عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


روزی پیامبر و صحابه و چند تن دیگر دور هم نشسته بودند . . .

پیامبر سوال کرد: کیست که همه روزها را روزه می گیرد؟

سلمان پاسخ داد: من!

پیامبر سوال کرد: کیست که همه شب ها تا به صبح مشغول عبادت است؟

سلمان پاسخ داد: من!

پیامبر سوال کرد: کیست که روزی یک بار قرآن را ختم می کند؟

سلمان پاسخ داد: من!

شخصی از آن میان برآشفت که سلمان دروغ می گویید و این کار ممکن نیست!

پیامبر از آن شخص خواست که حکمت پاسخ های سلمان را از او بپرسد

و اما پاسخ سلمان

سلمان گفت طبق آیه شریفه «مَن جَاءَ بِالحَْسَنَةِ فَلَهُ عَشرُْ أَمْثَالِهَا»


خداوند پاداش هر کار خیر را ده برابر می کند و

من در هر ماه سه روز روزه می گیریم پس طبق این آیه

ثواب ۳۰ روز روزه در هر ماه برای من خواهد بود.


و من هر شب قبل از خواب وضو می گیریم و

طبق حدیث رسول الله (صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم)،

هر کس با وضو بخوابد،

مانند کسی است که تا صبح به نیایش و عبادت خداوند مشغول است


و باز طبق گفته رسول الله،

ثواب خواندن سوره "توحید” یه اندازه خواندن ثلث قرآن است و

هر کس این سوره را سه بار در روز بخواند

مانند کسی است که قرآن را ختم کرده است




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

روزی جبرئیل و میکائیل

با هم مناظره میکردند

جبرئیل گفت : مرا عجب آید که با این

 همه بی حرمتی و جفاکاری خلق رب

 العزه بهشت از بهر چه آفریدند.!؟

میکائیل چون این بشنید گفت :

مرا آن عجب میاید که با آن همه فضل و

 کرم و رحمت که الله بر بندگان است،

 دوزخ از بهر چه آفرید!؟

از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد :

 از گفتگوی شما آن را دوست تر دارم که

 به من , ظن نیکوتری ببرد

آن کس که رحمت را بر غضب برتری دهد.


*****************************


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



#داستانک_معنوی

روزی امام علی(ع)با جمعی از یاران از کوچه ای عبور می کردند،



پیرزنی را دیدند که  با چرخ نخ ریسی مشغول ریسندگی بود،


 امام(ع)از پیرزن سؤالی پرسیدند:


ای پیرزن! خدای خود را به چه چیزی و چگونه شناختی؟

پیرزن به جای جواب ، دست از چرخه ی چرخ برداشت،


و طولی نکشید چرخ نخ ریسی، پس از چند مرتبه دور زدن از حرکت ایستاد.


پیرزن پس از توقف چرخ گفت:یا علی (ع) چرخ به این کوچکی


برای گردش و چرخیدن احتیاج به شخصی همچون من دارد،


آیا ممکن هست افلاک(جهان) با این عظمت،


بدون مدبری دانا و حکیم و آفریینده ای توانا و عظیم


با نظم معین به حرکت درآید و از گردش باز نایستد؟

امام علی(ع) رو به اصحاب کرد و فرمود:

مانند این پیرزن خدا را بشناسید


*********************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی

روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت.

 پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید:

 مادر چرا گریه می کنی؟

پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت. داوود گفت:

 مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!!


 داوود گفت: مادر ناراحت نباش.

 پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که

بیش از صد سال عمر نمیکنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید:

آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟

حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در

خانه سازی و اسباب داخل خانه ها رقابت میکنند.

 پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم

تمام صد سال را به عبادت و خوشی و خوشحال کردن دیگران میپرداختم.


🍃برچرخ فلک مناز که کمر شکن است

🍃بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است

🍃مغرور مشو که زندگی چند روز است

🍃در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است


**********************************

❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی

⚡️پیرمرد روشن دل⚡️

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ


ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .


ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ


ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...


ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، 


برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .


⭕️ پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ


ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتند


ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتند ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم


ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ


🔴 ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪند  و پرسیدند  ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ


نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ؟

⭕️ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ

بلکه ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ


ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .

ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ

 ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ

 ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه

 با او باشیم ...

ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ

 ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا نمی آوریم

ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم ...


