدایا تو را به آن نام هایی که مقربینت و اولیائت می خوانند می خوانم !

خدا جان تو را به اسمایی که پیامبران و رسولان و امامانت می خوانند می خوانم !

خدا جانم تو را به نامی که خودت خود را بدان می خوانی می خوانم !

و خدا جانم بدان نام قسمت می دهم و استدعا می کنم

که بود و نبود مرا در خودت محو کنی !

خدا جانم خود فرمودهای که : «ادعونی استجب لکم» !

خود خواندی ام و خواستی که این چنین بخوانمت و این چنین بخواهمت





ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !



او همانی است که در تار ترین لحظه شب،


راه نورانی امید نشانم می داد …

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،


همه زندگی ام ، غرق شادی باشد ….

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین …

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟ چرا !؟!





بنده را

بنده نگه دار

ای بنده نگه دار ...










خانم سونیا ویلیامز یک فضانورد هندی الاصل امریکایی تبار است.


او پس از بازگشت از اخرین سفر خود در سال

2014

از ایستگاه فضایی ناسا به دین اسلام و مذهب برحق تشییع رو اورد.


دلیل این تصمیم را از این خانم سوال کردند....


گفت :در مدت حضورم در ایستگاه ناسا،زمین را در تاریکی مطلق میدیدم


ولی هشت نقطه از زمین همیشه نورانی بود ودیگر اینکه مدام


در اسمان بدون کوچکترین فرکانسی ،صدای اذان می امد


وقتی به زمین برگشتم موقعیت جغرافیایی هشت نقطه نورانی را


با دقیق ترین دستگاهای مکان یاب بررسی کردم و ان


هشت نقطه نورانی عبارت بود از مکه ، مدینه،قبرستان بقیع،کربلا ،


سامرا،کاظمین ، نجف ، مشهد


من هیچ راهی جز فرود اوردن سر تعظیم و تسلیم در مقابل اسلام و شیعه نداشتم .....




خدایا


هیچ آسمونی رو بی ماه نکن

هیچ دلی رو دلتنگ نکن

هیچ چشمی رو گریان نکن

هیچ نگاه منتظری رو نا امید نکن


هیچ یاری رو تنها نکن


هیچ عاشقی رو بی پناه نکن

هیچ سری رو بی سامان نکن

هیچ شبی رو بی سحر نکن

هیچ قلبی رو دلسرد نکن

هیچ کسی رو بی همدم نکن

هیچ لبی رو بی لبخند نکن


هیچ دستی رو لرزان نکن

هیچ گمراهی رو رها نکن

هیچ دلی رو از سنگ نکن












خدای خوبم...

بخاطر تمام لحظه هایی که منتظرم بودیو نیومدم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که منو دیدیو من ندیدمت ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام خوب خواستیو من بد کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که امیدتو نا امید کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام وقت گذاشتی و من وقت نداشتم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که تنهام نگذاشتی و من خودمو تنها دیدم ......

بخاطر تمام لحظه هایی که به مهربون بودنت ، بخشنده بودنت ، آمرزنده بودنت ، بزرگ بودنت و


بودنت ...شک کردم ؛ منو ببخش..







آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا

صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟.


خــدا نــه بــرای خــورشیــد،
نــه بــرای زمیــن!
بلکــه بــه خــاطــر گلهــایــی
کــه بــرایمــان مــی فــرستــد،
چشــم بــه راه پــاســخ اســت . . .





هر وقت از همه جا نا امید شدی بدان که کارهایت درست می شود،

حدیث داریم که به عزت و جلال خودم قسم،امید بنده ای را

که به غیر من امید دارد،قطع می کنم.

اگر گوشه ی دل ما به جایی متوجه است که کسی کار ما را درست می کند،

نمی شود،یوسف از ایناروس خواست او را نزد اربابش پادشاه مصر یاد کند

و خدا 7سال دیگر با وجود اینکه یوسف توبه کرد زندان او را تمدید کرد

چرا که یک لحظه دست به دامن غیر خدا شد...فقط خدا ... خدا ... خدا...




هنوز آخـرین جملـۀ خُـدا تویِ گوشم زنگ می زند :
.
از قلبِ کوچکِ تو تا من یک راهِ مُستـقیـم است !
.
اگر گُم شدی از این راه بیــا ...
.
از دلَت شُروع کُن !!
.
" الهی و ربی من لی غیرک "



وقتیـ می گویمـ " من "

منظورمـ تمامـِ " مـن " هـایی ست

کـه در " مـا " ادغامـ شده اند...

و عـاقبـت روزیـ " او " خواهیمـ شد

و " او " تــنها یکــ "خــدا "ست

"هــا " نـدارد...

"تــو " همــ یکــ "مــن "!!!








عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟

فرمود: یک قدم

گفتند: این یک قدم کدام است؟

فرمود: پا بگذار روی خودت

دریغا

که میان ما و رسیدن به " یک قدم" هزار فرسنگ است






نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت،



پشت در پاکت نامه ای را دید


که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود.


فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.


او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:


«امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»



امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،


با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود.


در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:


«من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت.


او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت


و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد،


برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد


و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت،


زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.


مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم.


بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم»


و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند،


امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.


به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.»


وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد


و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید،


یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید


و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد،


پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:


«امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »





جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :

سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم.

قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :

براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـ ه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود....
همان دل های بزرگی که جای من در آن است...
آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم..
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم...
هنوز خدایت همان خداست...
هنوز روحت از جنس من است..
اما من نمی خواهم تو همان باشی...
تو باید در هر زمان بهترین باشی...
نگران شکستن دلت نباش...
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند
و جنسش عوض نمی شود....
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم...
و تو مرا داری ... برای همیشه...
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم...
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام...
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم..
دلم نمی خواهد غمت را ببینم...
می خواهم شاد باشی...
این را من می خواهم...
تو هم می توانی این را بخواهی... خشنودی مرا...
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد...
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
نه من هم دل به دلت بیدارم...اما...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری...
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن...
پروردگارت...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه ی جهان را فهرست وار بنویسند .
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند .
معلم نوشته ها را جمع آوری کرد .
با آنکه همه یکی نبودند ، اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر
دیوار بزرگ چین
تاج محل
کانال پاناما
کلیسای سنت پیتر و... .
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی به چشم می خورد .
معلم پرسید:
«این کاغذ سفید مال چه کسی است؟»
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم تو چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک پاسخ داد: عجایب موجود در جهان خیلی هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم .
معلم گفت : بسیار خوب ، هر چه در ذهنت است بگو ، شاید بتوانم کمکت کنم !
در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از:
لمس کردن
چشیدن
دیدن
شنیدن
احساس کردن
خندیدن
و
عشق ورزیدن ...


پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.

{{{آری عجایب واقعی همین هدایایی هستند که ایزد یکتا به ما عاشقانه یادگاری داده

تا ما از آن برای شناخت و درک مفاهیم و ارزش های دنیای پیرامونمان استفاده نموده

تا به حقیقت ذات مقدسش برسیم

اما ما آن ها را ساده و معمولی می انگاریم و به سادگی از کنارشان عبور می کنیم.}}}

چقدر بی معرفت و قدرنشناسیم...






  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

مخاطب خاص من...


من هم یک مخاطب خاص دارم "


مخاطبم هر روز ب من عشق میورزد


او شب ها قبل از خواب برایم قصه میگوید


صبح ها مرا با بوسه خود بیدار میکند


روزی سه بار صدایم میکند تا با او عاشقانه سخن بگویم


او عاشق من است


اما

اما من گاهی دست رد ب سینه ی عشق او میزنم


زمانی ک صدایم میکند تا با او سخن بگویم ،به او اعتنایی نمیکنم


کتابی پر از نامه های عاشقانه به من داده و


از من خواسته بخوانمش ولی من چیزی از آن نمیدانم


شب ها بدون توجه به او میخوابم و صبح ها بدون یاد او بیدار میشوم


گاهی به عشقش خیانت میکنم


اما او همچنان عاشق من است.......




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


داستان گنجشک و خدا.......


مدتها بود که گنجشک با خدا هیچ سخنی نمی گفت......


فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان می گفت :


من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود


و یگانه قلبی که درد هایش را در خود نگه می دارد.

و سرانجام گنجشک روی شاخه از درختان دنیا نشست.


فرشتگان چشم بر لب هایش دوختند ..