💐شراب شوق می نوشم

   💐به گرد یار می گردم                                 

            💐سخن مستانه می گویم،                                                        

💐ولی هشیارمی گردم🌺                             

💐گهی خندم،
         
         💐گهی گریم،
                 
                   💐گهی افتم
                      
                              💐گهی خیزم

💐مسیحا در دلم پیدا و

💐من بیمار می گردم...🌹


***********************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

بنده ای یا آزاد؟



#داستانک_معنوی

صدای ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه می گذشت،

می توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟

بساط عشرت و می گساری پهن بود و جام «می» بود که پیاپی نوشیده می شد.

کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه ها را در دست گرفته از

خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کناری بریزد.

در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و

پیشانی اش از سجده های طولانی حکایت می کرد از آنجا می گذشت،

از آن کنیزک پرسید:«صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ » .
- کنیزک گفت آزاد.
- معلوم است که آزاد است. اگر بنده می بود

پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می داشت و

این بساط را پهن نمی کرد.ردوبدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد

موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند.

هنگامی که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیر آمدی؟ » .

کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت:

«مردی با چنین وضع و هیئت می گذشت و چنان پرسشی کرد و من چنین پاسخی دادم.

شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد.

مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می کرد)

مثل تیر بر قلبش نشست.

 بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد.

با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت.

دوید تا خود را به صاحب سخن که

امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود رساند.

به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد،

و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد.

او که تا آن روز به «بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود،

از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و

به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت.

تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت.

تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود،

از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد [1]

[1] . الکنی والالقاب محدث قمی، جلد 2،


******************************


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



داستانک معنوی


مردی با خانواده اش مسافرت دریا کرد، کشتی آنها شکست و

از کسانی که در کشتی بودند، جز زن آن مرد نجات نیافت،

او بر تخته پاره ای از الوار کشتی نشست

تا به یکی از جزیره های آن دریا پناهنده شد،

در آن جزیره مردی راهزن بود که همه پرده های حرمت خدا را دریده بود،

ناگاه دید آن زن بالای سرش ایستاده است،

سر به سوی او بلند کرد و گفت: تو انسانی یا جنی؟

گفت: انسانم، بی آنکه با او سخنی گوید، آماده گناه با او شد،

زن لرزان و پریشان گشت، به او گفت: چرا پریشان گشتی؟

زن گفت: از این می ترسم ـ و با دست اشاره به آسمان کرد ـ

مرد گفت: مگر تا کنون چنین کاری کرده ای؟(گناه)

زن گفت: نه، به عزت خدا سوگند. مرد گفت:

چرا از خدا چنین می ترسی، در صورتی که چنین کاری نکرده ای و

من تو را مجبور می کنم،


به خدا که من به پریشانی و ترس از تو سزاوارترم،

سپس کاری نکرده برخاست و به سوی خانواده اش رفت و


همواره به فکر توبه و بازگشت بود.


روزی در اثنای راه به راهبی برخورد و آفتاب داغ بر سر آنها می تابید،


راهب به جوان گفت: دعا کن تا خدا ابری بر سر ما آرد که آفتاب ما را نسوزاند،


جوان گفت: من برای خود نزد خدا کار نیکی نمی بینم تا


جرأت کنم و چیزی از او بخواهم.

راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو.

گفت: آری خوب است، راهب دعا می کرد و جوان آمین می گفت.

به زودی ابری بر سر آنها سایه انداخت.


هر دو پاره ای از روز را زیر ابر راه رفتند تا سر دو راهی رسیدند.


جوان از یک راه و راهب از راه دیگر رفت،


و ابر همراه جوان شد. راهب گفت:


تو بهتر از منی. دعا به خاطر تو مستجاب شد نه به خاطر من،


گزارش اعمال خوب خود را به من بگو،

جوان داستان آن زن را بیان کرد. راهب گفت:


چون ترس از خدا تو را گرفت، گناهان گذشته ات آمرزیده شد،


اکنون مواظب باش که در آینده چگونه باشی .




تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و حفظ طهارت روح و سلامت نفس و ترک گناه،


برای همگان بایسته و لازم است،


اما برای جوان زیبنده و مایه آراستگی روح و روان است.


ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:


بهترین های امت من، کسانی هستند که چون خداوند آنان را به بلا گرفتار


کند، پاک دامنی ورزند، گفتند: کدام بلا؟ فرمود: عشق!


جوانی که در راستی و امانت داری پای بند به دستورات شرع است،


در واقع نوعی حس قدسی را در خود پدید آورده که زندگی او را در


نهایت آرامش پیش خواهد برد. او با رعایت تقوا خداوند را


ناظر و ناصری توانمند بر رفتار خویش دانسته و در کوران حوادث او را مددکار خویش می داند.


و بی گمان چنین جوانی به نیکوترین صورت با یاری های خداوند مدد خواهد شد.


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هر گاه قیامت برپا شود،


خداوند برای گروهی از امّت من، بال هایی قرار می دهد که با آنها،


از قبرها به سوی بهشت پرواز می کنند، در آن گردش نمایند و


هرگونه خواستند، از نعمت ها بهره برند. فرشتگان به آنان می گویند:


آیا حسابرسی را دیدید؟ می گویند: ما حسابرسی ندیدیم. می پرسند:


از صراط، عبور کردید؟ می گویند: ما صراطی ندیدیم.


می پرسند: جهنم را دیدید؟ می گویند: چیزی ندیدیم. آن گاه فرشتگان می گویند:


از امّت چه کسی هستید؟ می گویند: از امّت محمد صلی الله علیه و آله.


فرشتگان می گویند: شما را به خدا سوگند، بگویید رفتارتان در دنیا چه بود؟


می گویند: دو ویژگی در ما بود که خداوند ما را بدین پایه از رحمت خویش رسانید.


می پرسند: آن دو ویژگی چیست؟ می گویند:


هرگاه در خلوت بودیم، شرم داشتیم نافرمانی خدا کنیم و


به اندکی که روزی ما بود خشنود بودیم. فرشتگان می گویند:


این جایگاه سزاوار شماست .


در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است

ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار


خوشا آنان که در جوانی شکستند

که پیری خود شکستگیست


**********************************


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



داستانک معنوی


استاد رضا، فردی خشنود و شاکر بود و در بدترین شرایط

آرامش درون و متانت خود را از دست نمی داد.

روزی باران سیل آسایی به راه افتاد و

خسارات جدی به مردم دهکده وارد کرد.

اما همگان استاد رضا را دیدند که دست به آسمان برده و

خدا را بخاطر همه چیز شکر می کند
و

همین امر باعث حیرت دیگران شد. از او پرسیدند

با این همه مصیبت چه جای شکر گزاری باقی مانده؟

پاسخ داد: باید از خدا شاکر باشیم که

همه روزها شرایط آب و هوا و اقلیمی بدین شکل نیست.

این سیل به ما نعمت داشتن روزهای آرام و بدون بحران را

خاطر نشان می کند.

که ما متوجه ارزش آنها نمی شویم مگر خلاف آن را تجربه کنیم.

داشتن روحیه سپاس و شکرگزاری

یکی از بزرگترین مصادیق مثبت اندیشی و خوش بینی است.


**************************


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



داستانک معنوی

داستانی زیبا از حضرت عیسی علیه السلام



حضرت عیسی علیه السلام به منزل یکی از اصحاب خود می رفت.


در راه که می رفت، به گیاهی رسید و گیاه گفت:


«من داروی درد دختر حاکم این شهر هستم.»


حضرت عیسی مقداری از آن را در جیب خودش گذاشت و


به منزل آن صحابی رفت. آنجا به حضرت عیسی عرض


شد که حاکم گفته: «دخترم مریض است و دکترها نتوانسته‌اند مداوایش کنند.

اگر کسی دختر من را مداوا کند، هر چه بخواه، به او می‌دهم.


اگر شما از خدا بخواهید و خدا به او عافیت بدهد و از پادشاه بخواهید که به


دین حق وارد بشود، بسیار عالی است.» حضرت عیسی گفت:


«برو به پادشاه بگو: من می آیم.» آنجا رفتند و حضرت عیسی علیه السلام


گیاه‌ها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هیچ اثری نشد.

حضرت عیسی از خجالت گذاشت و از شهر بیرون رفت.

سال دیگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و دید گیاه، همان را می گوید. گفت:‌

«تو پارسال هم همین حرف را زدی و آبروی ما را کم و زیاد کردی.

امسال دیگر چه می گویی؟»

گفت:«چندین سال است خدا من را برای مداوای این درد خلق کرده است؛

لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم.»

اثر کردن هر دارو به دست او است.

اگر دکتر می روی، برخدا توکل کن.

دارو هم باید اجازه داشته باشد تا اثر کند.

اگر این دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمی کند.

شما دکتر متخصص می روی، دارو هم همین دارو است که


دستور داده؛ لکن دارو مأمور نبوده اثر بکند؛

لذا انسان سزاوار است همه وقت بگوید: خدا.


مریض شدی، بگو: خدا؛ دکتر می روی، بگو: خدا؛

دارو را می‌خواهی به مریض بدهی، بگو:

خدا؛ همه اش خدا.


الحمد لله الذی یفعل ما یشاء ولا یفعل ما یشاء غیره

(سپاس خدایی را که هر کاری که بخواهد انجام می دهد و غیر از او کسی نیست


که هر کاری را که خواست، انجام دهد.

(کافی، ج 2 ، ص 529)


**********************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

گویند گوهرشاد خانم (همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی)

سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد، بر ساخت بنا نظارت کامل داشت و

همیشه جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و

دستورات لازم را به معماران مسجد میداد.

از تعداد کارگران و میزان حقوق آنها اطلاع کامل داشت و حتی به کار

حیوانات باربر رسیدگی میکرد و به کارفرمایان دستور داده بود از

محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات باربر ظرفهای آب و

علف بگذارند، مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد.

از زدن حیوانات پرهیز کنید،

ساعات کار کارگران باید معین باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و...

روزی هنگام سرکشی کارگر جوانی ناگهان چشمش به صورت او

افتاد و در اثر همین نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و

عاشق دلباخته ی او شد. اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید

تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد.

به خانم گزارش دادند که یکی از کارگران بیمار و در منزل بستری است.


گوهرشاد به عیادتش رفت و علّت را جویا شد.

مادر گفت او عاشق شما شده و از درد عشق بیمار است.

گوهرشاد فکری کرد و به مادر جوان گفت: باشد،

من از همسرم جدا شده و با او ازدواج می کنم، به شرط اینکه مهریه مرا

قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که

چهل شبانه روز در محراب این مسجد نیمه کاره عبادت کند.

جوان پذیرفت.

پس از چهل روز گوهرشاد از حالش جویا شد، جوان به فرستاده ی او گفت:

لذّتی در عبادت و همنشینی با پروردگار یافتم که

 با عشق هیچ انسانی معاوضه نخواهم کرد.👏



عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم


💝کانال عشق فقط خدا💝

@eshgekhodayi



*******************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خالق عشق را عاشقم


#داستانک_قابل_تامل

 گرنگهدار من آنست که خود میدانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد


#عشق_مارمولک !!


این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است .

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.

خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که

میخی از بیرون به پایش کوفته شده است .


دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .

وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش

هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !!!


چه اتفاقی افتاده؟

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!

در یک قسمت تاریک بدون حرکت .

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است .

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد .

تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه

مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!

مرد شدیدا منقلب شد .

ده سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی !!!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد

پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم...


💚خالق عشق را عاشقم...💚عشق فقط خدا...



********************************************************


اعیاد شعبانیه رو خدمت تمام مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض مینماییم


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

🍃 ذوالقرنین با لشگر فراوانى از بیابان عبور مى‏ کرد مردى را دید


مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنین توجهى نکرد.


ذوالقرنین از بزرگى روح او تعجب کرد.

🍃 پس از تمام شدن نمازش به او گفت:


چگونه با دیدن بزرگى دستگاه من نترسیدى و به حال تو تغییر پیدا نشد.

🍃 عرضه داشت: با کسى مشغول مناجات بودم که قدرت و لشگرش بینهایت است،


ترسیدم از او منصرف شوم و به تو متوجه

 گردم از عنایتش محروم گردم و دیگر دعایم را اجابت ننماید.

🍃 ذوالقرنین فرمود: اگر همراه من بیایى تمام خواسته ‏هایت را اجابت مى‏ کنم


پیر مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به

شرط آن که چهار چیز براى من ضمانت کنى:

🍃 اول: سلامتى که دارم هیچ وقت مریض نشوم.

دوم: نعمتى که دارم همیشه باشد زوال نداشته باشد.

سوم: قدرتى که دارم پیرى در او دیده نشود.

چهارم: حیاتى که دارم مرگ نداشته باشد.


🍃 ذوالقرنین گفت: کدام مخلوق بر اینها توانا است؟

🍃 مرد گفت: پس من از کسى که تمام امور در تحت قدرت او است


دست بر نمى‏ دارم تا به شخصی که مثل خودم عاجز و

محتاج است تکیه نمایم.

 من همراه آنم که توانا است یعنى پیروى خدا مى ‏روم.

📚 آمالى شیخ صدوق ص ۱۷۰



********************************************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

🔰حکایت پیر پالان دوز و میرداماد

روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخ بهایی در گذرگاهی


 به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که


به غلط پالان دوز شهرت یافته است) برخورد می کنند.

تصمیم میگیرند نعلین را جهت مرمت

 به پیر بسپارند.

 در حین کار هر دو که از مستثناهای قرن بودند متوجه می شوند که پیر

 در حین کار مشغول به ذکر گویی است

و همه ذکرها هم مورد عنایت حق تعالی

 قرار می گیرد.

شیخ بهایی به میرداماد اشاره می کند

 که بواسطه  تقوای پیرمرد فقیر

چیزی به او عطا کند  چون این نوع کار

از تخصص های میرداماد بود .


 میرداماد دست می برد و مشته فولادی

 پاره دوز را که مخصوص کوبیدن

 روی بخیه ها بود با خواندن دعایی

به طلا تبدیل می کند.

پیر متوجه می شود

 و به میرداماد می گوید

 این به کار من نمی آید مشته خودم را

 برگردان.

از این دو بزرگوار اصرار که

به دردت می خورد و از پیر پاره دوز

انکار که به کارم نمی آید

 تا اینکه نهایتا میرداماد

ابراز عجز می کند که برگردان مشته

به فولاد کار من نیست.

پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه
 کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش می دهد:


 آهن میشود طلا می شود و دوباره آهن!!


سپس رو به میرداماد می کند

و می گوید دلت را کیمیا کن!

هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده

و زانوی پیر را می بوسند

و از مریدانش می شوند.

اینجاست که خدای رحمان

در حدیث قدسی می فرماید :

✨یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون ✨

بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند

 خود کنم من می گویم باش

 پس بو جود می آید تو هم می گویی

 باش پس می شود .


آنان که خاک را به عشق کیمیا کنند


آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟


🌹مقبره ی شیخ محمد کارندهی

(پیر پاره دوز) جنب حرم رضوی

 در مشهد مقدس واقع است.

********************************************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

http://photos01.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2015/11/1/18/1446391214647285.jpg

داستانک معنوی



پدری پسرش را برای تعلیمات مذهبی به صومعه‌ای فرستاد.


پس از چند سال که پسر به روستای خود بازگشته بود، روزی پدرش از او پرسید:


«پس از این همه تعلیمات مذهبی،


آیا می‌توانی بگویی چگونه می‌توان درک کرد که خدا در همه چیز وجود دارد؟»


پسر شروع کرد به نقل از متون کتاب مقدس، اما پدرش گفت:


«این‌هایی که می‌گویی خیلی پیچیده است، راه ساده‌تری نمی‌دانی؟»

پسر گفت: «پدر من فرد دانشمندی هستم و


برای توضیح هر چیزی باید از آموخته‌هایم استفاده کنم.»


پدر آهی کشید و گفت: «من تو را به صومعه فرستادم و فقط پولم را هدر دادم.»

پدر دست پسر را گرفت و او را به آشپزخانه برد.


ظرفی را پر از آب کرد و در آن مقداری نمک ریخت.


از پسر پرسید که آیا نمک را در آب می بیند؟ پسر هم گفت که بله،


نمک‌ها ته ظرف جمع شده است. سپس پدر قاشقی برداشت و


آب را هم زد تا نمک‌ها در آب حل شدند.


از پسر پرسید: «نمک‌ها را می‌بینی؟»


پسر گفت: «نه، دیگر دیده نمی‌شوند!»


پدر گفت: «کمی از آب بچش.»


پسر گفت: «شور است.»

پدر گفت: «سال‌ها درس خواندی و


نمی‌توانی خیلی ساده توضیح بدهی خدا در همه چیز وجود دارد.


من ظرف آبی برداشتم و اسم خدا را گذاشتم نمک،


و به راحتی این را توضیح دادم که خدا چگونه در همه چیز وجود دارد


طوری که یک بی‌سواد هم بفهمد. پسرم دانشی که تو را از مردم دور می‌کند


کنار بگذار و به دنبال دانشی برو که تو را به مردم نزدیک کند.



http://photos01.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2016/5/9/0/500x594_1462739048909522.png

********************************************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی

اعتکاف

✅از "ابن مهران" نقل شده:

در مسجد با امام حسن مجتبی (علیه السلام) در حال اعتکاف بودیم.

مردی نزد آن حضرت آمد و گفت:

«ای فرزند رسول خدا ! فلان شخص، مالی از من طلب دارد و

می‏ خواهند به سبب آن مرا حبس کنند.»

امام حسن (علیه السلام) فرمودند:

«در حال حاضر مالی در اختیار ندارم که قرض تو را بپردازم.»

آن شخص بدهکار گفت:

«پس وساطت کنید تا به من مهلت دهند.»

امام حسن از جا برخواستند تا همراه بدهکار بروند.

به ایشان گفتم:

«ای فرزند رسول خدا ! آیا اعتکاف را فراموش کردید؟»

امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمودند:

«فراموش نکرده‏ ام، ولی جدّم‏ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

کسی که در راه بر آوردن حاجت برادر مسلمانش بکوشد،

چنان است که نُه هزار سال خدا را عبادت کرده باشد.

عبادت کسی که روزها را روزه گرفته و

شب ها را به شب زنده داری و عبادت مشغول باشد.»👏👏

📚من لا یحضره الفقیه، جلد۲، صفحه 189


شعر فوق العاده زیبا و تاثیر گذار شیخ بهایی را

شاید اکثرتان خوانده اید که در همین وصف است👇



🍃همه روز روزه بودن ،  همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن


🍃زمدینه تا به مکه،  سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن


🍃به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن



🍃شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن


🍃به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد 🍃

🍃که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن👌👏

**************************************
 (شیخ بهایی)

**************************************


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

روزی حلال

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و

هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.

 یک روز  صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را

بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و

چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. 
 پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را

که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است،

ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان،

مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
 چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت

اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و

خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!! 

 
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را

به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.


هنگامی که وعده سفرش فرا رسید،

مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و

کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. .

چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.

لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند،

رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ،

چوپان پنج درهم خویش را به او داد. 

تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:

با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟  
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.

تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و

آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.  
اما چوپان  بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.


تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و

مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .


هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ،

بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود  و

بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که  پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت

که برای آن چوپان خریداری کند.


صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد  تا از شرش رها شود ،

تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت ..

در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ،

خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ،

مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .

تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.

از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟


مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند

مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.

و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا

برای از بین برن موشها ما را کمک کند.

آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .

هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد،

با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.


  چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و


تاجر امانت هر کسی را  به صاحبش داد  تا اینکه نوبت چوپان رسید ،


تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید


که آن را از کجا بدست آورده است؟  


چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. 


تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:


خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد


چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و


به بیشتر از آن رضایت ندادی.


در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و


آن طلاها را به او داد.  


.........................


دری که خدا از رحمت به روی مردم بگشاید هیچ کس نتواند بست و


آن در که او ببندد هیچ کس جز او نتواند گشود ،


و اوست خدای بی همتای با حکمت و اقتدار.


سوره فاطر آیه 2

 

**********************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

زندگینامه واقعی یک عاشق خدا از اعضای کانال عشق فقط خدا

سلام.داستان من مربوط به این سواله که


چطور میشه از عشق زمینی به عشق خدا رسید..


چند سال پیش من با ی دختر اشنا شدم که


به مدت 4سال باهاش رابطه داشتم فقط به قصد ازدواج باهاش بودم .


تا اینکه اول فهمیدم دختره پشت بدنش مشکل داره


بازم از عشقم دست نکشیدم دوم خانواده هامون فهمیدن


بازم رابطه داشتیم تا اینکه دختره بخاطر خوشبختی من


به من گفت که ایدز داره به دروغ...


فکر کرد که رهاش میکنم


نذر کردم به مدت 60روز براش روزی هزار صلوات بفرستم که خوب بشه ..


وبهم برسیم.کار هر روزم شده بود صلوات برای مریضی دختره.


بعد از چند روز که صلوات فرستادم حس عجیبی بهم دست داد


حس باخدا بودن .به روز های اخر که رسیدم


دختره کامل از دل وعشقم خارج شده بود .


بعد از چند روز متوجه شدم که ی حس معنوی فوق العاده ای بهم دست داده


نا خدآگاه موقع اذان حتما به مسجده باید میرفتم که اروم بشم .


یک سال همین وضعیت و داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم نماز بخوانم .


وبه مسجد برم .الان دو ساله مسجد شده محل ملاقات من وخدا .


الان طوری عاشق خدا شدم که از تمام دلبستگی های دنیا دل بریدم و


فقط وفقط خدا رو صدا میزنم


تابستان امسال هم به پابوس امام رضا رفتم


فقط ی ارزو ک که دختره شوهر کنه


به طور معجزه اسایی دختره بعد از ده روز عروسی کرد و


الان من فقط باخدای خود حرف میزنم واروم میگیرم....


اقا مرتضی تمام داستان کاملا واقعی واقعی اگرم باور نداری


تتمام این خاطرات و داخل دفتری نوشتم داخل حرم امام رضا جا گذاشتم..


التماس میکنم درجش کن که دیگران هم استفاده کنن..حامد از کرمانشاه

شما هم اگر داستانی واقعی در مورد رسیدن به عشق خدایی دارید میتونید


برامون بفرستید تا در صورت موافقت خودتون و با نام خودتون


در وبلاگ و  کانال عشق فقط خدا درج کنیم تا دیگران هم استفاده کنند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

" #اشک_خدا "

💎زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست.

فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام

رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را


برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟

زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو شفا بده.

فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟

زن پاسخ داد: نه!

فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو


می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی!

زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی!

سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و


مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.


پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت:


مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه


با شما یه جا زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.


مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم ,


آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم.


و زن از خانه بیرون آمد , کناری نشست و مشغول گریستن شد.


فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟


حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟

مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟

فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خداوند شامل حال تو شده است و


می توانی آرزویی بکنی. حال بگو؟ می دانم که بینایی چشمانت را از


خدا می خواهی , درست است؟


زن با اطمینان پاسخ داد: نه!


فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟


زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و


بتونه پسرم رو خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم.


اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و


از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.


هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:


تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟

فرشته گفت: بله , ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد!

زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!

فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق


آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...

روح مادران از دست رفته شاد و

به افتخار تمامی مادران در قید حیات این فرشته های زمینی سرزمینم👏👏👏👏




کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️



https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

#شیطان_و_فرعون


✍️حضرت موسىٰ یک روز در تور سینا مشغول مناجات بود. ندا از طرف خدا آمد:


'یا موسی! با برادرت هارون، به جنگ فرعون بروید.'موسى گفت:


'خداوندا، تو روز به روز قدرت فرعون را زیادتر مى‌کنی. آن‌وقت مرا به جنگ او مى‌فرستی؟


خودت مى‌دانى که قدرت من به فرعون نمى‌رسد.'ندا رسید:


'یا موسی! من از سه خصلت فرعون، بى‌اندازه خوشم مى‌آید.


این است که هر روز قدرتش را زیادتر مى‌کنم.'ـ


'خداوندا! این سه خصلت فرعون کدام است؟''یا موسیٰ! یکى اینکه فرعون مادر پیرى دارد که


از او مواظبت مى‌کند و جانش به جان مادرش وابسته است.


من از این‌کار فرعون خیلى خوشم مى‌آید.


دوم آنکه فرعون مهمانخانه‌اى باز کرده که هر کس گرسنه باشد،


مى‌آید آنجا و خودش را سیر مى‌کند. دیگرى هم آنکه به ریش و محاسنش خیلى مى‌رسد.


'شیطان این حرف‌ها را شنید و آمد سراغ فرعون. در زد.


پیشخدمت فرعون آمد پشت در و پرسید: 'چه‌کسى در مى‌زند؟


'شیطان گفت: 'برو و به فرعون بگو خودش بیاید.'پیشخدمت پرسید:


'تو کى هستى که فرعون بیاید؟'شیطان گفت: 'من هر که باشم،


فرعون با پاى خودش مى‌آید و در را باز مى‌کند و جانش هم درمى‌آید.


'پیشخدمت رفت و خبر را رساند. خلاصه، فرعون آمد پشت در و پرسید:


'تو کى هستى و با من چه‌کار داری؟'شیطان گفت:


'تو چه‌طور خدائى هستى که نمى‌دانى این طرف در کیست؟


در را باز کن. آمده‌ام راه و چاه را نشانت بدهم.


'فرعون در را باز کرد و دید پیرمردى پشت در ایستاده.


شیطان آمد و به دربار فرعون وارد شد.


کمى گذشت و دید فرعون دم به دم مى‌رود و


به اتاق پهلوئى سر مى‌زند.شیطان پرسید: 'اى فرعون.


چه مى‌کنی؟'فرعون گفت: '


به مادرم سر مى‌زنم.'شیطان گفت:


'خاک بر سرت. مردم اگر بفهمند تو مادرى هم داری،


همه از دور و برت پراکنده مى‌شوند. خدا که پدر و مادر ندارد.


'فرعون پرسید: 'پس چه‌کار کنم؟' شیطان گفت:


'بهش سر نزن تا خودش بمیرد.'فرعون هم گوش به حرف شیطان داد و


به مادرش سر نزد. مدتى گذشت و شیطان دید از زیرزمین سر و صدا مى‌آید.


شیطان پرسید:


'این سر و صدا که از زیرزمین مى‌آید چیست؟'


فرعون گفت:


'زیر اینجا، آشپزخانه من است. هر کس گرسنه باشد، مى‌آید و سیر مى‌شود و مى‌رود.


'شیطان گفت: 'خانه‌ات خراب شود. مگر خدا هم آشپزخانه دارد؟


خدا از غیب به بنده‌هایش روزى مى‌رساند. زود این بساط را جمع کن،


وگرنه همه از دورت پراکنده مى‌شوند.'فرعون دستور داد آشپزخانه را جمع کردند.


این گذشت تا روز بعد.شیطان پرسید:


'اى فرعون. این چه چیزى است که به ریشت آویزان کرده‌اى و خودت را به شکل حاجى‌فیروز درآورده‌ای؟


'فرعون گفت: 'اینها مروارید هستند و ریشم را با آنها زینت داده‌ام.


'شیطان گفت: 'این چه‌‌کارى است؟ مگر خدا ریش مى‌گذارد که تو هم ریش گذاشته‌اى


و حالا هم زینتش داده‌ای.'


فرعون پیش خودش فکر کرد و حرف شیطان را قبول کرد.


خلاصه، این شد که خدا هم قدرت فرعون را گرفت و


حضرت موسىٰ را به جنگ فرعون فرستاد

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

خیلی زیباست👌

📖 هم نشین حضرت داوود (علیه السلام) در بهشت

امام صادق (علیه السلام) فرمود


روزى خدا به حضرت داوود (علیه ‏السلام) وحى کرد


خلاده دختر اوس را نوید بهشت ده و


به آگاهى او برسان که همسر و هم نشین تو در بهشت خواهد بود.


حضرت داوود (علیه‏ السلام) به این دستور عمل کرد و


به خانه خلاده رفت و پیام را به او رسانید.

خداخلاده گفت سوگند به ، من چیزى در خود


نمی بینم که چنین لیاقتى یافته باشم و هم نشین تو در بهشت شوم.

حضرت داوود (علیه السلام) فرمود


از امور باطنى خود اندکى با من صحبت کن تا بدانم چگونه است؟

خلاده گفت همیشه به هر دردى که مبتلا شدم و


هر گزند و نیاز و گرسنگی اى که به من رسید


در برابرش صبر کردم و از خداوند نخواستم آن را از من بر طرف سازد


تا آنکه او خود، آن را از من دور کرد و


عافیت و گشایش داد و به جاى آن،


چیزى از خدا نخواستم و او را بر آن شکر و سپاس گفتم.

حضرت داوود (علیه ‏السلام) راز مطلب را دریافت و


به او فرمود تو به خاطر همین خصلت ‏ها به آن مقام رسیده‏ اى.

امام صادق (علیه ‏السلام) پس از نقل این ماجرا فرمود و


این همان دین خدا است که آن را براى بندگان صالح خود پسندیده است.

منبع: بحارالانوار، جلد 14، صفحه
39


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️



https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎


  • مرتضی زمانی