گنجشک هیچ نگفت. و خدا لب به سخن گشود و گفت :


با من بگو از انچه سنگینی سینه ی توست

گنجشک گفت : لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود


و سر پناه بی کسی ام! طوفانت آن را از من گرفت.....!


تنها دارایی ام همان لانه ی محقر بود که آن هم........

و سنگینی بغض راه را بر کلامش بست.....


سکوتی در عرش طنین انداز شد... همه ی فرشتگان سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی.


به باد گفتم تا لانه ات را وازگون سازد.


آنگاه تو از کمین مار پر گشودی

گنجشک ، خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت : و چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم


و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی....!

اشکی در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.


های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.....

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدایــ❤ــا ....!!!


اینقـــدر بهــم ظرفیــت بــده ؛


که نعمـــت هـایی که از روی بخشنــدگی ات بهــم میــدی


,به پای ٍ لیــاقت خودم ننـــویسم ... !


✿ خـدایـا !...یــادتـــ مـی آیـَد ،خـواسـتـم کـنـارم بـاشـی ،نـخـواسـتـی. . . !


گـفتی :


" کِـنـار کـ ه هیـچ ،مـیــ شـَوم نـزدیـکـــ تـر از رَگــ ِ گـَردنـَتـــ ... "


بـاشَـد . . . قـَبـول .


✿ فـقـط می خواهم بگویم :


جـهنـم کـ ه آتـش نـمـیــ زنـد ،مـَنی را کـ ه نـزدیـکـــ تـر از رَگــ ِ گـردنـم خـداسـتــ ...


•● ✿ مـگـر نـ ه ، مـِهـرَبـان پـَروردگـار ِ مَن ؟

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


اللّهُــــــــم...

إنی أستودعک قَلبـــ♥ـــی

فلا تَجعل فیه أحدٌ غیرکــــــــــــ...

خدایـــــا...

قَلبَــــ♥ــم را بِه تـــــــــو می سِپارَم

پَس دَر آن هیچ کَســـــــــی جز خـــــــــودِت را قَرار نَده...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
تو بینایی ، اما بینایی تنها برای التیام دردهای ما و


آسوده کردن دل های ما بس نیست .


چه بسیار کسی که بینا بوده ودیده ،


اما دیدنش به فریاد من نرسیده ، دزد به غافله می زند ،


کاروان سالار می بیند ، اما چه فایده ؟


پیرزنی در خیابان زمین می خورد ـ عابران می بینند و


بی اعتنا وعجول می گذرند


از دیدنشان ، از بیناییشان چه سود ؟


گاه این دیدن آنقدر سرد ودور وبی اعتنااست ،


که آرزو می کنم کاش نبودند ، کاش نمی دیدند ،


کاش با درد خودم تنها بودم ، بینایی دیگران وقتی تورا آسوده


می کند که بی اعتنا نباشند ،


وقتی بعد از ماجرایی تلخ ، کسی پیش می ایدو


می گوید من دیدم چه شد وآماده ام اگر شکایت کنی شهادت بدهم


آن تلخی کم میشود ودل کمی ارام می گیرد


شاهدی که تو باشی ، پیش از ماجرا پیش امده ای


به پیامبرت گفته ای بگوید همین یک شاهد اورا بس است .


راست گفته ای . تو اگر شاهدِ کسی باشی ، به دیگران چه نیاز



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

از گرفتاری هایت گله میکنی؟

و پیش بندگانم شکایت میبری؟

نمی دانی...

تا به حال شکایت تورا نافرمانی هایت را

پیش فرشتگان نبرده ام وهیچ نگفته ام!

جایی گوشه قلبت مرا به خاطر آور که تو را در ذات خود یاد خواهم کرد! 


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





آرامش دنیا مال کیست؟؟
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت


و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش

داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛


تو همه شیرینیهاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.

پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت


کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون

جوری که قول داده بود تمام شیرینیهاشو به پسرک داد.

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.


ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر میکرد که همون

طوری که خودش بهترین تیله شو یواشکی پنهان کرده،


شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه

شیرینیها رو بهش نداده .

نتیجه اخلاقی داستان :

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست

آرامش مال کسی است که صادق است

لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی میکند

آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی اواز خواند و کودک نشنیدش

سپس کودک فریاد زد :خدایا با من حرف بزن

رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده

ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست

خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

ولی کودک پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی