عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


  آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن

اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن


حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکـن


خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان

(..تو شــاهکار خلقتی، تحـقیر را باور نکن..)


بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست، تقـدیر را باور نکـن


تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن


خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کـن تا آرزو، زنجیر را باور نکن


مهدی ایثاری نیا



من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

 

"علامه طباطبائی"

 


لحظه ای تفکر کنید

و چیزهای  بی ارزش که فانی هستند را برشمارید

و با بهره گیری از صفت آگاهی آن ها را بسنجید ،

سپس نتیجه گیری کنید

چیزهایی که رفتنی و فانی است و فقط در دنیا هستند

و این را باور قلبی داشته باشید ،

آن وقت آرامشی وصف نشدنی خواهید داشت...

 

حاج محمداسماعیل دولابی


داستانک واقعی


یه داستان میگم بهتره بگم یه تجربه زندگی.

من 3 سال پیش یه درس داشتم اخلاق اسلامی ،


یه روز که این درس رو داشتم ،اون روز مصادف بود با تولدم،

بعد کلاس رفتم پیش استادم گفتم


استاد یه جمله بگو بهم واسه کادوی تولدم....

منتظر بودم بگه فلان کار کن ....فلان کار نکن....


خودم آماده کردم که این جملات بشنوم،


ولی برگشت گفت قدر جوونیت بدون و با خدا رفیق باش،


بهش اعتماد کن،اندازه یه رفیق بهش تکیه کن،بیشتر از این نخواستم!..

گفت: اگه باهات رفاقت نکرد ولش کن،باهاش مشتی باش ،


ببین باهات مشتی میشه یا نه....واسش حرکت باحال بزن،


ببین چطور سر حالت میاره...

منتظر شد همه بچه ها برن ،یه خاطره از خودش گفت،

گفت: یه روز نشسته بودم توی بالکن ،داشتم با خدا خلوت میکردم،


یه لحظه به خنده گفتم ،خدا من و تو که داریم عاشقانه حرف میزنیم ،


یه بارون میچسبه که بیاد و دیگه محفلمون نورانی بشه،گفت


به جان بچه ام ،یک دقیقه نشد دیدم نم نم بارون زد به صورتم...


گفت اینا رو نگفتم که فکر کنی من آدم خوبیم نه،


خواستم بگم خدا باهات تا تهش میاد..

واقعا حرفای اون روز استاد موی تنم سیخ کرد. هر دفعه با خدا


عهد بستم و رفیقش شدم ،خودش شاهده واسم کم نزاشته ولی من زدم زیرش ...


همیشه هم یاد جمله آخر استادم میوفتم که گفت


اگه دیدی رفاقتتون بهم خورد : " مطمئن باش تو رفاقت به هم زدی"

امیدوارم توی رفاقت با خدا کم نزاریم.

یا علی


شیخ رجب علی خیاط عارف بزرگ می فرماید:   

پیش از آنکه منزل عوض کنید

آرزوهای مرده ها را عملی کنید:    

آنان آرزو می کنند،   

که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند   

وعملی مورد رضایت خداوند انجام دهند...

 

منبع: وبلاگ آرام جانم خدا


پــــروردگار مـــــن

حـــس وجـــودت در کــــنارم

قلــــبم را

بــــه حــــــــــدی رســــــــــاند

که "بی قــــــــراری" در آن معنایی نــــــدارد ....


حکیمی طعام می خورد

پرسیدند چه می کنی؟

گفت: دنیا را فریب می دهم؟

گفتند: این چگونه باشد؟

گفت: نان دنیا می خورم و برای آخرت کار می کنم...



چو دشنام گویی، دعا نشنوی        به جز کشته‌ی خویشتن ندروی

؛؛؛

همینت پسند است اگر بشنوی       که گر خارکاری، سمن ندروی 

؛؛؛

نپندارم ای در خزان کشته جو        که گندم ستانی به وقت درو 

سعدی 

درختی که کاری چو آید به بار         ببینی به ویژه برش بر کنار

گرش بار خارست، خود کشته ای      وگر پرنیان است، خود رشته ای

؛؛؛

و گر بد کنی، جز بدی ندروی           شبی در جهان شادمان نغنوی

فردوسی 

زآن که می بافی، همه ساله بپوش     زآن که می کاری، همه ساله بنوش

جمله دانند این اگر تو نگروی        هر چه می کاریش روزی بدروی 

مولانا   

من اگر نیکم، اگر بد تو برو خود را باش      هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت 

؛؛؛

 دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر      کای نور چشم من، به جزاز کشته ندروی

حافظ   

«و انسان را نیست جز آنچه کوشش کند» 

سوره نجم، آیه ی 39



داستانک


  پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند

که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد

به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

پاسخ شنید: کی هستی؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

باز پاسخ شنید: ترسو!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟

پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن...

و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

پسرک باز بیشتر تعجب کرد؛ پدرش توضیح داد:

مردم میگویند که این انعکاس کوه است

ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است هر چیزی که بگویی

یا انجام دهی،زندگی عینا به تو جواب میدهد؛

حال ،اگر ما هم به عهد خدا وفا کنیم انعکاس وفاداری خدا را

در زندگیمان بی شک حس خواهیم کرد

و براستی کیست در وعده راستگوتر از خدا


**************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


http://s4.picofile.com/file/7892141284/Beautiful_Flowers.jpg


در میکده‌اَت حالِ دلم بارانی‌ست

با جام رخَت مست شدن عرفانی‌ست


ای عارفِ من، کاشفِ من؛ مستم کن

این کُن فَیکون زلزله‌ای رضوانی‌ست


ای جوهر  هر، زیر و زبر، زیباگر؛

از من نگُذر معبر اگر طولانی‌ست


مجذوبِ تواَم، از طلبَت؛ انسانم

هر جذبه به جز جاذبه‌اَت شیطانی‌ست


در عشقِ تو من، گمشده‌ای عریانم

این فقرو فنا سِیْرِ پس از حیرانی‌ست


هرجا که ز شر، بحرِ بشر، طوفان شد؛

آغوش  تو یک معجزهٔ مرجانی‌ست


************************

عاﺷﻘﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺧﺪﺍﺳﺖ


ﺩﺭﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺪگی‌ست

ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی‌ست


ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﻮﻥ

ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﻘﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﺟﻨﻮﻥ


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﻭﺻﺎﻟﺶ، ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ

ﺩﺭﺱ ﺁﺧﺮ، ﻭﺻﻞ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﺮﺍﻕ


ﺷﺮﻁ ﺍﻭﻝ، ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ

ﻭﺭﻧﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ


ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺲ

ﻣﺤﻮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺑﯽ ﺧﺎﺭ ﻭ ﺧﺲ


ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮﺍﻑ

ﮐﻌﺒﻪﯼ ﺩﻝ می‌دﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻔﺎﻑ


ﺣﺎﺟﯿﺎ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ

ﺳﻮﯼ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ


ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﯾﻮ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﺸﮑﻦ ﺍﯾﻨﮏ ﺁﻥ ﺑﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻧﮕﺎﺭ

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻻﯾﻖ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮ ﻃﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ

ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﺻﺎﻝ
ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎر
می‌شوﺩ ﭘﺎییز ﻋﻤﺮﺕ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎر



**********************



الهی!

       نفسی ده که حلقهء بندگی تو گوش کند
                   
                        و
 
       جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند .

******************



خداوندا
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر …

جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم…

و کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی…

و چون تو هستی پس ترسی نیست…

دستهایم را که بگیری

چشم بسته بدون ترس و دلهره به دنبالت می آیم…

و اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ...


******************************************

خدایا !

من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.

گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.

گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدای همیشگی ام!

من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.

بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند!

اسیر خویشتنم؛

و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...

معبودا!

بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا کن!

مرا به آغوش خویش دعوت کن!

که تشنه ترینم به آن ...

تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...

به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین


*******************************

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ،
 قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
 اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند


http://topphoto.persiangig.com/image/topphoto/3136966-lg.jpg

*********************

اگر میخواهید زیبا باشید
یک دقیقه مقابل آینه
پنج دقیقه مقابل روحتان و
پانزده دقیقه مقابل خداوند بایستید
ادم ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی
نمی‌شوند
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر
 می‌رسند
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید
آنها را زیبا هم خواهید یافت
زیرا حس زیبا دیدن همان عشق است

************************

داستانک

حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در

مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که

به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو

پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟

چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود

کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و

روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می نشاند و

تصویر او را می کشید تا اینکه تصویری بسیار

زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.

حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید،

نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که

نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و

مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت

چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
 سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.

پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش

به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت 

هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن

تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت

تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را

در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در

مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند.

او هم قبول نمود. چند روز مشغول رسم نقاشی شد

تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از

چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
 گفت : شما قبلا هم از چهره ی من نقاشی کشیده اید،

من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را

از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.

داستانی بسیار تامل بر انگیز است،

خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید،

این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود رانمی دانیم و

خود را به شیطان مبدل می کنیم.



********************************************

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن

الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند

به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده

می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو

می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز

پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست

می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن

دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید

مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن

به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین

به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل

تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای

بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر

الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان

*************************


غم می آید،من هم سمت تو می آیم خدایا...

 

غم می رود،من نیز می روم

 

نمیدانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟!!!

 

این بار کفش هایم را دور می اندازم....

 

هرگز نمی روم.....................

http://mj1.persianfun.info/img/93/1/ElhamBakhsh19/27.jpg



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری ،

ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!

گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و

سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.


(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:


۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که


کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و


حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است


که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،


در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به


راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .


آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم .


این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت:


خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.


گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر.


نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ،


خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.


دگرگون شده بودم ،


ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار


مطبم نوشتند با این مضمون؛


<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>


دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،


اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..

راستى یک سوال :

شغل شما چیه؟




من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم


ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند...


 خدایا : پنجره ای برای

تماشا و حنجره ای برای

 صدا زدن ندارم ،

امیدم به توست ،

پس بی آنکه

  نامم را بپرسی و

  دفترهای دیروزم را
  ورق بزنى، رحمتت را


   بر همه کسانیکه

 برایم عزیزند جاری کن.


اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،


از تو برای مهربانیت  قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش،


که این روح "تو"ست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد...


 پس به راهت ادامه ده ...



عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...


💫گاهی خدا ...

🌟با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

🌟با زبان تو...
گره کار بنده ای را باز میکند...

🌟با انفاق تو ...
گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

🌟با قدم تو ...
مشکلی را حل میکند....

🌟وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
  در دست خداست...
 
❤️اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .

❤️اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .

❤️اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند .

❤️اجازه دهید عشقتان …
یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد .

❤️و در پایان اجازه دهید محبت شما ،
"نمایشی از محبت خالق مهربان و کاینات باشد "…

        همواره دستان خداوند
        در دستانتان.......❤️


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.


کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و


بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و


زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!


کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و


بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …


کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم…


آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.


این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،


لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و

از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و

برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت،

از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،

وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و …

شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و

بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و

نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر

وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌

یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!”

گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو از آخر به اول ،

‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،

تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌

گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲

عشق به حقیقت


یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.


کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند.

 یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار،


نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم!

 بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو


بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد...


مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو


ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق،


نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند


همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنن🌹




مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه


تنهایی و خلوت با خدا

داستانک

روزی مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و

نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و

عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را

به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛

بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.

این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود.

تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست.

عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه،

عقل را به حال خود رها کند

همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


dastan-khoda [Blue Eyes]

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...

ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...

شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...

نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...

از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...

تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...

درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...

ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...

محو رخسار گلی بی خار و خس..



دعایی زیبا از بابا طاهر :
 
                   
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .

بده آرامشی  ؛ ماتم  نگیرم .

خدایا ازشهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم.

خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.

که در گمراهی مطلق نمیرم.

ابرها به اسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.........

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانیکه شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...



کجاها نباید خندید !!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت...


به جارو کردن مادرت...


به راننده ی چاق اتوبوس...


به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !


عکس نوشته شعر نو


جالبه لطفا بخونید

بهشت کجاست؟ بالای هفت

 آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قیامت از بین میرود

اما بهشت جاویدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است.
_____________________________
جهنم کجاست؟
 مرکز آن طبقه هفتم زمین است،

در جایی به نام سجین.جهنم کنار بهشت نیست که بعضی ها میپندارند.
زمینی که بر روی آن زندکی میکنیم زمین اول است و

شش زمین دیگر وجود دارد که زیر زمینی است که بر روی آن زندگی میکنیم.
__________________________
سدره المنتهی: درخی بزرک و سترگ که ریشه های آن در آسمان ششم است و

به آسمان هفتم نیز ادامه دارد.برگ هایی همانند گوش فیل.
این درخت بیرون از بهشت واقع شده که پیامبر(ص) جبرییل را

در کنار این درخت به صورت حقیقی و و واقعی رویت کرد.

بار قبل هم جبرییل را در مکه در مکانی به نام اجیاد دیده بود.
___________________________
حورالعین: زنان مومنان در بهشت ،

نه از انسان نه از ملاءکه و نه از جن..

اگر یکی از این زن ها به زمین دنیا نگاه کند، مابین مشرق و مغرب را روشن میکند.
___________________________
الولدان المخلدون:

خدمتکاران اهل بهشت،

نه انس نه جن و نه ملاءک،پایین ترین درجه اهل بهشت

ده هزار تعداد از این خدمتکاران را دارند.
____________________________
اعراف :
دیوار بلندی است برای مسلمانانی که خوبی و بدی شان مساوی است،

مدتی در کنار آن دیوار میخورند و می آشامند و سپس وارد بهشت میشوند.
____________________________
مدت زمان روز قیامت : پنجاه هزار سال..


ملاءکه و روح در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج می یابند..


روز قیامت پنجاه جایگاه است و هر جایگاهی هزار سال.


عایشه در این مورد از پیامبر پرسید روزی که زمین و آسمان ها تغییر میکند ما کجاییم؟؟


فرمودند: بر روی پل صراط..


هنگام عبور از این پل صراط سه جایگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد.


همچنین فرمودند اولین نفراتی که از این پل رد میشوند من و امتم است.
__________________________
پل صراط: دو جایگاه بهشت و جهنم دارد که

برای رسیدن به بهشت باید از مسیر جهنم عبور کرد.
پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده که

اگر با موفقیت تا انتهای این پل را پیمودی

در بهشت را رو به روی خود میبینی که پیامبر به استقبال بهشتیان ایستاده.
____________________________
خصوصیات پل صراط:

باریک تر از مو-برنده تر از شمشیر-بسیار تاریک-زیر آن جهنمی تیره و تار

که از عصبانیت در حال انفجار است.
تمامی گناهانت بر روی پشتت حمل میکنی و

اگر زیاد گناهکار باشی عبورت را آهسته میکند.

اما اگر کوله بار گناهت اندک باشی در یک چشم به هم زدن عبور خواهی کرد.

پل صراط چنگک هایی دارد که زیر پاهات را زخمی میکند

که این کفاره گناهان و کلمات و نظرات گناه آلود است.

شنیدن فریادهای بلند کسانی که پاهایشان میلغزند و به قعر جهنم سقوط میکنند.

رسول الله انتهای پل در کنار در بهشت ایستاده اند تو را

در حالی که بر روی پل شروع به راه رفتن میکنی میبیند و

برایت دعا میکند و میگوید ای خدا نجاتش بده.

این بنده مردمانی را که به قعر جهنم می افتند و

کسانی که نجات میابند و اهمیت نمیدهد.

بنده والدین خود را میبیند اما توجهی نمیکند.

در آن لحظه آنچه که برایش مهم است فقط و فقط نجات خودش است.--
بر فتنه های دنیوی صبر کنید که سراب است.

تلاش کنیم و به همدیگر یاری برسانیم

تا در بهشتی که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است همدیگر را ملاقات کنیم.

فراموش نکنیم هم اکنون این مطلب،صدقه ای است جاری قرار دهیم.

بار خدایا ما را از عبورکنندگان از پل صراط قرار بفرما..



بعد از این همه مطلب،آیا کسی ارزش آن را دارد که


به خاطرش کینه به دل کنی و اعمالت را تباه کنی..مخلوق را به خالق بسپار.


از خود بپرس چند سال از زندگی ام را گذرانده ام و


چند صباحی از زندگی ام باقی است؟


آیا تضمینی هست که لحظه ای بعد زنده باشم؟
_____________________________

بارخدایا،این مطلب را صدقه ای جاری از من،پدر و مادرم و تمامی مسلمانان قرار بده

چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:


(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)

سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.


پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،


و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند


به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهند


این آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.

بهترین صدقه ای که الان انجام می دهی اینست که این پیام رابه نیت صدقه


به دیگران نیزارسال کنی.هدیه به روح جمیع اموات گذشتگان بخصوص پدر مادرای ازدنیارفته




تا تهش بخون خداییش قشنگه.

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم


طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم


همین که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم


حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه


گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم


تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی


حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.


بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد.

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف 

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم


که چرا کسی نگفت:


   خدا       
           
     
                         «صادق هدایت»




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

خدایا چشمی ده که فقط تو را ببینم
خدایا گوشی ده که فقط کلام تو را بشنوم
خدایا حضوری ده که فقط در محضر تو باشم
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا پایی ده که فقط در راه تو قدم بردارد
خدایا ذائقه‌ای ده که فقط حلاوت بندگی تو را بچشد
خدایا عمری ده که فقط در راه تو صرف شود
خدایا علمی ده که معرفت به تو را
خدایا علمی عطا کن که در آن گمراهی نباشد
خدایا حافظه‌ای عطا کن که در آن نسیان نباشد
خدایا زبانی عطا کن که در آن لغو نباشد
خدایا همنشینی عطا کن که در آن ملامت نباشد
خدایا حضوری عطا کن که در آن غفلت نباشد
خدایا عزتی عطا کن که در آن ذلت نباشد
خدایا دلی عطا کن که در آن غیر نباشد
خدایا چشمی عطا کن که در آن کوری نباشد
خدایا نوری عطا کن که در آن ظلمت نباشد
خدایا رحمتی عطا کن که در آن نقمت نباشد
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا حلالی عطا کن که در آن حرام نباشد
خدایا قُربی عطا کن که در آن بُعد نباشد
خدایا حلاوتی عطا



یقین


ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ
ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ
ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ
ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ
ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !

ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻤﺎ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ

ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..

ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ
ﺧﺪﺍ ...


صد نشان از حق بدیدی و یکی نشناختی


ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺑﻬﺮ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﻠﻖ ﺑﺎ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪﺵ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ

ﺩﯾﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﻌﺮ می‌خوﺍﻧﺪ ﺯ ﻫﺠﺮﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺗﯽ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ

ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺗﺶ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻧﺎﻡ " ﻟﯿﻠﯽ" ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ " ﺗﺴﻠﯽ" ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ می‌برﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﻧﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
می‌دﻫﻢ ﻓﺘﻮﺍ ﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ: ﺷﯿﺦ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟!
ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺩﻣﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ ... ؟

ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺖ ﭘﺎﮎ ﻟﯿﻼ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ،
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﺍﻫﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ

ﻗﺎﻣﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺳﺮﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ
چهره‌ای ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺴﻞ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺗﺮ
ﻏﻨﭽﻪﯼ لب‌ها ﺑﺴﯽ ﺍﺯ ﻏﻨﭽﻪﯼ ﮔﻞ تنگ‌تر

ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻻﻝ ﺁﺏ ﺟﺎﺭﯼ ﺻﺎﻓﺘﺮ
ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺷﻔﺎف‌تر

ﺁﻥ ﺻﻨﻢ ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﯾﻤﺎ ﺑﺮ ﻟﻌﻞ لب‌هاﯾﺶ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﮐﻔﺮ می‌گوﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﺮ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺣﻖ ﺩﻡ می‌زﻧﯽ
ﺩﻡ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﻣﺒﻬﻢ می‌زنی

ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ می‌رسی
 ﮐﯽ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﮎ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ می‌رسی

ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺮ " ﺯﻫﺪ " ﻭ " ﺭﯾﺎ " ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯽ
ﺻﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﺪﯾﺪﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ !


یک لحظه تامل


اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که

من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم،

اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم.

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر خیال‌پردازی می‌کردم،
زیرا می‌دانم هر دقیقه که چشم برهم می‌گذاریم

شصت ثانیه روشنایی از دست می‌دهیم.

هنگامی‌که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و

وقتی آنها می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم.
هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌کردم و

چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی می‌بردم.

اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من

ارزانی می‌داشت، ساده‌تر لباس می‌پوشیدم،
در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم،

بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار می‌کردم.

خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرت‌هایم را

بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر می‌کردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی می‌کردم و

ترانه‌ای از «سرات» را تا ماه می‌خواندم.
با اشکانم گل‌های رز را آبیاری می‌کردم، تا درد خوارها و

بوسه های سرخ گل‌برگ‌هایشان را حس کنم.

خدای من، اگر من تنها تکه‌ای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد می‌کردم که محبوب من است و

با عشق و در عشق زندگی می‌کردم.

به آد‌م‌ها نشان می‌دادم چقدر در اشتباهند که گمان می‌کنند

وقتی پیر شدند دیگر نمی‌توانند عاشق باشند،
نمی‌دانند وقتی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نباشند!

به هر کودک بال‌هایی می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا می‌رسد.

چه چیز‌ها که از شما‌ آدم‌ها یاد نگرفته‌ام..
فهمیدم هر کس می‌خواهد بر فراز قله‌ها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!

دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می‌گیرد،

او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند

که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.

چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایده‌ای ندارد،
زیرا وقتی آن‌ها را در چمدان می‌گذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.

اثری از جانی ولچ

منبع / برگردان به فارسی: شاهین سادات‌ناصری




چقدر خدا داری؟


مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند

برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد.
مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم.

همسرم هم همین طور،

اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند

و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم،

دچار این مشکل شده‌ایم؟”

شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.”
مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟

حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد.

یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ،

اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است.

در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم،


آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.”


شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟”


زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست!

مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟”
شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست!

باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و

فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم.

برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟

آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟

آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟

آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟

بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید

و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید.

اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند،

این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید.

اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید،

خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و

پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”




یک لحظه در حریمش


خدایا ای بزرگ ترین، مهربان ترین، بخشنده ترین


ای امید نا امیدان، ای شفا دهنده ی دردمندان، ای پناه بی پناهان

ای که خدایی جز تو نیست، ای یگانه معبود جهانیان

یا الله ...

کمکمون کن این روز ها رو پشت سر بذاریم.

کمکمون کن به عواقب کارهامون بیشتر فکر کنیم.

خدایا کمکمون کن مگه ما جز تو کی رو داریم.

خدایا می گن وقتی غمگین شدیم استغفار کنیم:

خدایا ما رو ببخش، ای آمرزنده ی گناهان، استغفر الله ربی و اتوب الیه ...

خدایا دوست داریم، تنهامون نذار.

بهمون آرامش قلبی عطا کن، یادت رو تو دلامون پررنگ تر کن ...

خدایا توکل بر تو ...







ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

💚 فرمان اول:

در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.

💛فرمان دوم:

تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.

💙فرمان سوم:

در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.

❤️فرمان چهارم:

به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.

💜فرمان پنجم:

در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که


بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.

💛 فرمان ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.

💙فرمان هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.

💜فرمان هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.

❤️ فرمان نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.

💚 فرمان دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،


که در آن صورت حق ملامت ندارید.

❤️السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا (ع)❤️


آرامش


ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ....
ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﯼ
ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ.....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ
ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﺒﺮﯼ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻨﻬﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ , ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ
ﺷﺮﻃﯽ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ .....
ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍ


مقصد خداست


گویند ز پیمانه ننوشید ، حرام است
هر کس که بنوشد به سر دار مقام است
ما دوش به میخانه ی عشّاق برفتیم
دیدیم که مستی همه را کیش و مرام است
گفتیم به پیمانه چه دارید که مستید ؟
گفتند شراب است که از یار به کام است
گفتیم چرا یار بشد ساغر مستان ؟
گفتند که مستی سبب عشق مدام است
گفتیم که ازعشق چه آید به سرانجام ؟
گفتند که عشق بردل عشاق طعام است
گفتیم که دوزخ شود آن خانه ی عشاق
گفتند که میخانه همان جای سلام است
ما نیز شدیم از پی آن جام و شرابش
زیرا که خدا مقصد پیمانه و جام است


خدایا؛
بزرگ شدن کار سختی است!

هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش

تا رویای هیچکس را نابود نکنم
و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....

خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است

و پر و بالم بسته...

اینگونه بگویم

اسیر وابستگی های دنیا شده ام...

دلم آرامش میخواهد

ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...


مرا در حریم آغوشت جا کن ...

که بسیار محتاج تسکینم 🍀

پرسش و پاسخ جالب


ازعالمی ..پرسیدند..


بالاترین وزنه چند کیلو است.


که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...


عالم در جواب گفتن بالاترین


وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.

هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.


» - رسول الله فرموده اند ترک

نماز صبح : نور صورت

ظهر : برکت رزق

عصر : طاقت بدن

مغرب : فایده فرزند

عشاء : آرامش خواب را از بین میبرد.

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

حدیث قدسی


ای فرزند آدم به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید .


و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید


و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید.


و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.


ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش


( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید )


مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم


که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.


ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن


زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.


ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و


از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.


ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و


در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن )


سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.


ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ،


و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ،


و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ،


و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ،


و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و


لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ،


و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو


( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.


ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ،


و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ،


زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.


خدا


. "خدا"درگل،خدا،درآب و رنگ ست

"خدا"نقاش این دشت قشنگست

"خدا"یعنی درختان حرف دارند،شقایق ها،درونی ژرف دارند

"خدا"درهرنظر آینه ماست

همین حالا،خدا،درسینه ماست

"خدا"شبنم"خدا"باد و"خدا"گل

"خدا"زیباترین باغ تکامل

گهی،گل میکند ماراخبردار،گهی،مرغی بما میگویداسرار

"خدا"دراوج گل،درعمق رنگست"خدا"درمعنی لفظ قشنگست

"خدا"رامیتوان ازنورفهمید

"خدا"رادرپرستش میتوان دید


مثل خدا باش …

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه ...




داستانک کوتاه


از کاسبی پرسیدند:


چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟


گفت:آن خدایی که فرشته مرگش


مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند


چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند



داستانک 2


پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم


پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود


پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:


انشاءالله خدا او را هدایت میکند


دختر گفت:


پدرجان


مگر خدایی که هدایت میکند


با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟


شعری از طرف خدا


ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی

خویش را در منجلابی از گنه انداختی


هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام

این منم که دوستت دارم ولی نشناختی


آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی

بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی


تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت

کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی


هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی

پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی


من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا

با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی...


یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام

گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام


ما چه کردیم و چه شد


وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم

یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم

وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم

حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم

گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم

دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم

صد سال اگر زنده بمانی گذرانی


دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش




"مواظب خودت باش"


معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!!!!!


بلکه معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه !


تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماریها ، سختی ها، مشکلات،


و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند......


اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی ، زمانی که بر می گردید و


به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی


پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:

 تصمیم را با تحقیق......

 هوس را با عقل.....

عصبانیت را با صبر.....

انتقام را با فراموشی.....

 عبادت را با بی توقعی....

 خدمت به خلق را با گمنامی......

 و در آخر قلبت را باکائنات پیوند بزن.......

مواظب خودتون باشید



عارف

ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،

ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ .

ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود، پس هنگامی که در


خلوت خودت هستی تغییر کن نه در مقابل دیگران


هرکس که دیگران را بشناسد عاقل است و


هر کس خود را بشناسد عارف است ....

اولین های خاص


اولین کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را نوشت حضرت سلیمان بود

اولین کسی که لاحول ولاقوه الا العلی العظیم فرمود حضرت رسول اکرم(ص)بود

اولین کسی که شعر را به عربی سرود حضرت آدم بود.

اولین کسی که برروی زمین شخم کاری کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که خانه کعبه را بنا نمود حضرت آدم بود.

اولین واضع علم حساب حضرت ادریس بود.

اولین کسی که خیاطی کرد حضرت ادریس بود.

اولین طفلی که شش ماهه بدنیا آمد وزنده ماند حضرت یحیی بود.

اولین کسی که قبا پوشید حضرت سلیمان بود.

اولین بشری که به آسمان صعود کرد حضرت عیسی بود.

اولین کسی که بر منبر رفت وخطبه خواند حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که درهم چهارگوش ساخت حضرت آدم بود.

اولین کسی که درراه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که تیروکمان ساخت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که خط نوشت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که برایش قبر کنده شد ولحد تهیه شد حضرت آدم بود.

اولین کسی که سگ را به نگهبانی واداشت حضرت نوح بود.

اولین کسی که کشتی ساخت وبه روی آب روانه کرد حضرت نوح بود.

اولین کسی که پرچم برافراشت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که الله اکبر گفت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که پیمانه وترازو ساخت حضرت شعیب بود.

اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود.

اولین کسی که شکرتهیه کرد حضرت سلیمان بود.

اولین پیامبر در بنی اسراییل حضرت موسی بود.

اولین کسی که گریه کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که وسایل جنگی ساخت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که حج بجا آورد حضرت آدم بود.

اولین کسی که شهر بنا کرد حضرت ادریس بود.

اولین شخصی که دربرابربت پرستی قیام کردحضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که روزه گرفت حضرت آدم بود که در هرماه سه روز روزه می گرفت.

اولین کسی که ساعت های دوازده گانه را وضع کرد حضرت آدم بود

اولین کسی که به ربوبیت حق تعالی ایمان آورد حضرت رسول اکرم ص بود




حضرت علی (ع)

* زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..

تا میتازی با تو میتازند.

زمین که خوردی، آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.

و آنهایی که عقب بودند، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!

* در عجبم از مردمی که بدنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند

و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند...



گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،

نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...


گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،

تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!


گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،

تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...


گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...


گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،

"آخرقصه هم

آغوش زلیخا بشوی...



 " فروغ فرخزاد "





عشق فقط خدا




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


خداوندا...


آرامشم را میان پیچ و خم زندگی ای که خود رقم زده ام،


گم کرده ام، آرامم کن...


همان گونه که دریا را پس از هر طوفانی آرام می کنی...


راهنمایم باش و ایمانم را قوی کن


که لحظه ای تو را در خلوت خویش، گم نکنم...

خداوندا...

اگر همه ی مردم دنیا هم مرا، احساسم را،


مهربانی هایم را فراموش و دستانم را رها کردند،


تو مثل همیشه کنارم باش و دستانم را به خودم نسپار...


خدایا: آنچه از احساسم مانده به تو میسپارم


تا از تنها دارایی ام محافظت کنی...


خداوندا... دنیایت بیش از حد توان من سرد است،...


به تو، به آغوشت، به رحمت بی کرانت نیازمندم...






از کتاب مناجات نامه چوپان معاصر نوشته رضا احسان پور

خدایا!
مرا به خاطر
همه‌ی مورچه‌هایی که کشته‌ام
ببخش

خدایا!
ممنونم که فقط یکی هستی
چینی‌ها عمراً بتوانند تقلبی‌ات را بسازند

خدایا!
مرا ببخش که بعضی وقت‌ها با تو
شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کرده‌ام!
یعنی فقط زمانی سراغت آمد‌ه‌ام که
احتیاجت داشته‌ام

خدایا!
من از اختیارهایم می‌ترسم
فردا، پس‌فردا، خودت به خاطر همه‌ی آن‌ها
یقه‌ام را می‌گیری

خدایا!
من اگر بسوزم
بوی گند می‌دهم!
خود دانی، می‌خواهی بیندازی جهنم، بینداز!

خدایا!
گوش‌هایم دراز شده است
کی وقت داری بیایم برایم کوتاهش کنی؟

خدایا!
حیف نیست
بهشت به این قشنگی ساخته‌ای،
آن وقت به همه نشانش ندهی؟

خدایا!
کاش بیمارستان‌ها
بخش کودکان سرطانی نداشت

خدایا!
شش روز طول کشید
تا دنیای ما را بسازی
آن وقت ما در یک چشم بهم زدن
آن را خراب می‌کنیم!
ببخشید!

خدایا!
من فقط یک «مسکن مهر» سراغ دارم
آن‌هم خانه‌ی تو است

خدایا!
آسایش دو گیتی
تفسیر این سه حرف است:
۱- خدا ۲- را ۳- شکر

خدایا!
تو خوب‌تر از آن هستی
که مرا تنها بگذاری

خدایا!
به یک نفر می‌گویند: «یک دروغ بگو»
می‌گوید: «خدا نمی‌بخشد»

خدایا!
توی «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیهِ راجعون»
«اِلیهِ راجعون» یعنی پیش خودت؛ درست است؟
پیش خودت که جهنم نمی‌شود! می‌شود؟

خدایا!
من مثل آن بت‌پرست نیستم
که اگر تو را نداشته باشم
خدای سنگ و چوبی داشته باشم
من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم

خدایا!
دیوار خانه‌ی مرا در بهشت
کاهگلی بساز
می‌خواهم هر روز عصر با شلنگ
به دیوار آب بپاشم
و نفس عمیق بکشم

خدایا!
اشک‌هایم را با دست پاک می‌کنم
تا دستانم بوی تو را بگیرد

خدایا!
خودت به کسی که دوستش دارم بگو
که من دلم نمی‌خواست خلق بشوم
و فقط و فقط برای اینکه او تنها نباشد
قبول کردم که بیایم دنیا
تا شاید دوستم داشته باشد

خدایا!
دوستت دارم
حتّی توی جهنّم

خدایا!
خودت که بهتر می‌دانی
ما آدم‌ها مثل دانه‌های انار هستیم
زیاد به ما فشار نیاور!

خدایا!
کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود»
روی دلم زده بودی!

خدایا!
دست ما را بگیر
و ما را از اتوبان زندگی
رد کن!

خدایا!
آخر زندگی من
یک «ادامه دارد» بنویس!



ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﺩﺯﺩ ﺳﺮ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺖ ....

ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﭘﺮ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺑﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﮐﯿﺴﻪﯼ

ﺳﮑﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺯﺩﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ

ﺭﺳﯿﺪ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﮐﺎﻏﺬﯾﺴﺖ

ﮐﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ :

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺳﮑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎ ..

ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺑﺎﺯ

ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ .

ﺩﺯﺩﮐﯿﺴﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ :

ﺻﺎﺣﺐ ﮐﯿﺴﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻋﺎ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ

ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﺩﺯﺩ ﺩﯾﻦ ﺍﻭ.

ﺍﮔﺮ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ، ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮ ﺩﻋﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ

ﺳﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪ. ﺍﻥ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ .

ﻭﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺍﺳﺖ !...

ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺯﺩ ﺧﺰﺍﻧﻪ

ﻣﺮﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺯﺩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ .... ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﯾﻦ

ﺩﺯﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .... ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯﺩﯾﻦ ﺯﺩﻩ

ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ

ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﺭﺍ



خدای مهربانی‌های بی‌بهانه،

 همیشه جایی در حوالی دلتنگی‌های من،

 جاری می‌شوی...

 جاری می‌شوی در ابریِ چشمانم،

 و می‌باری آنقدر تا زُلال شَوَم،

 می‌باری آنقدر که آسمانی شَوَد هوای دلم،

 آنقدر که با همه روحم حس کنم

 داشتنِ تــــو

 می‌ارزد به همه‌ی نداشتن‌های دنیا،

 می‌ارزد...


http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=6520094

‌می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که


وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:


آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند،


چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی


چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم،


نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد،


شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و


به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد


اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به


تعقیب وی پرداختند.


آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد


و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از


مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد


تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و


مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:


"ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید


به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید.


چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید،


اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و


طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را


در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که


مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و


درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا!


شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،


این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از


جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که


درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت،


دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و


مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،


تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی،


در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و


آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در


یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که


با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.


کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری



دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ .



بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
بزرگی میگفت:
وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند...
وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند...
وقتی امیدت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند...
وقتی یارت خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند...
همیشه با خدا بمان.
چترِ پروردگار، بزرگترین چترِ دنیاست...


دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮﺁﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:

 " ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ "

ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ

ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮﺁﺭ...

ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ !

ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ

ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ ...

 " ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ ﻏَﯿْﺮُﮐـْـــ "



عابدی را گفتم ای دست من و دامان تو
کن دعایی ، تا نهم پایی در این میدان تو

گفت از طاعت چه داری ، کوفتم بر سر که آه
گفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو



بسم الله الرحمن الرحیم

بارالها...

نمی دانم روحم اکنون در کدامین قطعه از الحمد تو گیر کرده

و نمی دانم که آیا نفسم به مالک یوم الدینــی تو ایمان دارد یا نه ، نمی دانم

خدای من ،

من نمی دانم که آیا ایاک نعبدهایم به ایاک نستعینــهای نمازم می رسند یا نه

و نمی دانم تاکیدهای ایاک ایاک هایم ،

آخر به نعبد و نستعین ختم خواهند شد یا نه

و نمی دانم که مرا در بحبوحه ی راه های پر پیچ و خم دنیا ،

به صراط مستقیمـت هدایتم خواهی کرد یا نه
زیبای من ،
من نمی دانم این روزها پایم در رکاب الذین انعمت علیهمِ تو ،

سوار بر اسب توحیدم ، می تازد یا نه
و نمی دانم که مرا از مغضوبان و ضالین درگاهت سوا کرده ای یا نه ...
و زندگی ام ،
و زندگی ام پر است ، از نمی دانم هایی که در گوشه اتاقمان ،
گاهی هم در باغچه ی مادرم،
کنار گل های محمدی ،
منتظرند تا شاید معشوقشان ،
بویِ عطرِ نشاطِ جنت المأوی را برایشان به ارمغان آورند.
خدای زیبای رحمان و رحیمم ،
نمی دانم هایم را هدایت کن به مستقیم ترین صراط خودت...
آمین یا رب العالمین...

***تقوا چیست؟***

شاگردی از عابدی پرسید :تقوا را برایم توصیف کن!


عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود


مجبور به گذر شدی چه میکنی؟

شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و


با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم.


عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است.


از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را


کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.


خاطره ای از سعدی


...سعدى در کتاب گلستان ،

خاطرات زیبایى از دوران جوانى و کودکى خود نقل مى کند که

گاه بسیار نکته آموز و دل انگیز است . در یکى از این خاطرات مى گوید:
یاد دارم که در ایام کودکى ،

اهل عبادت بودم و شب ها بر مى خاستم و نماز مى گزاردم و

به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .

شبى در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و

تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامى را

بر کنار گرفته ، مى خواندم .

در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند،

خوابیده اند . پدر را گفتم :

از اینان کسى سر بر نمى دارد که نمازى بخواند.

خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویى نخفته اند،

بلکه مرده اند .

پدر گفت : تو نیز اگر مى خفتى ،

بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتى و عیب آنان گویى و بر خود ببالی!


وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم..

فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم!!

و خواسته هایم از قد خودم بزرگتر باشند!!

و حتی آرزوهایم محال!!

وقتی لبخند خدا را درمیان دعاهایم دیدم..

"ترس" برایم معنایش را از دست داد..

و جایش را "ایمان" پر کرد...

هنوز از یاد نبرده ام...

چه گله هایی کردم برای سختی راه...

و خدا چگونه مرا به بالای کوه هدایت کرد...

و فراموش نکرده ام که چه ناامیدانه...

درپی جرعه ای آب بودم...

و خداوند چگونه سیرابم کرد...

وعده ی خدا این است:

دستانت را به من بده..

تا فتح کنی دنیا را...

و ممکن کنی،ناممکن ها را...

و بدست بیاوری...

دست نیافتنیهارا...

پس خود را به خدا بسپار....

تا بیداری ات آرام شود،همچون خواب...

خوابت شیرین شود،چون رویا...

رویاهایت قابل لمس شوند،چون واقعیت..

و واقیعتهای زندگی ات زیبا شوند،چون آرامش...

و آرامشت از جنس عشق شود،چون خدا...

و خدا همراهت. شود،مثل همیشه...

از همیشه...

تا همیشه...

خداوندا انتهای این قصه دیدنیست..


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پشت در بهترین جاست

صبر کن خدا در را باز میکند. تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست,

اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست . اختیاری نیست!

هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست .

مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند . با هنر و فهمت تا پشت در برو .

در را محکم نزنی یا اصلا در نزن .صاحبخانه خودش میداند،انجا بنشین .
شبی که حضرت زهرا را میخواستند دفن کنند

اصحاب حضرت امیر پشت در آمدند تا کمک کنند .

حضرت امیر امام حسن را فرستاد که پشت در صدای گریه می آید،

ببین کیست ؟ امام حسن گفت اصحابند،

گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم .

حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند .
اینها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست .

نتوانست برود .

یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه می آید

فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا ،

دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی ؟

گفت : پای رفتن نداشتم ... حضرت امیر گفتند : بگو بیاید داخل.
ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است .

به اشاره ملتفت باش.

از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست.

خدایا منو میرسونی؟


سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.


اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم


اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!


جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!


نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!


اما خبری از پول نبود…


به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از


طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!


گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!!


یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت

و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .

خدای من!

من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم


اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …


فقط یک آه و افسوس که عمرم رایگان از دست رفت …

خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟


الهی و ربی من لی غیرک ..



روزه گرفته ام ولی


ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﻭﻟﯽ، ﺩﻝ ﺯ ﻫﻮﺱ ﺭﻫﺎ ﻧﺸﺪ
ﺷﻮﻕ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻢ ﻧﮕﺸﺖ، ﻧﯿﺖﻣﺎﻥ، ﺧﺪﺍ ﻧﺸﺪ

ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ، ﺣﺎﺻﻞ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺲ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﻣﺎﯾﻪﯼ ، ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻧﺸﺪ

ﻫﺮﻃﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﮕﺮﯼ، ﻣﺠﻠﺲ ﻭ ﻣﺤﻔﻞ ﺩﻋﺎﺳﺖ
ﺗﯿﺮﻩﺩﻟﯽ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﮐﺎﺳﺘﻪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻧﺸﺪ؟

ﻣﺎﻝ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﻢ، ﻇﻠﻢ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ
ﺷﮑﻮﻩﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ، ﺣﺎﺟﺘﻤﺎﻥ ﺭﻭﺍ ﻧﺸﺪ

ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﯿﺦ ﺑﺎ، ﻧﺎﻥِ ﺟﻮ ﻭ ﻧﻤﮏ، ﻭﻟﯽ
ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺭﯾﺎ ﮐﺴﯽ، ﭘﯿﺮﻭ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﻧﺸﺪ

ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪﯼ ﺳﺤﺮ، ﺫﮐﺮ ﻭ، ﻧﻤﺎﺯِ ﺷﻔﻊ ﻭ ﻭﺗﺮ
ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪﯼ ﻧﺒﺮﺩ، ﻣﻨﺠﯽ ﻭ ﺭﻫﻨﻤﺎ ﻧﺸﺪ

ﺩﺭ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﭼﻪ ﺳﻔﺮﻩﻫﺎ، ﭘﻬﻦ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎ، ﮐﺰ ﺁﻥ
ﺳﻬﻢ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﺑﯿﻨﻮﺍ، ﻟﻘﻤﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺸﺪ

ﺑﺮﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽﻧﻬﻢ، ﺩﺭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ
ﮐﺎﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﻣﻌﻨﯽﺍﺵ، ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺸﺪ

ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻩﻣﺎﻥ، ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﯽﺯﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﺎ ، ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ، ﺩﻭﺍ ﻧﺸﺪ

 التماس دعا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



به یکی گفتند:


چطوری تنهایی راتحمل میکنی؟


گفت:


"من همنشین خدایم هستم،


هروقت خواستم اوبامن سخن بگویدپس قرآن میخوانم و


هرگاه خواستم من بااوسخن بگویم پس دورکعت نماز میخوانم.




جوانی به خواستگاری دختری رفت،پدر دخترگفت

فقط به یک پرسش من پاسخ بده، دخترم مال تو..!

-ساعت چند برای نمازصبح اذان گفته میشه؟

جوان جوابی نداد!

سپس پدر دخترگفت:

کالای من گرانقیمت هست، ومهریه اش پیش شمانیست!..

(تربیت صحیح)



گفت:


بشوخی به یکی ازدوستانم گفتم من 22ساعت متوالی خوابیده ام..!


گفت: بدون غذا ؟؟!!


وهمین سخن رابه دوست دیگری گفتم،


گفت: بدون نماز؟!..

(عکس العمل آنهاطریقه زندگی هردوتاراشرح میدهد)


یکی ازبزرگان میگوید:


"به فرزندت قرآن بیاموز، قرآن همه چیزبه او خواهدآموخت"



کلمه (عیب است) برای مااز (حرام است) سنگین تره،


ماتوجامعه ای هستیم که از خلق بیشترازخالق می ترسیم..!

(واقعیت)


وقتی میگی نصف جامعه بدهستندهمه برتوخشم میگیرند،


ولی اگربگی نصف جامعه خوب وموفق هستندهمه خوششون میاد..


(بااینکه هردوجمله یک مفهوم دارد)



انسانهای خوش بین وبدبین هردو نیاز یک جامعه هستند:

اولی هواپیمارا اختراع کرد..

دومی چترنجات..!



اگربعدازمرگ صدقه جاریه ای برای خودت جانذاشته ای،

پس کوشش کن که گناه جاری بعدازمرگ هم نداشته باشی..!

(خوب به این جمله فکرکنید)


جه بسا کسانی هستند مرده اند ولی خوبیهایشان هنوزپابرجاست،

چه بساکسانی دارندزندگی میکنند ولی انگار که مرده اند..!


قوی ترین روش تاثیرگذاشتن..اخلاق نیکوست..

وسریعترینش ...لبخند است


همیشه نقطه پایانی هست که درآخرهرجمله ای میاد،


پس برای گذاشتنش عجله نکن وتوهنوزجای خالی زیاد داری...!




http://www.hammihan.com/users/status/thumbs/thumb_HamMihan-201515498613189430271431980127.3827.jpg


آیا می دانید فایده گفتن

(بسم الله الرحمن الرحیم)

در آغاز هر کاری چیست؟

اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،


فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود

قبل از آنکه آن را بخوانید

بسم الله الرحمن الرحیم می گویید

و ناگهان می بینید که همه گناهانتان

از نامه اعمالتان پاک شده است


می پرسید چه شد ؟در این هنگام ندایی آمد

که ای بنده ، تو ما را

با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای

پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم

و گناهانت را بخشیده ایم


پای سفره افطار

خدا می گوید
"خب ،روزه دارها
حالا وقتش شده
بخواهید از من؟

درخواست کنید"

یکی می گوید "آن خرما را بده"
دیگری شیر و
ان دیگری ظرف آش را...

کسی اصلا حواسش به خدا نیست!!


🌺 داستان های کوتاه و آموزنده


مردی دیروقت خسته از کار به خانه برگشت.
دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم ؟

- بله حتماً ، چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول میگیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد:این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخواهم بدانم.

- اگر باید بدانی ، بسیار خوب می گویم : 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید.

بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ،


فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف


از من بگیری کاملآ در اشتباهی

سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی

 من هر روز سخت کار میکنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:چطور به خودش اجازه می دهد


فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید

با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است.

شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است.

به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه پدر ، بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام.

امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.

بیا این 10 دلاری که خواسته بودی

پسر کوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا !

بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚

دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت :

با این که خودت پول داشتی ، چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود ، ولی من حالا 20 دلار دارم.

آیامی توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟

من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...


«««بهترین زیبایی های خلقت»»»


زیباترین کلام:بسم الله...

/ زیباترین تکیه گاه:خدا

 زیباترین دین:اسلام

 زیباترین خانه:کعبه

 زیباترین بانگ:تکبیر

 زیباترین آواز:اذان

 زیباترین ستون:نماز

 زیباترین معجزه:قرآن

 زیباترین سوره:حمد

زیباترین قلب:یاسین

 زیباترین عروس:الرحمن

 زیباترین محافظ:آیةالکرسی

 زیباترین عمل:عبادت

 زیباترین زیارت:خانه خدا

 زیباترین منزل:بهشت

 زیباترین مهاجر:هاجر

 زیباترین صابر:ایوب(ع)

 زیباترین معمار:ابراهیم(ع)

 زیباترین قربانی:اسماعیل(ع)

 زیباترین مولود:عیسی(ع)
 زیباترین جوان:یوسف(ع)

 زیباترین انسان:پیامبراسلام

 زیباترین پارسا:علی(ع)

 زیباترین مادر:زهرا(س)

 زیباترین مظلوم:امام حسن مجتبی(ع)

 زیباترین شهید:امام حسین(ع)

 زیباترین ساجد:امام سجاد(ع)

 زیباترین عالم:امام محمدباقر(ع)

زیباترین استاد:امام صادق(ع)

 زیباترین زندانی:امام کاظم(ع)

 زیباترین غریب:امام رضا(ع)

 زیباترین فرزند:امام جواد(ع)

 زیباترین راهنما:امام هادی(ع)

 زیباترین اسیر:امام حسن عسکری(ع)

زیباترین منتقم:امام زمان(عج)

 زیباترین عمو:حضرت عباس(ع)

 زیباترین عمه:حضرت زینب(ع)

زیباترین سرباز:علی اکبر(ع)

 زیباترین غنچه:علی اصغر(ع)

 زیباترین شب سال:شب قدر

زیباترین سفر: حج

زیباترین محل تولد:کعبه

 زیباترین لباس: احرام

زیباترین ندا: فطرت

زیباترین سرانجام: شهادت

زیباترین جنگ: نفس عماره

زیباترین ناله: نیایش

زیباترین اشک: اشک از توبه

زیباترین حرف: حق

زیباترین حق: گذشت

زیباترین نیکی: به پدرومادر

زیباترین آغوش: آغوش مادر

زیباترین رحمت: باران

زیباترین سرمایه: زمان

زیباترین لحظه: پیروزی

زیباترین کلمه: محبت

زیباترین یادگاری: نیکی

زیباترین عهد: وفا

زیباترین دوست: کتاب

زیباترین کتاب: قرآن

زیباترین روزهفته: جمعه

زیباترین خاک: تربت کربلا

زیباترین ابزار: قلم

زیباترین روزسال: مبعث

 زیباترین بیابان: عرفات

 زیباترین مزار: شش گوشه

 زیباترین شعار: صلوات

 زیباترین قبرستان: بقیع

 زیباترین زمین: کربلا

 زیباترین آرزو: فرج مهدی

 زیباترین پایان: التماس دعا


رضا سگ باز(!)

یه لات بود تو مشهد...


هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!


یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!)



و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.


شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“


رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!


چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!



به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!

مدتی بعد....

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!


چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و


انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“


رضا شروع کرد به فحش دادن.


(فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!


وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:


”آهای کچل با تو ام.....! “


یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:


”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“


رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!


چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“


چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....


رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!


شهید چمران: چرا؟!


رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!


تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....


شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که


هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه،


بلکه با خوبی بهم جواب میده!


هِی آبرو بهم میده.....


تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی


ولی اون بهت خوبی می کرده.....!


منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و


منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!


رضا جا خورد!....


..... رفت و تو سنگر نشست.


آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!


تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که


هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟


اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر


صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....


رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......!


(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)


یه توبه و نماز واقعی........





خدای زیبای من،

به گمانم دارم عاشقت می شوم!

آخر امروز بی هیچ بهانه ای دلم برایت تنگ شد...

پیش خودمان بماند؛

فقط دل من که نه،

فکر کنم دل چشمهایم بیشتر برایت تنگ شده بود!

خودم دیدم که پنهانی برایت

گریه می کرد...



!خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است

خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است

چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است

خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری

خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست

خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی

خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ،او را ز درون بنگر


ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻥ ...
ﮐﺴﯽ ﭺ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ !!!
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺎ ﺑﯽ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺍﯾﻢ، ﻃﻠﺐ ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻘﺪﺭ ﮐﻦ....






گاندی می گوید :من نمی توانم خدا را در بیرون از انسان بیابم...

اگر مطمئن بودم می توانم خدا را در غاری در هیمالایا پیدا کنم،

بی درنگ به آن جا می رفتم

اما می دانم که خدا تنها و تنها در دل انسان ها جا دارد




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


واقعا چرا؟؟؟


ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻗﺮﺍﺋﺘﯽ: ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدمﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ،


ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ.


ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ:

 ۱. ﻋﯿﻨﮏ

 ۲. ﻣﻠﺤﻔﻪ

 ۳. ﻓﺮﺵ

 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ،


"ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ" ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ" ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ!
.
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﻣﺎﻩ" ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ،


ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ "ﭼﻨﮓ” ‏(مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽﺷﻮﯾﯽ!

.
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ،


ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﺳﺎل"، ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ"ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﯽ!


ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ.


ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ،


ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ‏(ﻭﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺧﻔﯿﻒ‏).

 ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ!


ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ;

(ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻓﺰﺍﯾﻨﺪ)


ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ ‏(ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ‏) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.



http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=6390555


!!!!! خدایا....
دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ..."..
از روی عادت نمی گوید....!
کم آورده است....
دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند...
صبرش تمام شده است ....
ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!!
مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله :
"برایم دعا کن..."
خدایا کمکش کن ..
هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد.... یارب!
هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر.
هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر.
هنگامی که مقامم دادی،
تواضعم رانگیر.
انگاه که تواضعم دادی ،
عزتم رانگیر.
وقتی قدرتم دادی ،
عفوم رانگیر .
هنگامی تندرستی ام دادی،
ایمانم رانگیر . و آنگاه که فراموشت کردم ، فراموشم مکن،
آمین یا رب العالمین






*******************************

امام صادق میفرمایند:

من در عجبــــم کسی در انـــدوه باشد

و به ذکر یونسیه پنــــاه نبرد

لــآ اِلــهَ الــآ اَنـــت

سُبحــانَکــــَ . .

اِنــــی کُنـــتُ مـــِنَ الظالِمیــــــن . .

http://uupload.ir/files/cj5m_8363196d2493197221e7f9e0704c5b28-425.jpg


حواست هست خدا؟؟

هروقت صدای شکستن خودمو شنیدم.

گفتم باشه منم خدایی دارم....

حواست هست خدا؟؟

ازبچگی تاالان هروقت زمین خوردم و به سختی پاشدم

یه جمله شنیدم "غصه نخور خدابزرگه"

حواست هست خدا؟؟

حواست هست هرروز باهات دردودل میکنم؟؟

حواست هست غصه هام داره سنگینی می کنه؟؟

حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه؟؟

حواست هست نفس کم اوردم..

خدایا نفس میخوام....

خوشی میخوام..زندگی میخوام ....

خدااااااایا یه خنده از ته دل میخوام..


http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=6404550


چشمهایت را ببند ،

در دلت با خدا سخن بگو ،

به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛

هرچه میخواهی بگو ، او میشنود ...

شاید بخواهی تورا ببخشد ،

یا آرزویی داری ،

شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،

بگو میشنود . . .

این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛

پرواز دلت را حس خواهی کرد ...



برای زیارت خدا لازم نیست

به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم

خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر

درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد


http://images2.persianblog.ir/525401_5Pbtu4uF.jpg


چی دوست داری؟


دوست داری حافظه ات زیاد بشه؟؟

۱-مسواک بزن ,۲-روزه بگیر, ۳-قرآن بخون.

می خوای کمر درد نگیری؟

نشسته شلوار بپوش.

دوست داری گوش درد و دندون درد نگیری؟؟

بعد از هر عطسه ای که می کنی بگو:الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین


می دونی خداوند از چه چیز هایی بیزاره؟

۱-خوابیدن بدون نیاز ۲-خوردن در حال سیری ۳-خندیدن بی جا

می دونی چه کسی ثواب شب زنده داران و عبادت کنندگان رو می بره؟

کسی که با وضو می خوابه

دوست داری رزق و روزی ات زیاد بشه؟

ناخن هات رو روز جمعه بگیر .


میدونی خوابگاه شیطان کجاست؟؟

توی ناخن بلند
 

می دونی روز قیامت چه کسی رو دست بسته میارن و جاش توی دوزخه؟


هر مردی که با زن نامحرم دست بده.)

می دونی چه کسی راه بهشت رو گم می کنه؟؟


کسی که وقتی نام پیامبر (ص)رو می شنوه،


صلوات فرستادن رو فراموش می کنه.پیامبر اکرم (ص)

دوست داری گناه های چهل سالت محو بشه؟؟


هر صبح۱۰بار بر پیامبر صلوات بفرست




روزی پیامبر اکرم ص خطاب به خداوند عرض کرد ؛

◄【 پروردگارا !

روز قیامت ، هنگام محاسبه اعمال، جلوی دیدگان انبیاء و

مردم آیین های دیگر، اُمت من را حسابرسی مکن!

مبادا به سبب اعمال بدشان،جلوی همه آبرویشان برود!

طوری به حساب آنها برس ، که فقط من از آن آگاه شوم و تو! 】►

خدای مهربان فرمود:

◄【 ای حبیب من!

من از تو، نسبت به بندگانم مهربان ترم!

طوری اعمال آنها را حسابرسی میکنم که حتی تو هم از آن با خبر نشوی! 】►

•/ برگرفته از کتاب 515 حدیث قدسی /•



شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:

در بازار بودم...

اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.

بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.

قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند.

ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود.

به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.

این لگد شتر چه بود...!؟

در عالم معنا گفتند:

شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!

گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...

گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!

قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ

ﻣﯿﺒﺮﻡ ....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .....





  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

حکایت ا

در مورد ارث فرزندان

 

در زمان خلافت حضرت علی(ع) کودکی که دارای دو سر و

 

دو سینه بر یک کمر بود به دنیا

آمد، میراثش را از آن حضرت جویا شدند. حضرت علی(ع) فرمود:

 

هنگامی که خواب استبر او

فریاد زنند اگر هر دو سر با هم بیدار شدند یک نفر است و

 

یک میراث می برد و اگر یکی بیدار

ودیگری همچنان خواب ماند دو میراث می برد.

فروع کافی ج 7 ص 159 حدیث 1

 


حکایت ۲:

در مورد شناسایی مالکیت فرزند پسر


مردى داراى دو زن بود که هر دو نفر آنها باردار بودند.

 

هر یک از آنها آرزو مى کرد،فرزندى

که به دنیا مى آورد پسر باشد، تا بدین وسیله پیش ‍ شوهرش محبوبتر گردد.

 

در آنزمان - به دلیل

پایین بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى که مردان در

 

تقویت بنیه نظامى داشتند -داشتن فرزندان

پسر، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر، موجب سرافکندگى محسوب مى شد.

از قضا هر دو زن در یک شب تاریک و

 

در یک اتاق ، زایمان مى کنند. یکى از آنها دختر،

ودیگرى پسر به دنیا مى آورد. زنى که دختر زاییده بود،

 

در یک زمان مناسب ، فرزندش را

بانوزاد پسر هوویش عوض مى کند و وانمود مى کند که او

 

پسر زاییده و هوویش دختر. این

کارباعث اختلاف و درگیرى بین دو هوو شده و

 

کسى نمى تواند در این مورد قضاوت کند.

طبقمعمول ، براى قضاوت در این مورد،

 

به دریاى علم و حکمت ، امیرمؤ منان ، حضرت على

(ع) مراجعه مى شود. آن حضرت دستور مى دهد،

 

هر دو مادر، مقدار معین و مساوى از

شیرخود بدوشند. آنگاه آن دو شیر را در

 

ترازوى دقیق وزن مى کنند. با کمال تعجب متوجهمى

شوند، وزن حجمى یکى از شیرها بیشتر از دیگرى است .

 

آنگاه آن حضرت حکم مى کندکه

فرزند پسر متعلق به همان زنى است که شیرش سنگین تر است.

به دلیل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد،

 

خداوند متعال حتى در تغذیه نوزادان نیزاختلاف

قایل شده است . شیرى که پسر از آن تغذیه مى کند،

 

باید از املاح و فلزات بیشترىبرخوردار

باشد، تا استخوان بندى و اسکلت و

 

همچنین عضلات محکم تر و نیرومندترى رابراى مردانى که

وظایف سنگین تر، خشن تر و خطرناکترى به عهده خواهند داشت ،فراهم سازد.

 

 

 

حکایت ۳:


در مورد دیه


در زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع)،

 

مردی را نزد آن حضرت آوردند که ادعا می

کند کسی بر سرش ضربه ای زده و در

 

اثر این ضریه چشمانش نمی بیند و زبانش از کار افتاده

و حس بویائی خود را نیز از دست داده. حضرت فرمود:

 

« اگر راست بگوید سه دیه ی کامل بر

او واجب است.» عرض کردند که از کجا صحت و

 

سقم ادعاهای او را تشخیص دهیم.

امیرالمؤمنین فرمود: «برای اینکه درستی ادعای او

 

مبنی بر اینکه چشمش نمی بیند ثابت شود او

را در مقابل آفتاب قرار دهند بطوریکه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد.

 

اگر راست نگفته باشد نمی

تواند چشمانش را باز نگهدارد.

 

و در مورد ادعایش مبنی بر اینکه دیگر حس بویائی ندارد، پنبه

ای را بسوزانند و مقابل بینی اش بگیرند اگر از چشمانش

 

آب سرازیر شد و سرش را از دود

دور کرد صادق نیست و گرنه راست می گوید.

 

ولی در اینکه ادعا می کند زباش آسیب دیده به

طوریکه تکلمش را از دست داده، باید سوزنی در زباش بزنند،

 

اگر خون سرخ بیرون آید زبانش

سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است.

 

 

 

حکایت ۴:


در مورد تقسیم شتران


سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع می کردند،

 

اولی مدهی یک دوم و دومی یک سوم و سومی

یک نهم بودند و به هر ترتیب خواستند شترها را قسمت کنند

 

که کسری به عمل نیاید نتوانستند.

خصومت به نزد حضرت علی (ع) بردند. علی (ع) به آنان فرمود :

 

مایل نیستید من یک شتر از مال خودم

بر آنها افزوده و آنها را بین شما تقسیم نمایم؟

گفتند : بله

پس یک شتر بر آنها افزود و مجموعا هیجده شتر شدند و

 

آنگاه یک دوم آنها را که نه شتر باشد به اولی و

یک سوم را که شش شتر باشد به دومی و یک نهم را

 

که دو شتر باشد به سومی داد و یک شتر

باقیمانده خود را نیز برداشت *

* - نکته ریاضی این تقسیم این است که آن سه نفر سهامی را که

 

برای خود تعیین کرده بودند مقدام یک هیجدهم از واحد صحیح کمتر بود،

 

و در حقیقت آن یک هیجدهم به نسبت سهامشان بر سهم هر کدام زیادتر بود،

 

اولی 9 شتر از 17 شتر را مالک بود نه 8/5 از 17 و همچنین دومی و سومی،

 

و چون زیادیها دقیق بود و سائلین به نکات ریاضی آشنایی نداشتند

 

از این جهت حضرت بدون تفصیل و توضیح از

 

راه بسیار ساده ای مشکلشان را حل کرد.



**********************************

 


سه گام با امیر مومنان

 

علی (علیه السلام)

 

گام اول:

 

دنیا دو روز است....یک روز با تو و روز دیگر علیه تو ....

 

روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو...

 

زیرا هر دو پایان پذیرند ...

 

 

گام دوم:

 

بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید ......

 

چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ......

 

باید گذاشت و گذشت...

 

Image result for ‫دلنوشته در مورد خدا‬‎



گام سوم:

 

اشکها خشک نمیشوند مگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و

 

قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان

 

ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ؛

 

ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛

 

 **السلام علیک یا امیرالمومنین**

 


 

 

 


اعــــــــــــــــــجاز قرآن


سایه جهان هستی در قرآن
_______________________

بدن آهو یک قسمتی به نام نافه دارد

کـــــــــــــــه:

وقتی خون وارد نافه آهو میشود، تبدیل به مشک می‌شود که عطر بسیار خوشبویی است

 چقدر قیمت پیدا می‌کند

 

و مردم آن را به سر و صورت و جامه خود می‌کشند.

 

دستگاه الهی هم درست مثل نافه‌ی آهوست


 یعنی هر کس هر قدر هم که آلوده باشد وقتی به آنجا می‌رود پاک و معطر می‌شود،

 گذشته‌ی او اصلاح می‌شود و تمام بدی‌هایش به خوبی بدل می‌شود.
 
 آنجا جایی است، که بدی‌ها و گناهان، به حسنه و زیبایی و خوبی بدل خواهد شد.



 ولَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیم🌱



درست مثل آب گل‌آلودی که به دریا برسد

آب آلوده، همین که به دریا رسید پاک و زلال خواهد شد.

آب بد را چیست درمان؟

باز در جیحون شدن

خوی بد را چیست درمان؟

 باز دیدن، روی یار

سوره نور آیه 10


ا___________________

 

دلـــــــی کـــز معــرفت نورو صفا دید

 

بـــه هــــرچــیزی که دید اول خدا دید

 


 

داستانک

 

 

سلیمان نبی (ع) کنار دریا نشسته بود که چشمش به موری افتاد. مور دانه گندمی با

 

خود به طرف دریا می برد. به محض اینکه به آب رسید قورباغه ای سرش را از آب

 

خارج کرد و دهان گشود و مور به داخل دهانش رفت و او هم به درون آب رفت!؛

 

سلیمان نبی مات و مبهوت از این ماجرا بود که به ناگاه مشاهده کرد قورباغه سرش

 

را از آب خارج کرد و مورچه از دهانش بیرون آمد اما این بار دانه گندمی همراه

 

نداشت. سلیمان نبی تحمل نکرد و مور را صدا و زد و از چون و چرای ماجرا پرسید.

 

مورچه گفت: ای نبی خدا، در اعماق این دریا، سنگی تو خال هست و درون آن کرمی

 

زندگی می کند که قدرت خروج از آنجا را ندارد.من از طرف خداوند مأمورم روزی او

 

را هر روز ببرم و این قورباغه نیز وظیفه حمل من را دارد. او مرا کنار سوراخ آن

 

سنگ می برد، دهانش را باز می کند و من داخل می روم و دانه را می گذارم و بازمی

 

گردم. سلیمان نبی گفت: وقتی دانه را به او می دهی چیزی هم می گوید؟

مور گفت: بله، می گوید:

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی کنی،

 

 

 

رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

 


 

 

 

دوست خدا بودن سخت نیست !

 پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با

 

کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…

 

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…

 

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…

 

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!

 

پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…

 

(دوست خدا بودن سخت نیست…)

 

 

 

 

 

( داستانی از حضرت مولانا ))

چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.

 

او می دانست پریدن این بز از جوی آب همان ،

 

و پریدن یک گله گوسفند و بز بدنبال آن همان.

عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد...

 

نه چوبی که بر تن و بدنش می زد سودی بخشید و

 

نه فریادهای چوپان بخت برگشته.

پیرمرد دنیا دیده ای از آن جا می گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت :

 

من چاره کار را می دانم .

 

آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.

 

بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.

چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تاثیری داشت؟

 

پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می دید گفت :

 

تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می دید ،حاضر نبود پا روی خویش بگذارد.

 

آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.

چه سخت است خودشکستن و از خود گذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود و معشوق...

رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت برکنی

 

 

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند.

 


 

 

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



شخصی از طفلی سوال کرد،که اگر گفتی خدا کجاست یک اشرفی به تو

خواهم داد.

آن طفل در جواب گفت:


اگر شما گفتی خدا کجا نیست


من دو اشرفی به شما میدهم!



http://blog.sepehreftekhari.com/wp-content/uploads/komak.jpg





شیطان برای پدر و مادرمان (آدم و حوا) سوگند خورد که خیر خواه آنان

هست ،دیدی با آنها چه کرد !!؟؟؟

حال که به گمراه کردن ما قسم خورده ، معلوم است چه خواهد کرد!!!


دلم کمی خدا می خواهد…

کمی سکوت…

کمی آخرت…

دلم دل بریدن می خواهد…

کمی اشک …

کمی بهت…

کمی آغوش آسمانی…

دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!

تا کمی با هم قدم بزنیم ..

فقط همین!


داشتم نماز ظهر میخوندم داشتم میخوندم که صدای رسیدن یه اس به گوشیم رسید


صداشو شنیدم تموم شد پریدم سراغ گوشی


شب شد داشتم اس میفرستادم اذان دادند صداشو نشنیدم!!!


اینه ایمانم که وقت نیاز منتش رو به خدا دارم!!!! 



آرامش نه عاشق بودن است نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای...

 

آرامش حضور خداست وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند..


.وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد


وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری ،


وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نخواهی بود آرامش یعنی همین ،


تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری ..


ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺳﺖﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺏ، ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ،


ﺑﺎ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ،ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻦ


ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ


ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ،ﺩﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻣﯽﻧﮕﺮﻡ،


ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ،


ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖﺍﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ


ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ....


زیباترین حس سجده  این است که  تو درگوش زمین  پچ پچ  می کنی؛


اما درآسمانها صدایت رامی شنوند....


تقدیری سراسر خیر؛ سلامت؛ خوشبختی توشه راهتان



به عزتت اى سید و مولاى من به راستى سوگند می خورم


که اگر مرا با زبان گویا (به دوزخ) گذارى


من در میان اهل آتش مانند دادخواهان ناله همى کنم


و بسى فریاد می زنم بسویت مانند شیون گریه کنندگان


و بنالم به آستانت مانند عزیز گم کردگان


و به صداى بلند تو را م‏ی خوانم


که اى یاور اهل ایمان


و اى منتهاى آرزوى عارفان


و اى فریادرس ‏فریاد خواهان


و اى دوست دلهاى راستگویان


و اى یکتا خداى عالمیان .....


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:


مسابقه می دیم! از الان تا شب


چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد :


نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:


فعلا یک – هیچ به نفع من !!



رسول الله فرموده اند

ترک نماز صبح : نور صورت

ظهر : برکت رزق

عصر : طاقت بدن

مغرب : فایده فرزند

عشاء : آرامش خواب

را از بین میبرد..


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آیت الله مجتهدی تهرانی:

وضو میگیری، اما در همین حال اسراف میکنی

نماز میخوانی اما با برادرت قطع رابطه میکنی

روزه میگیری اما غیبت هم میکنی

صدقه میدهی اما منت میگذاری

بر پیامبر و آلش صلوات می فرستی اما بدخلقی می کنی

دست نگه دار!

ثوابهایت را در کیسهٔ سوراخ نریز!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آیت الله بهجت (ره) فرمود:

هر وقت نیمه شب بی


اختیار بیدار شدید، سریع نخوابید.

چون ملکی به اذن خدا شما رو بیدار کرده

تا با خدا هم صحبت بشی ...

اگه خیلی برات سخته بیدار شدن،

لااقل بلند شو بهشون سلام کن، بعد دوباره بخواب ... 



http://www.pic.tooptarinha.com/images/746b7h9t5wutsh5gv6q.jpg


خدایـــــــــــــــا


فانوست را کمی پایین تر بگیر



جاده ای که در آن قدم نهاده ام تاریک است،


انتهایش را نمی دانم چیست. میترسم انتهایش بن بست باشد


تو را به مهربانیت سوگند،


فانوست را کمی پایین تر بگیر تا روشنی بخش راه نامشخصم باشد.


نمی خواهم بی فانوس تو به جایی برسم که برگشتنم دشوار گردد و پشیمان شوم.


ای مهربانترینم ، من اکنون سخت به نور فانوست محتاجم ...‬


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عمری گشتیم به دنبال دست خدا برای گرفتن …


غافل ار آنکه دست خدا ، دست همان بنده اش بود ؛


بنده ای که نیاز به دستگیری داشت !


http://images.persianblog.ir/437341_TsZyxK4c.jpg



سهراب سپهری چقدر زیبا گفته:

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...


ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...


ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...


ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ..


.ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...


ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ..


.ﭼﻪ ﺗﻠﺨی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...


ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...


ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTrbHDiE_8UCp00CMiBf2l6RbF3Chl32geqWcmjGcw0EbbD412UBA



با خودت پیمان ببند...


آن قدر قوی بشوی که هیچ چیز و هیچ چیز و هیچ چیز آرامش ذهنیت را به هم نریزد.



با خودت پیمان ببند


در هر گفتگویی کلامی از سلامتی ، شادی و ثروت به زبان بیاری.


با خودت پیمان ببند


همیشه توانایی های دوستانت را به آنها یادآور بشوی


و حس خوب و مفید بودن را توی دوستانت بوجود بیاوری


با خودت پیمان ببند


نیمه روشن هر چیزی را ببینی، آن وقت تاریکی کنار می رود


و رویاهایت تحقق پیدا می کند.

 
با خودت پیمان ببند


مشتاق موفقیت دیگران باشی، جوری که انگار موفقیت خودت است.

 
با خودت پیمان ببند


اشتباهات گذشته ات را فراموش کنی


و به سمت دستاوردهای بزرگتر در آینده حرکت کنی.

 
با خودت پیمان ببند


به تمام موجودات زنده با لبخند نگاه کنی.

 
با خودت پیمان ببند


آن قدر برای رشد و تعالی خودت زمان صرف کنی،


تا دیگر زمانی برای انتقاد کردن از دیگران را نداشته باشی.


با خودت پیمان ببند


برای ناراحتی هایت ((صبوری)) ، برای ترس هایت ((قوی بودن))


و در برابر خشم هایت(( متانت)) داشته باشی.


با خودت پیمان ببند


که عاشق باشی


آزاد باشی


خودت باشی...


http://www.askdin.com/gallery/images/3889/1_emza15.jpg


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خداگو با خداجو فرق دارد


حقیقت با هیاهو فرق دارد


بسا مشرک که خود قرآن بدست است


نداند در حقیقت بت پرست است


** مهدی سهیلی **
 


یک استکان یاد خدا باید بنوشم


شیطان/ اندازه یک حبّه قند است/


گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما/ حل می شود آرام آرام/


بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم/ و روحمان سر می کشد آن را/


آن چای شیرین را/ شیطان زهرآگین ِدیرین را/ آن وقت او


خون می شود در خانه تن/ می چرخد و می گردد و می ماند آنجا/


او می شود من...


" عرفان"


http://reewn.persiangig.com/image/sher%20hafez%20va%20ax%20sham.jpg




سرتاپایم را خلاصه کنند

می‌شوم مشتی خاک...

که ممکن بود!

خشتی باشد بر دیوار یک خانه

یا سنگی در دامن کوه

یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس

ویا شاید خاکی از گلدان!

یا حتی غباری بر پنجره

 
اما مرا ازاین میان برگزیدندبرای :

نهایت شرافت..

برای انسان بودن وانسانیت...

 
 
وپروردگارم که بزرگوارانه اجازه‌ام داد به

نفس کشیدن...

دیدن...

شنیدن...

فهمیدن...


 
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه‌ام داد به:

انتخاب وتغییر...

به شوریدن...

به عشق...

 

وای برمن که اگر قدر ندانم...



http://s5.picofile.com/file/8123686434/AKSGIF_IR_qorangif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86la_ilaha_illallah_animation.gif


به ابوسعید ابوالخیر، گفتند :


فلانی  قادر است پرواز کند،


 گفت : این که مهم نیست، مگس هم میپرد.


گفتند :فلانی را چه میگویی؟  روی آب راه میرود!


گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.


گفتتند : پس از نظر تو شاهکار چیست؟ 👈👈👈گفت:


این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،


دروغ نگویی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، و کسی را از خود ناراحت نکنی.

این شاهکار است.!!!



http://www.jazzaab.ir/upload/2/0.300632001319729557_jazzaab_ir.jpg




پروردگارا من ان


پروردگارا من انسانم ، بدان گونه که تو آفریدی !


نمیتوانم مثل فرشتگان آسمانی پاک بمانم...گاهی فریب میخورم ،


گاه فریب میدهم ، گاه شکرگذارم ، گاه ناشکر...


وهمیشه و همیشه پشیمان وبه آغوش توبازمیگردم ، پس رهایم نکن من تنهایم.....





http://s5.picofile.com/file/8123681284/AKSGIF_IR_qorangif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86alhamdulillah_tumblr_animation122.gif


عبادت آزادگان


ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار،


و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید،


و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار.(1)


همانا گروهی خدای را به انگیزه پاداش می‌پرستند،


این عبادت تجارت پیشگان است، و گروهی او را از ترس می‌پرستند،


این عبادت عبادت برده صفتان است،


و گروهی او را برای آنکه او را سپاسگزاری کرده باشند می‌پرستند،


این عبادت آزادگان است.


لو لم یتوعد الله علی معصیته لکان یجب ان لا یعصی شکرا لنعمه.(2)


فرضا خداوند کیفری برای نافرمانی معین نکرده بود،


سپاسگزاری ایجاب می‌کرد که فرمانش تمرد نشود.


اهل دنیا مردن بدن خویش را بزرگ می‌شمارند


اما آن‌ها برای مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگ‌تر می‌شمارند


از کلمات آن حضرت است:


الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک.(3)


من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نکرده‌ام،


من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم


http://www.8pic.ir/images/57roqqhrj6k1e0ja621w.jpg




در تفسیر «روح البیان» حکایتی نقل شده است. از این قرار که:


یکی از فاسقان و روسیاهان عالم دست به دعا بلند کرد


و به خداوند توجّه نمود، ولی خداوند با نظر لطف و رحمت به او نگاه نکرد.



بار دیگر او دست به دعا به طرف خدای متعال دراز کرد،


خداوند باز از او روی گرداند،


بار سوم دست نیاز به سوی بی نیاز مطلق دراز کرد و تضّرع و ناله نمود.



خداوند به ملائکه اش فرمود: فرشتگانم! دعای بنده ام را به اجابت رساندم


که پروردگاری جز من ندارد.او را عفو نمودم و حوائجش را برآوردم؛ 


زیرا که من از تضرّع و گریه ی بندگانم شرم دارم.


http://d.yimg.com/gg/u/7bbfdf324ec1d751a2a1fa53567a411c7e668f09.jpeg



چهار راه رسیدن به آرامش :

1. نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

2. نـگاه کردن به عقب و تشـکر از خدا

3. نـگاه کردن به جلو و اعـتماد به خدا

4. نگاه کردن به اطراف وخدمت به خدا

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدا هم باشی انسانهایی هستند که از دست تو ناراضی باشند...!

به دنبال رضایت چه کسی میگردی...

وقتی این روزها آدم ها هم از دست خودشان کلافه اند...!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

چه خوب می شد توی یکی از این روزها ،

خدا میومد بغلم میکرد و بهم می گفت :

این چند وقت رو داشتم باهات شوخی میکردم ...!

میخواستم ببینم ، جنبه اش رو داری یا نه ...!



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


ای عشق من" زیباترین معشوق من

آندم که با یاد توام "عاشق ترین عاشق منم

در وصف تو عاجز منم" آندم که تو یاد منی

ای عشق من" هستی من "معشوقه ی زیبای من

هر دم که من یاد توام " با یاد تو من صاحب عشق توام

ای نازنین "خدای یکتای زمین "ای مهربان "ای بهترین

در دل بمان "همچون خدای بی کسان




مردم شهر به گوشید...؟

امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.

با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.

دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.

در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...

نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.

مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید


که امشب سر هر کوچه


خدا هست.

روی دیوار دل خود بنویسید


خدا هست.

نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...


خدا هست.

پشت دیوار گلی پیرزنی گفت


:خدا هست.

آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت


:خدا هست.

کودکی رفت کنار تخته...

گوشه تیره این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی


یاد خدا هست.

مادری گفت:دلم میلرزد!


کودکانم چه بپوشند؟!

چه بگویم که بدانند نداری درد است!


پدر از شرم سرش پایین بود....


زیر لب زمزمه میکرد:


خدا هست.




https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSg58AyOedAMafkolGN01zipJ3Vc2koqA3QxK_nyINy_uqhysOc


ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ :


ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ٬ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ

ﺩﻧﯿﺎ !!!

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!

ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ

ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ !!!

ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ

ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ !!

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﻌﺒﺪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ

ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ !!!

ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﯽ ﺑﻠﻨﺪ

ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ !!

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ٬

ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ٫

ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ٫

ﺍﻣﺎ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :


ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ٬ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ !!!


ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ ٫


ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ !!!ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ !!!


ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪٔ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ !!!


ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ٫ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ


ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ٫ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ٫ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ


ﺍﺳﺖ !!!!

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTWa8CURyJJoPjLRhCeTU3dUV19t2x8EVcWsV1TBssd8_WY5YZzOQ


داستانک


حکایات خواندنی از لطف خداوند مهربان



در زمان حضرت موسی آن حضرت وقتی از کسی ناامید می شد


از خدا تقاضای مرگ او را می کرد


  وچون پیامبران مستجاب الدعوه هستند خداوند می پذیرفت


تا اینکه نفرین موسی شدت یافت


خداوند به موسی فرمان داد که چند روزی کوزه بسازد


وحضرت موسی شروع کرد به ساختن کوزه کار که به پایان رسید


موسی ع پایان کار را اعلام کرد


خداوند به موسی فرمان شکستن تک تک کوزه ها را داد 


موسی ع گفت بارلها؛


من برای این کوزه ها زحمتکشیدم این چه فرمانیست که آنها را بشکنم؟!


 فرمود ای موسی تو چند کوزه بی جان ساخته ای


برای شکستنش ناراحت می شوی


چطور توقع داری تو هر وقت بخواهی من جان بندگانم رابگیرم؟


ای موسی ممکن است بنده من تا چهل سال از حیوان هم پایینتر رفته باشد


ولی با یک پشیمانی واقعی از فرشته ها هم بالاتر میرود


یا در صلب بنده خطاکار من بنده  بزرگواری باشد


حضرت موسی از خداوند طلب استغفار کرد و از کردار خود سخت پشیمان شد


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSnYofzRz2D3sSAevaUCzxKhttdMRKjI0oo37FYQD99HpncZYgV


داستانک


نقل است شبهای زیادی


ﺷﺎﮔﺮﺩﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﺗﻀرع ﺑﻮﺩ!


ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ تا اﺳﺘﺎﺩﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺩﯾﺪ،


ﮐﻪ ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ اﻭﺭﺍ،ﻧﻈﺎﺭﻩ میکند!


ﺍﺳﺘﺎﺩﭘﺮﺳﯿﺪ:اﯾﻦ ﻫﻤﻪ عبادت و ﺍﺑﺮﺍﺯﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭﮔﺮﯾﻪ برای چیست؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ،


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


به این سوال جواب بده!


ﺍﮔﺮﻣﺮﻏﯽ ﺭﺍ،ﭘﺮﻭرﺵ ﺩﻫﯽ،ﻫﺪﻑ ﺗﻮﺍﺯﭘﺮﻭﺭﺵِ ﺁﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯﮔﻮﺷﺖ ﻭﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪﺷﻮﻡ،


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


اﮔﺮﺁﻥ ﻣﺮﻍ،ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ،ﺁﯾﺎ ﺍﺯﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮﺩ،ﻣﻨﺼﺮﻑ


میشوی؟



ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻪ!نمیتوانم,ﻫﺪﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ،ﺗﺼﻮﺭﮐﻨﻢ!


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


ﺍﮔﺮﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ,ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺨﻢ ﻃﻼ ﺩﻫﺪﭼﻪ ! ﺁﯾﺎ ﺍﻭرا بازخواهیﮐﺸﺖ،ﺗﺎﺍﺯﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪﮔﺮﺩﯼ؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻣﻄﻤﺌﻨﺎﺁﻥ ﺗﺨﻤﻬﺎ،ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻭﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺑﻮﺩ!


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


ﭘﺲ ﺗﻮﻧﯿﺰ،ﺑﺮﺍﯼﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺵ!...ﺗﻼﺵ ﮐﻦ،


ﺗﺎ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﺍﺯﺟﺴﻢ,ﮔﻮﺷﺖ,ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺖ ﮔﺮﺩﯼ،


ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،ﻫﺴﺘﯽ ﻭﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،


ﻣﻔﯿﺪﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﻮﯼﺗﺎدرﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮﺟﻪ،ﻟﻄﻒ ﻭﺭﺣﻤﺖِ ﺍﻭ قرارگیری…


ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ...


ﺍﺯﺗﻮﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ! اﻭ، ﺍﺯ ﺗﻮتفکر،


ﺣﺮﮐﺖ،ﺭﺷﺪ ،ﺗﻌﺎﻟﯽ، ﻭﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪﻥ ﺭﺍﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪﻭ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﺩ،


ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼ و عبادت کورکورانه!


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSQXaw9YtoRJ7fXdL8tLnhErUvLll94cf0IqLz7__iI2GiJuD4H



ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ!!!

ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،

 ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!

 ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ!!!

ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ,

ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ!

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ,

ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ,

ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ!!!

ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ!

ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!!!

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ,

ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ!

ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ...

ﺑﺎ ﻧﻔﺲﻫﺎﯾﺶ...

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ...

ﺑﺎ ﮐﻼﻣﺶ...

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﺵ...

ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺶ...

ﺑﻬﺸﺘﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ...

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ...

ﺑﻬﺸﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ...!



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSPCx8MrqrqSL7GFyiASfqkBypJ9d2lbyKjbYlnpsADpZPYYPUh



یادمان باشد که:


"حق الناس "


همیشه پول نیست!

گاهی "دل" است...


دلی که باید به دست می آوردیم و نیاوردیم!


دلی که باید می دادیم و ندادیم!


دلی را که شکستیم و رها کردیم!


دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشان گذشتیم!


خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد

     بیایید حواسمان باشد که:


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ


 و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود جدایی انداخت


و با همین زبان میشود آتش زد


و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد

حواسمان به دلهایمان باشد:
                         


   "آلوده اش نکنیم"

              بیاید ارزش این را بدانیم که:
        

      نبودنها،دوربودنها و ندیدنها
 

   هرگزبهانه ای نمیشود برای از یاد بردن دوستان

دوست من؛


نمیدانم درزندگیت "بهترین" چگونه معنا میشود؟
   

        "من همان بهترین را برایت آرزو دارم..."


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTiW2EHpXXau49mxW34L2T2xhaL8pKSFEANfKrY0JZjFB4CkN0ung


سیمین بهبهانی:


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ


ﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ


ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ


ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ


ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،


ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ


ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ


ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ


ﺑﺮﺍﯼ


ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ


ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ


ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ . ﺁن ﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨﺼﯿﺖ.


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ


ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ


ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..


 ﻣﺒﺎﺩﺍ


ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ


ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ


ﺑﺎﺷﺪ ..


ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ


ﮐﻦ ..


ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ


ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ


ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ


ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ


ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...


ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ


ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ


ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ


ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ


ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ


ﺑﺎﺷﯽ ...


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcS4PuyXQAS6kADyh_vUmTTiURYhrUdO3z7ayvhZ4BkR_nfL6_NiGw



ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ


ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ


ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ


ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ


ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ


ﺍﻣﺎ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ


ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !


ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ


ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ

ﺍﻣﺎ

ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSwaNJKB3dwSb9dVk_M7e4woFKj3Qb64MjTpLZWYlHJ62QZoSMB



تو در جان منی



خدایا از من دور نیستی که به دور دست ها بنگرم؛


از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزو کنم؛


پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای در آیم؛


با همه نا پیدایی در همه جا پیدایی،


الهی خود را فراموش کرده ام که به یاد تو باشم،


از دیگران گسسته ام که به تو بپیوندم،


تو را در آیئنه چشمانم می بینم در پرده پندارم


در جای جای وجودم در محراب سینه ام در کعبه ام،


الهی تو درجویبار رگهایم جریان داری در همه نفسهایم جاری هستی،


در شگفتیهای وجودم بودنت را به تماشا گذاشته ای


هر نگاهم تو را آیئنه داری می کند


و هر طپش دلم تو را فریاد می زند خدایادر کعبه چرا؟


تو در دیده منی سر گشتگی در بادیه ها چرا؟


تو در دل منی در بی سوئی ها و بی کرانگی ها چرا؟


تو در جان منی…




https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ7AG-IwuW2Q-rIxUMCQrhn3d4Q51WRrYCe6nnS-ZoIT1rAaulL





داستانک


پسر کوچکی برای مادر بزرگش می پرسد


که چگونه همه چیز ایراد دارد و هیچ چیز عالی بنظر نمیرسد.مدرسه ،


خانواده،دوستان و ... مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو میپرسد:

کیک دوست داری؟ وپاسخ پسر مثبت است!

-روغن چطور؟

-نه!

-دوتا تخم مرغ؟

-نه مامان جون!

آردچی؟

جوش شیرین چطور؟

نه مادربزرگ حالم از همشون بهم میخوره!


-بله همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسه


اما وقتی باهم مخلوط بشن یه کیک خوشمزه میشه!


خدا هم میدونه که وقتی همه سختی هارو به درستی کنار هم قرار بده


از نوع صبر انسانها و نوع نگرش و مواجهه انسانها با مشکلات نتیجه زیبا و جالبی بدست میاد...


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRHRboxWjn8FwI9COTyLdtVTAaqTsCtur7wXdByz3tYno32URpD

مهربان پروردگارم ..........



ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻣــــﺮﺍ ﺍﻳــﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﻲ ﻛﻨـﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺑﮕــﻮ ﻗﻠﺐ ﻣــﺮﺍ ﺁﻏـــﻮﺵ ﺩﺭﻳﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ

ﺑﺒﻴﻦ! ﻣــﻦ ﻳـــﻮﺳﻔﻢ ﺍﻣّﺎ، ﻛﻤﯽ ﺗﺎ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﻧﺎﭘﺎﮎ

ﻣــــﺮﺍ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻟﻴـــﺨﺎ ﻣﻲ ﻛﻨــــﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﻣﺮﺍ ﺍﯼ ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳــــــــﻦ ﺯﻧﺠﻴــــــﺮ ﺷﻮﺭﻳـــﺪﻥ

ﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﻫﺎ، ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺭﻫﺎ ﻛﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﺑﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻦ

ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻳﮏ ﻣﺮﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﻨــﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺣﺎﺟﺘــــﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻤﺌـــــﻦ ﺑﺎﺷﻢ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﻲ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻴﻬــــــــﻮﺩﻩ ﻓــــﺮﺳﻮﺩﻥ

ﺍﻣﻴـــــﺪ ﺁﺧــــﺮﻳﻦ ﻣﻦ! ﻣﺒـــﺮّﺍ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧــﺮﻳــﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﻭ ﺣﺘّﯽ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺗﻬﺪﻳﺪ

ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ـ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ـ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻲ ﻛﻨـﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!




مهربان پروردگارم ..........










عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



شکسته های دلت را به بازارخدا ببر


خدا خود بهای شکسته دلان است . . .




فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است

اما نه در برابر مشکل

بلکه در برابر خدا





خداوندا:


من این بنده ی ضعیف,از الان تا هروقت دیگری خودم را به تو می سپارم...

قادری و مطلق...

بنده نوازی و کامل...

و ای خدا می دانی و می دانم که سخت است اعتراف...

ولی من امروز در این ساعت و در این لحظه


لباس منیت را از تن بیرون می کشم و بی رنگی می پوشم.

عرق شرم می ریزم و ضربان قلبم را با نوسان دلم یکی می کنم.

رو به قبله ات می نشینم و سر به سجاده ات می نهم


و اشک از چشمانم جاری می کنم و کوچک می شوم در بزرگی تو.

قطره می شوم در دریای بی کران تو...

ذوب می شوم,محو می شوم,خارتر از خار درخت می شوم.

نیست می شوم از هست تو و در پیشگاهت خدایا حاضر می شوم با همه ی حضور دلم...

به واسطه ی رحمت و بزرگیت از من بگذر و رحم کن به حال ناتوانم.

من بندگی تو نکردم در حالی که از نفسم فرمان بردم


و رضا گفتم و راضی نشدم به رضایت ...

مستوجب قهر تو هستم ولی باز جز در خانه ی تو پناه دیگری ندارم


و بر من ببخش این زبان ضعیفم را که با این قلم صدا می گیرد.

نشانه هایت را برایم متجلی کن که بفهمم


از الان تا ابدیت که من فقط بنده ام و قاضی تویی و صلاحم در توست هرچه که بخواهی.

و اعتراف میکنم در محضرت که غافل بودم


از هر آنچه در کتابت خواندی و من نیز فقط خواندم.


نه با چشم دل بلکه با چشم به ظاهر فریبنده که شرمم باد


و ننگم باد که هر لحظه خود را فریفتم و دم نزدم و خدا مرگم بدهد


اگر باز هم اعترافم به گناه خواسته ی زبانم باشد نه گفته ی دلم.

خدایم همیشه بودی و من ندیدمت.پس چشم بینا عطایم کن .

این کوری دل را از من بگیر و به دیدگانم ببخش.

طوری که دیگر تو را ببینم و بنده هایت را نه...

و شرح صدری ببخشم که دیگر حتی غم فراق تنگش نکند


و مشکلات و سختی های کوچک زمینش نزند و در هر حال خود را در تو ببیند.

پس از حالا محرمم کن از همه ی بدی ها و سیاهی ها و پلیدی ها.

می خواهم اینگونه بشناسم خود را... در تو...




حلاج در خطابیی مناجات گونه از تعجب می پرسد :


کدام نقطه از زمین از تو خالی است که خلق تو را در آسمان می جوید.





الهی عاشقان را ذکر یاهوست

هر آنچه می رسد از دوست نیکوست

رسد گر مشکلی بر ما حرامست

شکایت بردن بر غیر از دوست



ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :


‏ﻣﻦ 20 ﺩلار ،ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ،


ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ.‏


ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﺩلار ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ


ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ


ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ


ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ 12 ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ.


ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ خروجی  ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ،


ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﻡ،


ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ،


ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮ


ﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
**

هرکجا انسانی هست فرصتی برای محبت کردن هست

ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،


ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ


آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟


عشق است و همین لذت اظهار و دگرهیچ 








زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمیتواند آنها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق میکنیم

و سپیده دمان از آن بیرون میرویم

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه ی بدن با ما همراه باشند...

همچون معرفت بر الله و به خود آیی.

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم و با بی پروایی از آن در گذریم

دنیا چیزیست که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی میداند که همه آن زندگی با شکوه  هدیه ای از طرف

خداوند است و بهره ی خود را از دنیا فراموش نمیکنند.

کسانی که از دنیا روی بر میگردانند نگاهی تیره ویاس آلود دارند

آنها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید :

آیا :زندگی" را "زندگی کرده ای" ؟!

 



چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ،



شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم



وقتی قلبت بیدار شد و شعله ای از نور شد



تو معنا و اهمیت زندگی را خواهی شناخت



و این فیضی عظیم است . و آنگاه سپاسگزاری و حمد طلوع می کند



آنگاه فقط هدیه زندگانی کافی است



تا با آن برای همیشه و همیشه راضی و خشنود باشی



خدایا منو ببخش اگر همیشه به فکر رضای همه ی هیچ ها هستم ولی به فکر رضای تو که همه هستی،  نیستم...


وهرکه توبه کند و نیکوکار شود پس بسوی خدا بازگشتی خداپسندانه دارد....قرآن کریم




دیروز در کوچه ی ما خبری بود

برگ ها زرد شده

خشک شده ، از درخت افتاده بود

باد آمده بود

کودکی تب کرده بود

دیروز در کوچه ی ما پاییز آمده بود

من چ آرام شدم

با صدای خش خش

با صدای هو هو

باز هم گام زدم

مرد پیری میگفت : زود تاریک شده

کوچه خالی شده، گام ها سست شده

من ولی پاییزم داغ داغ است از تو

من جنون میگیرم با نگاهت از نو

من ولی عاشق این پاییزم

ک هر بار ذکر تورا یادم داد

در سیاهی ، سردی ، در بی برگی

ک خدایی دارم

ک مرا گرم نگه میدارد.....




باز هم عاشقم کن

تو خوب میدانی چه کنی


بگذار همه بدانند تو عجیبی

تو زیبایی ، تو خاصی

بیخود نیست نامت را مخاطب خاص گذاشتند

مخاطب خاصم بمان

من دوستت دارم خدی مهربان


دنیای مجازی ام سلام ....

گاه گاهی درد دلم را با تو میگویم

ب امید اینکه همدردی در گوشه ای از تو مرا بخواند

من در دنیای واقعی ام همدردی ندارم

از تو چه پنهان گاهی با خدایم گپ میزنیم او فقط گوش میدهد

اما....

خوب از بی هیچی بهتر است خداست دیگر عادت دارد

مانند انسان بالم را نمیشکند نطقم را کور نمیکند

مرا دیوانه نمیخواند خوب گوش میدهد

بعد از دو روز هردو ب گفته های پوچم میخندیم

خدایم همچین است

اینهارا نوشتم بدانی از سر بی کسی نیست اینجا آمدم

می آیم تا خدایم را با دیگران دوست کنم

آشتی دهم ، آخر میدانی

خدایم واقعا خداست......... 



اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ عَلى‏ کُلِّ نِعْمَةٍ وَاَسْئَلُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ

وَ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ ذََنْبٍ

ستایش خداى را بر هر نعمتى و از او خواهم هر خیری را

پناه برم به خدا از هر شرى و آمرزش خواهم از خدا از هر گناهى





چون دانستی که خدا از خاکت آفریده کردنکشی و خود رایی مکن



تمام آنچه را ما در این جهان می بینیم دارای علتی است



و اگر زنجیر علت ها را دنبال کنیم سر انجام به نخستین علت می رسیم



و این نخستین علت را خدا می نامیم





خدایا چگونه صدایت کنم در حالی که من منم

و چگونه از تو قطع امید کنم در حالی که تو تویی...!؟

خدایا اگر از تو نخواهم به من خواهی داد

چه کسی هست که از او بخواهم و به من بدهد؟؟؟؟

خدایا اگر صدایت نکنم نیازم را اجابت میکنی

چه کسی هست که او را صدا کنم و اجابتم کند؟؟؟؟

خدایا اگر التماس و خواهش نکنم تو به من رحم خواهی کرد

پس چه کسی است که به او التماس کنم و او به من رحم خواهد کرد؟؟؟

خدایا همانطور که دریا را برای حضرت موسی علیه السلام شکافتی و نجاتش دادی

از تو میخواهم بر محمد و ال محمد صلوات فرستی و مرا نجات دهی از آنچه درآنم

و مرا خارج کنی از مشکلی که درآنم




یا حیّ و یا قیّوم

الله جان سلام

خودت خوب می دانی عزیزم

که لبریزم از عشقت و دارم سر می روم

لبالبم از سخن عاشقانه برایت

هر چه می گویم بیشتر سرریزم می کنی

هر چه می گریم بغضم گلوگیرتر می شود

هر چه می نوشانی تشنه ترت می شوم

تنها و تنها تو را دارم یا الله

مگر می شود که خودت را قربانی خودت کرد؟

می خواهی باز هم قربان ما شوی؟

ای مهربانترین مهربانان یا ارحم الراحمین

آخر چقدر تو قربان ما میشوی؟

حسین زیبایت در سخنی سخت عاشقانه گفته:

انا قتیل العَبَره!

من کشته اشک چشمم

گویی به دوستدارانش می گوید:

من به قربان اشک چشم های شما

الهی! ای مهربانی که حسین زیبایت را و این عاشق سخت زیبایت را

قربانی ما کردی که اشک ما را در بیاوری

و اینگونه به این اشک ما را ببخشایی

شگفت و صد شگفت از این همه مهربانی ات






  من !

عابدی شبانه روز مشغول دعا ونیایش به درگاه پروردگار بود وبه ندرت از عبادت گاه بیرون می آمد.

یک روز که برای حاجتی ازآن خارج شد،شیطان داخل عبادت گاه رفت ودر را به روی او بست.

وقتی که عابد بازگشت و در را بسته دید تعجب کرد.

شیطان پرسید:"  کیست؟ "

عابد جواب داد: " من! " شیطان دوباره پرسید:" کیست؟" وعابد باز هم گفت:" من! "

در آخر شیطان در را باز کرد و به او گفت:" من هم عمری مشغول نیایش وستایش بودم،
 
ولی یک بار گفتم من،و برای همیشه از در گاهش رانده شدم."





نیـایـش
 
 
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ،


ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.


وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.


پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.


وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.


خدا رسولی از آسمان فرستاد .


باران نام او بود همین که باران ،


باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند


پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .


خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.


خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت .


پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند


روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .


خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد .


قلب مومن این چنین است .


خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .

و گل چنان از  رستخیز گفت


که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد .


خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .


خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت .


دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند .


مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند


و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .



خدا گفت : آن که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .


و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ،


اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ،


تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر .





وصل

 
ای خدا این وصل را هجران مکن
 
سرخوشان عشق را نالان مکن
 
باغ جان را تازه و سرسبز دار
 
قصد این مستان و این بستان مکن
 
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
 
خلق را مسکین و سرگردان مکن
 
بر درختی کشیان مرغ توست
 
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
 
جمع و شمع خویش را برهم مزن
 
دشمنان را کور کن شادان مکن
 
گر چه دزدان خصم روز روشنند
 
آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن
 
کعبه اقبال این حلقه است و بس
 
کعبه اومید را ویران مکن
 
این طناب خیمه را برهم مزن
 
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
 
نیست در عالم ز هجران تلختر
 
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
 
مولوی






گفتم گرفتارم خدا

گفتی که آزادت کنم


گفتم گنه کارم خدا

گفتی که عفوت میکنم


گفتم خطا کارم خدا

گفتی که می بخشم خطا



گفتم جفا کارم خدا

گفتی وفایت میدهم


گفتم صدایت میکنم
گفتی جوابت می دهم


گفتم ز پا افتاده ام
گفتی بلندت میکنم


گفتم نظر بر من نما
گفتی نگاهت می کنم


گفتم بهشتم می بری؟ 
گفتی ضمانت می کنم


گفتم که ادعونی بگم
گفتی اجابت می کنم


گفتم که من شرمنده ام
گفتی که پاکت می کنم


گفتم که یارم می شوی
 گفتی رفاقت میکنم


گفتم ندارم توشه ای
گفتی عطایت میکنم


گفتم دردمندم خدا
گفتی مداوایت کنم


گفتم پناهی نی مرا
گفتی پناهت می دهم


عاشقتم خدااااااااااااااااا




عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

چند روز زندگی خواهی کرد


مورخان می‌نویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران


(احتمالا در حوالی خراسان) حمله می‌کند،


با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه آن شهر باز می‌باشد


و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه می‌دادند.


باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش می‌رسید


عده‌ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می‌شدند


و بقیه به خانه‌ها و دکان‌ها پناه می‌بردند،


ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت.


اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده


و زیر گردن یکی از مردان شهر می‌گذارد و می گوید:


من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب می‌دهد:


من هم ابن عباس هستم.اسکندر با خشم فریاد می‌زند: من اسکندر مقدونی هستم،


کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی‌ترسی


مرد جواب می‌دهد: من فقط از یکی می‌ترسم و او هم خداوند است.


  اسکندر به ناچار از مرد می‌پرسد: پادشاه شما کیست؟مرد می‌گوید: ما پادشاه نداریم


مرد می‌گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می‌کند.


اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود،


حرکت می‌کنند در میانه راه با حیرت به چاله‌هایی می‌نگرد که مانند یک قبر در جلوی


هر خانه کنده شده بود.لحظاتی بعد به قبرستان می‌رسند، اسکندر با تعجب نگاه می‌کند


و می‌بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد.


ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!


اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می‌نشیند،


با خود فکر می‌کند این مردم حقیقی‌اند یا


اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده می‌رسد و می‌بیند


پیر مردی موی سفید و لاغر در


چادری نشسته و عده‌ای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو می‌رود و می‌گوید:


تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟ پیر مرد می‌گوید:

آری، من خدمت‌گزار این مردم هستم!


اسکندر می‌گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می‌کنی؟


پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده می‌گوید:


خب بکش! خواست خداوند بر این است که به

دست تو کشته شوم! اسکندر می‌گوید: و اگر نکشم؟ پیرمرد می‌گوید:


باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.


اسکندر سر در گم و متحیّر می‌گوید:

ای پیرمرد من تو را نمی‌کشم، ولی شرط دارم.


پیرمرد می‌گوید: اگر می‌خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی‌پذیرم.


اسکندر ناچار و کلافه می‌گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم،

جواب مرا بده و من از اینجا می‌روم. 


پیرمرد می گوید: بپرس! 


اسکندر می‌پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟


پیرمرد می‌گوید:

علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می‌آییم، به


 خود می‌گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را


نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می‌باشد!


اسکندر می‌پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه،

فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!


پیرمرد جواب می‌دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می‌رسد،


به کنار بستر او می‌رویم و خوب می‌دانیم که در واپسین دم حیات،


پرده‌هایی از جلوی چشم انسان برداشته


می‌شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!


از او چند سوال می‌کنیم:


  چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟


چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟


برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟


و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟


او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" می‌گوید:


در تمام عمرم به مدت یک ماه هر


روز یک ساعت علم آموختم،


یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم.


یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی!


ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایه‌ام که می‌دانستم گرسنه است،


پنهانی به در خانه‌اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!


بعد از آن که آن شخص می‌میرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته،


محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!


یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک


می‌کنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد


و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده،


زمان آن را حساب کرده و حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی،


عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!


بدین‌سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود می‌گیرد که بر سه بست


ر، علم، هنر، مردم،  مصرف شده باشد


که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!


اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام می‌کند و به لشکر خود دستور می‌دهد:


هیچ‌گونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام می‌گذارد


و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می‌رود! 


 فکر می‌کنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟


 لحظاتی فکرکنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!






 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟


مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو  نداشت و حسابی جا خورده بود،


مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت،


یقۀ جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،


او را به دیوار کوفت و فریاد زد:


- مرتیکۀ عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟


اما جوان،خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه


و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانه و متین ادامه داد..


- خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین!


دیدم همۀ بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن،


من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!


حالا هم یقمو ول کنین! از خیرش گذشتم!!


مرد خشکش زد… همانطور که یقۀ جوان را گرفته بود،


آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

4زن


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که ۴ زن داشت .

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات

گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد…

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.


زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد .


 پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد

 گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد



واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

 مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد

 تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.


اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت

عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ،

 اصلا مورد توجه مرد نبود .

 با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود

او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد

 و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود

 فهمید که به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :


” من اکنون ۴ زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ،

 چه تنها و بیچاره خواهم شد !”

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

” من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام


و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ،

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟”

زن به سرعت گفت :” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

” من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم

 آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”


زن گفت :” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است .

تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم

 و بیشتر خوش باشم ” قلب مرد یخ کرد.


مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

” تو همیشه به من کمک کرده ای .

این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ،

 می توانی در مرگ همراه من باشی؟”


زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد .

من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ

،…متاسفم!” گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.


در همین حین صدایی او را به خود آورد :

” من با تو می مانم ، هرجا که بروی” تاجر نگاهش کرد ،

زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد

.غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود

 و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .

تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :”

باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم …”

در حقیقت همه ما چهار زن داریم !


الف : زن چهارم که بدن ماست .


مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،


اول از همه او ترا ترک می کند.


ب: زن سوم که دارایی های ماست .


هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.


ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند .


هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ،


وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.


د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم


و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم .


او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم


تا روزی که قرار است همراه ما باشد


اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

زاهد و جواب 4نفر


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت


و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت


به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.

گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم


این روشنایی را از کجا اورده ای؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت :


تو که شیخ شهری بگو که این


روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.

گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم


چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو


چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

جوانی که از ترس جهنم مرد


منصور عمار گوید: سالی به زیارت خانه خدا می رفتم که به کوفه رسیدم .


شبی از خانه بیرون آمدم و از کوچه ای گذشتم .


صدای مناجات شخصی را شنیدم که می گفت:


«خدایا! به عزت و جلال تو سوگند که من با گناهم،


در پی مخالفت با تو نبودم و به عذاب تو نیز جاهل نبودم،


لیک خطایی سر زد و شقاوت درون، مرا به گناه آلوده ساخت


و پرده پوشی تو بر خطای بندگان مغرورم ساخت و از روی جهل و نادانی، عصیان ورزیدم.


خدایا! حال، چه کسی مرا از عذابت می رهاند


و اگر دستم از ریسمان رحمتت کوتاه شود، به ریسمان چه کسی چنگ زنم؟!»


من خواستم وی را بیازمایم.


از این رو، دهان بر شکاف در نهادم و این آیه را خواندم:


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ


وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ.» (سوره تحریم/ آیه 6 )


ای اهل ایمان! خود و خانواده تان را از آتشی که هیزمش انسانها و سنگ‌هایند، نگاه دارید؛


آتشی که فرشتگانی خشن و سختگیر بر آن گمارده شده اند.


او، فریادی کشید و ساعتی ناراحتی و ناله کرد و سپس خاموش شد.


خانه را نشان کردم و روز دیگر آمدم تا از وی خبر بگیرم.


جنازه ای دیدم بر در سرای نهاده اند و پیرزنی که پیاپی به خانه می رود و بیرون می آید.


پرسیدم ای مادر! این مرد کیست که از دنیا رفته است؟


گفت: «جوان خدا ترسی از فرزندان رسول خدا(ص)،


دیشب در حال راز و نیاز با خدا بود، مردی از این جا می گذشت،


آیه از قرآن بخواند، او بیفتاد و ساعتی ناراحتی کرد و جان داد.»


گفتم: «خوشا به حالش، چنین اند اولیای خدای!»





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

من خدایی دارم که مالک تمام اسمانها و زمین است


در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند

 مرد عارفی از کوچه ای می گذشت

غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .


به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد

و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد

 پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟


آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت:

از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عقیم---رحیم


گویند زنی زیبا وپاک سرشت نزد حضرت موسی (ع ) آمد


وبه او گفت ای پیامبر خدا برای من دعا کن واز خدا بخواه فرزند که به من

فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند

حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی صالح عطا کند

ندا آمد ای موسی من ان زن را عقیم و نازا آفریده ام

حضرت موسی به آن زن گفت که خداوند میفرمایند که تو را عقیم ونازا آفریده است

زن رفت ویک سال بعد برگشت وباز گفت


دعا کن که خداوند به من فرزند دهد حضرت موسی دعا کرد

وخداوند فرمود من او را عقیم و نازا آفریده ام حضرت موسی به زن گفت


خداوند میفرماید که تورا عقیم ونازا آفریده است

آن زن رفت ... وبعد از یک سال حضرت موسی همان زن را دید


در حالی که فرزندی در آغوش داشت

پرسید نوزاد کیست جواب داد فرزند من است

پس موسی با خداوند صحبت کرد و گفت

بار الها چگونه این زن فرزند دارد در حالی که اورا عقیم آفریدی

پس خداوند فرمود ای موسی هر بار که گفتم عقیم او مرا رحیم خواند

پس رحمتم بر تقدیر وسرنوشتش پیشی گرفت ..

سبحانک ربی وارحمک ..

پاک و منزه است پروردگار رحیم و رحمان ,تنها اوست


که به ندای ما گوش میدهد

هیچ گاه ناامید مشو و همیشه دست به دعا باش


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نه از تو نه از من

ابوالحسن خرقانی

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که

ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت: بار خدایا!

خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش"
تو می‌بینم با خلق بگویم

 تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.

«تذکره الاولیاء عطار نیشابوری»

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پیامبر رحمت


روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی  آن است.
 
گفت به صاحب  شتر بگویید خود را برای مواخذه  خداوند در روز قیامت آماده کند.

کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت

که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند
 
مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد

 و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی.

  اصحاب عصبانی شدند و خواستند  با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد

 و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام

 تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد

 گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید،

 به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید
 
 گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد.

 قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار  را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید.

  سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود
 
 مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده

 و لذا روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره

بدهد تا خداوند او را ببخشد.   پیامبر گفت باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد

توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. جواب داد، برده

ای ندارم. گفت 60 فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد

و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه

مستحق ترم. پیامبر لبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور  تا خداوند تو را ببخشد

 بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم
 
 گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید.

بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید
 
 گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد
 
 
 روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود

 تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟
 
 
 می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید
 
 در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود.

به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم انجا شد.

 چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند...

نخواست بعنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند
 
 در زمانی که دختران سنگسار می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند

و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. 

از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟

 گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.

 وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد،


 بسیار گریست. گفتند چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ گفت گریه از رحم است.

 کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند

 هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند

 که به پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند

 اما او از این موقعیت استفاده نکرد.


 به بالای منبر رفت و گفت:

 خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت.


 خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است

 هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود.

از تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت.

وقتی سوار بر شتر طواف می کرد،

ان قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه می افتادند

 روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهود

ی برخورد که در حال ساز زدن  و خواندن بودند،


او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به یهودیان حمله کرد

 که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت

که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد
 
 گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید

 به او گفتند این که در قرآن آمده است

که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند،

به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین خود را بعنوان حرف خدا می پذیرند

 و تحقیق نمی  کنند، یعنی پرستش.   به اصحاب گفت که هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده،

بر سر امت من هم  خواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها نیز، علمای دینشان را بجای خدا بپرستند

 روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند

و از قضا وارد مسجد پیامبر گشتند


 و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند، او آن ها را بیرون نکرد

 و نگفت که به خانه خدا توهین نموده اید،  لبخند می زد

 و حتی دختران خانه خود را بر دوش سوار کرد


 که در میان  جمعیت، بتوانند رقص سیاهان را ببینند
 
 
 واین است پیامبر رحمت که بدون شناخت کاریکاتور موهن

از او میکشند و به خورد عموم

میدهند جوانان عزیز هوشیار باشید و در راه شناخت

هر کسی به منابع درست مراجعه کنید
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دو قطره آب که به هم نزدیک شوند،

 تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...

اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
دو چیز را از هم جدا کن:

عشق و هوس

چون اولی مقدس است و دومی شیطانی،

 اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی.
 
در دنیا فقط 3 نفر هستند

که بدون هیچ چشمداشت

 و منتی و فقط به خاطر خودت

خواسته هایت را بر طرف میکنند،

 پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی،

 مواظب باش

 که از دستش ندهی و بدان

که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
 
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند،

چگونه از آنها استفاده میکنی؟

 مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب،

 زندگی گیر یا زندگی بخش؟
 
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی،

هرگاه خواستی آنرا ببخشی

با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
زنی که زیاد بسم الله الرحمن الرحیم میگفت

زنى که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت در تحفةالاخوان حکایت شده است


که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد مىجست


و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت


و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسمالله بسیار خشمناک مىشد


و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى


از زر را به آن زن داد و گفت او را نگاه بدارد!


زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچهاى پیچید


وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسمالله گفت


.فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت


تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند.


پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست


و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد.مرد منافق آن دو ماهى را خرید


و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند.


چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید!


بسم الله گفت و آن را برداشت


و در مکان اوّل گذاشت.چون شب شد و شوهرش به منزل آمد


زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته،


تناول نمودند.آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.


آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت


.شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده


و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
حکمت خدا

پادشاه به نجار ش گفت فردا اعدامت میکنم

نجار آن شب نتوانست بخوابد

همسر نجار گفت مانند هرشب بخواب پروردگارت یگانه است

و درهای گشایش و رحمتش بسیار

کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید

صبح صدای پای سربازان راشنید ,چهره اش دگرگون شد

,وبا ناامیدی,پریشانی وافسوس,به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم با دست

لرزان در راباز کرد ,ودستانش را جلو برد تا زنجیرکنند ,دوسرباز با تعجب گفتند

پادشاه دیشب مرد واز تو میخواهیم برایش تابوتی درست کنی

چهره نجار برقی زد ونگاهی از روی عذر خواهی به همسرش انداخت

همسرش لبخندی زد وگفت

مانند هر شب آرام بخواب ,زیرا خداوند یکتا هست و درهای گشایش بسیارند

فکر زیادی بنده را خسته میکند

,در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کار هاست

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 موسی(ع) گفت : خدایا دوست دارم یکی از بنده ها،

 یکی از مخلوقاتتو که در ذکر گفتن برای تو به درجه اخلاص رسیده ببینم.


خطاب رسید موسی دوست داری ببینی برو کنار فلان دریا یه درختی اونجاست.

 اون مخلوق منو که دائم در ذکر منه می بینی.


اومد کنار دریا نگاه کرد دید فقط یه پرنده روی این درخت نشسته.

حجابها برداشته شد نگاه کرد دید ذاکر، این پرنده است.


داره ذکر خدا رو میگه.

از پرنده سوال کرد گفت چند وقته اینجا نشستی و داری ذکر میگی ؟


 گفت از موقعی که خدا منو خلق کرده همین جا نشستم دارم ذکرشو میگم.



موسی پرسید :  آیا آرزویی، میلی به این همه نعمات دنیایی داشتی یا نه ؟

 گفت هیچیشو نخواستم .


فقط دوست دارم یه مقدار آب بخورم . موسی تعجب کرد .

 دید روی شاخه ای نشسته که این شاخه پایین اومده چیزی تا دریا فاصله نداره.

 گفت یه مقدار به خودت زحمت بدی منقارت به آب می رسه.

 میتونی آب بخوری.این که آرزو نمی خواد!


عرضه داشت ای پیامبر خدا  ! 

 می ترسم لذت این آب خوردنه منو از مناجات با خدام وا بداره.


خدایا منم میام در خونت باهات حرف بزنم ؟  همچین میام طلبکاری میشیم ازت که ...




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت،



پشت در پاکت نامه ای را دید


که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود.


فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.


او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:


«امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»



امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،


با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود.


در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:


«من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت.


او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت


و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد،


برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد


و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت،


زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.


مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم.


بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم»


و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند،


امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.


به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.»


وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد


و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید،


یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید


و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد،


پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:


«امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »





جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :

سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم.

قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :

براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـ ه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود....
همان دل های بزرگی که جای من در آن است...
آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم..
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم...
هنوز خدایت همان خداست...
هنوز روحت از جنس من است..
اما من نمی خواهم تو همان باشی...
تو باید در هر زمان بهترین باشی...
نگران شکستن دلت نباش...
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند
و جنسش عوض نمی شود....
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم...
و تو مرا داری ... برای همیشه...
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم...
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام...
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم..
دلم نمی خواهد غمت را ببینم...
می خواهم شاد باشی...
این را من می خواهم...
تو هم می توانی این را بخواهی... خشنودی مرا...
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد...
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
نه من هم دل به دلت بیدارم...اما...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری...
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن...
پروردگارت...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه ی جهان را فهرست وار بنویسند .
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند .
معلم نوشته ها را جمع آوری کرد .
با آنکه همه یکی نبودند ، اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر
دیوار بزرگ چین
تاج محل
کانال پاناما
کلیسای سنت پیتر و... .
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی به چشم می خورد .
معلم پرسید:
«این کاغذ سفید مال چه کسی است؟»
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم تو چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک پاسخ داد: عجایب موجود در جهان خیلی هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم .
معلم گفت : بسیار خوب ، هر چه در ذهنت است بگو ، شاید بتوانم کمکت کنم !
در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از:
لمس کردن
چشیدن
دیدن
شنیدن
احساس کردن
خندیدن
و
عشق ورزیدن ...


پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.

{{{آری عجایب واقعی همین هدایایی هستند که ایزد یکتا به ما عاشقانه یادگاری داده

تا ما از آن برای شناخت و درک مفاهیم و ارزش های دنیای پیرامونمان استفاده نموده

تا به حقیقت ذات مقدسش برسیم

اما ما آن ها را ساده و معمولی می انگاریم و به سادگی از کنارشان عبور می کنیم.}}}

چقدر بی معرفت و قدرنشناسیم...






  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از ما
در خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم، آری
طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تامین فردا کردنش با من
به قرآن، آیه رحمت فراوان است، ای انسان
بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من...

************************

داستان زیبای یک آهنگر


حکایت در مورد آهنگری است که پس از گذراندن جوانی پر شر و شورش تصمیم


گرفت روحش را وقف خدا کند

.

سالها با علاقه کار کرد ؛به دیگران نیکی کرد،اما با تمام تلاشش در راه خدایی شدن،


چیزی درست به نظر نمیرسید،حتی مشکلاتش روز به روز و مدام بیشتر میشد...


یک روز عصر دوستی که به دیدنش آمده بود،از وضعیت سخت زندگیش مطلع شد،


گفت واقعا عجیب است!درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی توبه کنی و


خداترس شوی زندگیت بد تر شده نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم


اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی هیچ چیز بهتر نشده است....


آهنگر بلافاصله پاسخ نداد...او هم بارها این فکر را کرده بود اما نمیدانست


چه بر سر زندگیش آمده است اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ بگذارد


و شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت..این پاسخ آهنگر بود...


در این کارگاه فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم،


میدانی چطور این کار را انجام میدهم؟؟


اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا داغ شود،


بعد با بی رحمی تمام سنگین ترین پتک را برمیدارم و پشت سرهم به آن ضربه میزنم


تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که من میخواهم،بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم،


در این لحظه تمام کارگاه را بخار آب میگیرد،


فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما ناله میکند و رنج میبرد،


باید این کار را آنقدر انجام دهم تا به شمشیر مورد نظرم دست پیدا کنم،


یکبار کافی نیست،آهنگر مدتی سکوت کرد،،،


گاهی فولادی که به دستم می رسد نمیتوامد تاب این تغییر را بیاورد


حرارت و ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می اندازد،میدانم


از این فولاد هرگز شمشیری مناسب در نخواهد آمد،،،باز مکث کرد و ادامه داد،،


میدانم که خدادارد مرا در آتش رنج امتحان میکند...


ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده را پذیرفته ام


گاهی به شدت احساس سرما میکنم،،، انگار فولادی باشم


که از آبدیده شدن رنج می برد،،،،اما تنها چیزی که میخواهم این است...


خدای من از کارت دست نکش،،،،تا شکلی را که تو میخواهی بگیرم،،،با هر روشی که می پسندی،،،ادامه بده،،،تا هر مدت که لازم است،،،ادامه بده،،،اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن...

عشق فقط خدا...


http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSbqRIf-idshz9cq8CtvDxkfJxRCajySQQZcjiZFK3qYnWG9tFlSg



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
سوال: چه اشکالی دارد که انسان به چهره جنس مخالف، نگاه کند و لذت ببرد؟

جواب:

دیدن هر چیز به ظاهر زیبا برای ما خوشایند و سودمند نیست

مثلا نگاه مستقیم به خورشید با

آن همه روشنایی و زیبایی نه تنها سودی ندارد، بلکه باعث کوری یا ضعف بینایی می شود.



نگاه به حسن جمال جنس مخالف هم ضررهایی دارد که به طور خلاصه اشاره می‏کنم:

*می بینی، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچار افسردگی میشوی…

*می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی.

*می بینی، دلباخته می شوی، به وصالش نمی رسی، خودکشی میکنی.

*می بینی، با همسرت مقایسه می کنی، ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی.

*می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی،

در نظر دیگران خوار می گردی.

*می بینی، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود.

*می بینی، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی.

*می بینی، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عالم مجازی هم محضر خداست
یادت باشد خدا یک کاربر همیشه آنلاین اینجاست
تک تک کلیک هایت را می بیند
حواست را جمع کن
شرمنده اش نشوی



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


اوج نیاز


برایت خواهم گفت ،


چگونه می توان تو را دید و عاشق نشد ؟


مگر عشق مفهومی جز عشق به حقیقت کل دارد ؟


عشق به تو به زلالی اشک عارفان در دل شب و به روانی آب در جویبار هستی عشق است .


جهان در کشف زیبایی هایت در خواهد ماند .


من چگونه می توانم تو را در میان امواج زیبای دریا و دانه های لطیف باران نبینم ؟


من تو را خواهم یافت ، در انتهای راه تنهایی .


عشق است که مرا به تو خواهد رساند .


تنها تویی که مرا درک خواهی کرد در اوج تنهایی و تزلزل ،


تو تنها تکیه گاه معتبری که می توان به آن اعتماد کرد .


من تو را دوست دارم ، آنچنان که تو مرا دوست داری .


ای زیبا ، ای نمای کامل عشق در خلق مخلوقات ،


مرا دریاب که در اوج تنهایی ، تو ، زیبای مهربانم را می جویم .


من با نگاه جستجوگرم ، مواج نگاهت را خواهم یافت .


در اوج بی باوری محبت و صداقت ، تو با صادق بودن عشق را به من آموختی


و آن را در آینه دلم نمایان کردی .


تو عاشقی ، و عشق را دوست داری . تو ، تنها تو می توانی بدانی که عشق به مخلوق یعنی چه ،


تنها تو می دانی برای عشقبازی انسان را خلق نمودی ، تا عاشقش باشی و


عاشقت باشند ، تا متحمل زحماتی شوند ، سختی بکشند ، تا تو را ببینند .


ای دنیای خلوت و تنهایی من ، مرا دریاب .


این بی باور لحظه های شیرین وصال را در اوج تنهایی دریاب .


من برایت خواهم گفت چه اندازه دوستت دارم ،


من برایت خواهم نگاشت دوست داشتن تنها مخصوص توست ،


من برایت فریاد خواهم زد عشق تنها در صورتی مفهوم دارد که عشق به تو باشد .


ای زیبای من ، ای نازنین قشنگ ، تنها تو برایم بمان که داشتن تو داشتن همه چیز است .


و جدایی از تو شبهای پر اندوه و هجر رابه یاد می آورد .


مرا دریاب  و لحظه ای به حال خود رها مکن



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


پـــیامـبـر اکـــرم (ص) فـــرمــودنــد . . .


نـگـه داشــتـن و حـفـظ دیــن و ایـمــان در آخــرالــزمــان هـمـانـنـد

نگـه داشـتـن ذغــــــال گــداخـتـه در کــف دســت اســت . . .

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

هرجا عشق هست ثروت و موفقیت عم هست


زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.


به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید،


بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»


آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»


زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»


آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.


شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»


زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»


زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:


« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:


« نام او موفقیت است. و نام من عشق است،


حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»


زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد.


شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم


تا خانه مان پر از ثروت شود! »


ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»


فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:


« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»


مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:


« کدام یک از شما عشق است؟


او مهمان ماست.»


عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند.


زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»


پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند


ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید


********************************************************************

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

داستان زن و مرد فقیر اما عاشق واقعی هم


  یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند


غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد


مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم


و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند



ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.


*

*

***********************************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پرسش عارف از تاجر  


یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟گفت:


بسیار.پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت :بلی


.سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟


 گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.عارف گفت:این دنیایی


که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،پس چطور آخرتی


که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟
  

  دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده

*




*************************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

اوست اول و آخر


      خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار و دوستی ما در دل ایشان


افکن و نعمت ما به یاد ایشان ده و سخنان ما را در دل ایشان شیرین کن و بگوی که من آن


خداوندم که با وجودم بخل نیست و با علمم جهلی نیست


و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست .......


...و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد و شکر نعمت


نگذارد خداوند او را عتاب کند.

 
چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید : ای بنده من ! انصاف ده

من با تو به نعمتها دوستی کنم و تو به معصیتها با من دشمنی !

نیکی من پیوسته بر تو فرود آید و بدی

تو همواره به سوی من اوج می گیرد.
 
*
*
***************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
هر زنی زیباست

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟

مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم

پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟

پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ،



 بی هیچ دلیلی پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی


 راحت به گریه می افتند، متعجب بود

یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،

از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟

خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام .

به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند

به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند

به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش

دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد

به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ،

حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند

به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ،

از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد

و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد .

این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند

زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست .

زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد،

زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست


  لبخند زن دردو موقع آسمانی و فرشته مانند است .

یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید

دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند

- ویکتور هوگو
*
*
*************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا


می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت:


تو را دوست دارم.


یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟


از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!


پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،


او بینایی‏ اش را از دست داد و من به چاه افتادم.


زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد


و من مدت‏ها زندانی شدم.


اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،


تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی

وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه...

************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

دعوت امام محمد غزالی از برادرش برای اقامه نماز

امام محمد غزالی قبل از آنکه وارد سیر و سلوک عارفان شود ؛

به برادرش احمد غزالی که از عارفان زمان بود ؛

از اهمیت نماز جماعت گفت و پرسید که

چرا شما به مسجد نمیائی و پشت سر من نماز نمیخوانی ؟

احمد غزالی گفت : اگر امام نماز را صحیح بخواند چرا نیایم ؟

امام محمد غزالی گفت مردم از راههای دور می آیند تا پشت سر

من نماز بخوانند و به فیض نایل شوند و حال تو اینگونه میگوئی ؟

احمد غزالی آنروز با یارانش در مسجد حاضر شدند و پشت سر برادر نماز خواندند


و پس از اتمام نماز ؛ احمد غزالی در گوشه ای از

مسجد با ارادتمندان خود نماز را تجدید نمودند ؛


یاران امام محمد غزالی حیرت زده سوال فرمودند که چرا نماز را تجدید نمودید ؟

احمد غزالی پاسخ داد: ما بنا به شرط عمل کردیم و تا انجا که

امام در فکر آب دادن به اسبها نیفتاده بودند ؛

نمازشان درست بود و پس از ان دیگر صحیح نبود و اینگونه تجدید کردیم .

این مطلب را به امام محمد غزالی گفتند و در حیرت فرو رفت و گفت :

سبحان الله !!!!! خداوند را ؛ بندگانی مقرب هست که ایشان جاسوس قلوب مردمانند

و از اسرار ؛ فکر و قلوب انسانها مطلع میباشند

و ضمائر ایشان بر آنها هویدا و روشن است ؛

برادرم درست میگوید که مرا در اثنای

نماز بخاطرم افتاد که خادم به اسبها آب نداده و............

از آن پس انگیزه گرایشهای عرفانی در امام محمد غزالی ایجاد شد .


نماز صحیح ؛ تنها قرائت صحیح نیست

افسران - لازم نیس شیطان شما را به یک سایت بد بکشاند همین که نمازتان دیر شود کافیست...
**********************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خداوند کارهایش از روی حکمت است و ما نادانیم

یک روز ؛ شخصی بهمراه دوستش که دکتر و رئیس یک بخش  بیمارستان بود ؛

به بیمارستان  آمد

و همراه دکتر جهت ویزیت بیماران بداخل بخش آمده و دید که دکتر در ویزیت

خود برای بیماران  نوشت :

بیمار شماره 1 کباب برگ بخورد  و بیمار شماره 2 سوپ بخورد

وبیمار شماره 3 غذا نخورد و مابقی غذای معمولی بخورند

و پرسنل اطاعت کردند و بیماران نیز از دکتر

تشکر کردند   .

آن شخص از دکتر پرسید : چه دشمنی و یا دوستی با این افراد داشتی که

به یک نفر ؛ کباب و به یک نفر سوپ و به یک نفر دیگر هیچ غذائی ندادی ؟

دکتر گفت : شرایط این 3 بیمار با مابقی فرق داشت ؛

بیمار شماره 1 ضخم معده داشت و بیمار شماره 2 ناراحتی ریوی داشت

و بیماره شماره 3 میبایست به اطاق عمل میرفت .

آن شخص با فکر این اتفاق و تجربه ؛ آن شب را نخوابید وبا خود فکر کرد

و بالاخره  به نتیجه  رسید و با خود گفت :

اگر تصمیمات دکتر؛ در جهت نجات انسانها بوده  و

دشمنی نداشته ؛ پس خداوند با این عظمت که  کارها یش از  روی حکمت است ؛

تصمیماتش نیز همین گونه است 

و ما به علت نادانی  خودمان ؛ از خدا گلایه میکنیم که :

چرا خدا فلان چیز را به فلانی داده وبه ما نداده ؟ و............


از خدا طلب بخشش کرد و گفت :

خدایا  ما را به خاطر گلایه هایمان که از روی نادانی است ؛ ببخش !!!

*********************************************************
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

شکر

روزی مردی خواب عجیبی دید ، او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند ،

هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هائی را

که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند، وآنها را داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید ، شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد ‌گفت:

این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت ، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی

را داخل پاکت میگذارند و آن ها را توسط پیک هائی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شما ها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت: ‌این جا بخش ارسال است ،

ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان می فرستیم

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته ای بیکار نشسته است .

مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است .

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند

ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند

زیرا دعاهایشان از راه های دیگری غیر از راه هایی که میدانستند و میخواستند

مستجاب شده و فکر میکنند خودشان عامل و باعث رسیدن به خواسته خود شده اند .

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده ، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر

دوستان سپاس و قدر دانی یکی از رازهای ناگفته دنیا است ،

همیشه سپاس گفتن باعث افزایش روزی میشود .

میتوانید هر روز از تمام کسانی که خواسته یا ناخواسته در

زندگی شما تاثیری گذاشته و میگذارند تشکر کنید .

سپاس خداوند را به خاطر  نعمات بی اندازه اش







******************************************************************

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
حکمت خدا
زنی در مزرعه قدم می زد و به طبیعت می اندیشید . او سپس به یک مزرعه کدو تنبل رسید .

در گوشه ای ازمزرعه یک درخت با شکوه بلوط قد بر افراشته بود

 .زن زیر درخت نشست و در این اندیشه فرو رفت که چرا طبیعت بلوط های کوچک

را بر روی شاخه های بزرگ قرار داده است و کدو تنبل های بزرگ را بر روی بوته های کوچک

. با خود گفت : "خدا هم با این خلقتش دسته گل به آب داده است ! ا

و باید بلوط های کوچک را بر روی بوته های کوچک قرار می داد

 و کدوتنبل های بزرگ را بر روی شا خه های بزرگ "

.سپس زیر درخت بلوط دراز کشید تا چرتی بزند .

 دقایقی بعد یک بلوط بر روی دماغ او افتاد و از خواب بیدارش کرد .

او همان طور که دماغش را می مالید ، خندید و فکر کرد : " شاید حق با خدا باشد "


*************************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

صدای خدا

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود . موضوع درس درباره ی خدا بود . استادش پرسید :

"آیا در کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد ؟

"کسی پاسخ نداد.استاد دوباره پرسید : " آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد ؟ "

 دوباره کسی پاسخ نداد .استاد برای سومین بار پرسید :

 
" آیا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد ؟ " برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد .

 استاد با قاطعیت گفت :

" با این وصف خدا وجود ندارد "

. دانشجو به هیچ وجه با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند . استاد پذیرفت .

دانشجو از جایش برخاست و از همکلاسی هایش پرسید :"

آیا در کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد ؟ "

همه سکوت کردند ." آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ "

همچنان کسی چیزی نگفت ."

آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد ؟

"وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد ،

دانشجو نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد
.


***********************************************************

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

حکمت خدا

سوره ی بقره آیه 216 :

چه بسا چیزی را برای خودتان بد بدانید در حالی که آن چیز برای شما خوب است

و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید ولی برایتان بد است .

مولانا در بخشی از اشعار خود ماجرایی را بیان کرده :

روزی عاقلی در بیابان فردی را می بیند که زیر درختی خوابیده و دهانش باز است .

ناگهان ماری وارد دهان او می شود . فرد عاقل آن شخص را بیدار می کند

و به او دستور می دهد که از سیب های زیر درخت

هر آنچه می تواند بخورد و مدام او را می دواند .

آن شخص هم آن قدر سیب می خورد که تا دهانش سیب می شود . و مدام به فرد عاقل می گفت :

این چه کاری است که تو با من می کنی ؟ با کافر هم این کار را نمی کنند .

مگر من با تو چه کرده ام که سزاوار چنین عذابی هستم ؟!

خدا نکند کسی تو را ببیند و دچار تو شود ...

تا اینکه هر چه خورده بود را بالا آورد و همچنین ماری نیز بیرون آمد .

وقتی آن شخص مار را دید تعجب کرد .

از حرفهایی که زده بود شرمسار شد و از فرد عاقل بسیار تشکر و عذر خواهی کرد .

سپس از آن مرد پرسید :

خب چرا از اول نگفتی تا از تو گله و شکایت نکنم ؟ فرد عاقل پاسخ داد :

اگر از ابتدا می فهمیدی که ماری وارد بدنت شده است

از ترس و ناامیدی می مردی و دیگر توان سیب خوردن و دویدن را نداشتی .

مرد خجالت زده شد و فهمید که فرد عاقل جز خیر و خوبی او را نمی خواسته .

حال ما انسان ها چون حکمت خدا را در بسیاری امور نمی دانیم ،

مدام گله و شکایت می کنیم و احساس نارضایتی داریم

در حالی که چون برخی از حکمت های خدا از محدوده ی

عقل ما خارج است از خدا فرار می کنیم

درحالی که اگر می دانستیم خدا چقدر ما را دوست دارد و خوبی ما را می خواهد ،

هیچ گاه دچار تردید و یأس نمی شدیم .

323536_4A6p9goE.gif
**********
*************************************************************************
581040_788391241187659_842198853_n.jpg
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

اجابت دعا از سوی خدا همگام با اقدام  عمل از سوی ماست

مرد مومنی بطور نا گهانی تمامی ثروتش را از دست داد و دست به دعا برداشت و گفت خدایا :


کاری کن من در بخت

آزمائی برنده شوم .

او سالها فقیر بود تا اینکه فوت کرد و از آنجا که مومن بود وارد بهشت شد و با ناراحتی به خدا  گفت :

خدایا هر چه وعده داده بودی دروغ بود و تو کمکم نکردی !!!

خدا پاسخ داد : من همیشه برای کمک کردن به تو آماده بودم و با این وجود تو

در خواستی از من کردی که خودت حتی یک بلیط هم نخریدی !!!!!!!!!!

در هنگام دعا فراموش نکنیم که خودمان نیز نباید در اقدام برای رسیدن به خواسته توقف کنیم .



**********************************************************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خداوند اگر کسی را دوست داشته باشد ؛ خواسته هایش را بموقع اجابت میکند

روزی شخصی با دوستش داشت درد دل میکرد و می گفت :

کار خدا را میبینی ! فلان کار مرا درست نمیکند و

فلان چیز را به من نمی دهد و بعضی ها فلان برج را دارند

در همین هنگام ؛‌ پسر این شخص آمد و به پدرش گفت :

بابا  ! برام موتور میخری ؟

این شخص به پسرش گفت :

صبر کن  ! صبر کن تا بزرگ شوی ! گواهینامه بگیری !

اونوقت قول میدم برات بگیرم  ؛ تو الآن کوچکی و برات زوده  ؛

یک موقع تصادف میکنی و به کسی میزنی وگواهینامه هم نداری و.....

بلآخره برات خیلی خطر داره ! پسرش با ناراحتی رفت !!!!!

دوستش رو به این شخص کرد وگفت  :

تو چرا برای فرزندت موتور نمی خری ؟

آن شخص گفت : من که دشمنش نیستم و دوستش دارم

و بچمه و  به موقع براش میخرم .

دوستش گفت :  پس خداوند که دانای جهان است ؛ 

با تو رفتاری میکند که تو با بچه ات میکنی ؛ زیرا تو  را دوست دارد

پس صبر کن !!! و اگر فرزند تو برایت مهم نباشد و  در کودکی موتور را بدست آورد

 
در حقیقت خطرات در کمینش است  ؛
 
 
ولی باز دوستانش نسبت به او حسادت میکنند که :

 خدایا ! چرا بچه فلانی موتور دارد و ما نداریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


*************************************************************************************************


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آیا خدا با بندگان خود سخن میگوید ؟

روزی خواجه حسن مودب شنید که عارفی بزرگ به نام ابوسعید ابوالخیر


به نیشابور آمده و منبر میرود


و موعظه میکند و از فکر و دل اشخاص خبر میدهد ؛


خواجه حسن مودب که یکی از مخالفین اهل عرفان بود

و پول و ثروت دنیا او را مست کرده بود ؛ این گونه سخنان را باور نمی کرد و

آنها را غیر واقعی می دانست

و بعلت کنجکاوی به شهرت ابوسعید ؛ خواجه به مجلس ابوسعید رفت و به سخنان او گوش داد ؛

در میان سائلی برخاست و گفت : کمکم کنید لباس ندارم .

ابوسعید از مردم امداد طلبید و باز خواجه مودب با خود فکر کرد :

"خوب است لباس خود را به او بدهم " و دوباره فکر اولیه بر

او غلبه کرد که این لباس گرانقیمت است و.....

تا سه بار سائل کمک خواست و این فکر مدام به مودب خطور کرد .

در این بین پیر مردی که کنار خواجه مودب  نشسته بود از ابوسعید  پرسید:

آیا خدا با بندگان خود سخن میگوید ؟

ابوسعید گفت : بلی ! صحبت میکند کما اینکه در همین ساعت ؛

خداوند به مردی که پهلوی تو نشسته است سه بار فرمود :

این لباس را به سائل بده ولی او گفت این لباس را از آمل برایم آورده اند و

خیلی گرانقیمت است و آن را نداد

شیخ حسن مودب که این سخن بشنید ؛ لرزه بر اندامش افتاد و

برخاست و پیش شیخ رفت و بوسه بر دست شیخ زد

و لباس خود را فوری به آن سائل داد و در زمره ارادتمندان شیخ قرار گرفت و....

آیا تاکنون شما نیز متوجه ندای خداوند شده اید ؟


****************************************************************

گآهی چقدر روح محتآج ِ فرصت هآیی ست که در آن هیچ کس نباشد

به جز

 

خـــــدا …

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

دزد دین

روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در ان چیزهای گرانبها بود وایه الکرسی هم پیوست ان بود ان کس

بسته را به صاحبش رد کرد

او را گفتند :چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت : صاحب مال عقیده داشت که این ایت مال او را از دزد نگاه میدارد ومن دزد مال هستم نه دزد دین!

اگر ان را پس نمیدادم در عقیده ی صاحبان ان خللی راجع به دین روی میداد انوقت من دزد دین هم بودم.
******************************
شتابندگان به سوی خداوند:


دوندگان وشتابندگان در راه خداوند مختلفند :

یکی به قدم رفت یکی به ندم یکی به همم

عابد به قدم رفت وبه ثواب رسید.

عاصی به ندم رفت وبه رحمت رسید .

عارف به همم رفت وبه قربت رسید.
 
******************************
اسراف

اهل معرفت گویند انچه از حق خداوند کم بود اسراف

وانچه به ان حق ***** شود اسراف است

وانچه در راه خدا چون کوهی صرف کنی اسراف نیست

ولی اگر دیناری در راه گناه صرف کنی اسراف است

وحرام دانستن طیبات حق نیز اسراف.!
 
******************************
صاحبان دل

صاحب دل چهار کس اند:

زاهد است که دل او به شوق خسته.

خائف است که دل او به اشک شسته.!

مرید است که دل او به خدمت کمر بسته !
و
محب است که دل او به حضرت پیوسته..
 
****************************
پرسش عارفی از یکی از اغنیا

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟

گفت:بسیار.پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت

:بلی .سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟

گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.عارف گفت:

این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،

پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟

دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده
 
**************************************
تقوی
پیری را پرسیدند تقوی چیست ؟ گفت :

 تقوی آن است که وقتی با تو حدیث جهنم گویند آتشی

 در درون خود برافروزی چنانکه آثار ترس بر تو ظاهر شود

و وقتی حدیث بهشت گویند نشاطی بر جان تو براید چنانکه از

 شادی گونه های تو سرخ رنگ شود . چون خواهی متقی بر

کمال باشی سواره دل باش و پیاده تن و به زبان بگویی و آنچه گویی

 از مایه علم و سرمایه خردمندی گوی که هر چه نه آن باشد بر شکل

سنگ آسیا باشد که عمری می گردد و یک سر سوزن فراتر نشود .
 
************************************
اوست اول و آخر
خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار

 و دوستی ما در دل ایشان افکن و نعمت ما به یاد ایشان ده و سخنان

ما را در دل ایشان شیرین کن و بگوی که من آن خداوندم که با وجودم

 بخل نیست و با علمم جهلی نیست و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست .....

.....و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد و

 شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند.

چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید :

ای بنده من ! انصاف ده من با تو به نعمتها دوستی کنم و

 تو به معصیتها با من دشمنی ! نیکی من پیوسته بر تو فرود آید

 و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد.
 
*************************************
اندوه هجران


به عبدالله مبارک عارف معروف گفتند: خواب دیدیم یک سال دیگر خواهی مرد!

عبدالله :روزگار درازی در پیش ما نهادی..

یک سال دیگر ما را اندوه هجران باید کشید! وتلخی فراق باید چشید!

*****************************************************

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش

را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ،

نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و

 نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.

 چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.


- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد

 وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش

و با صدای لرزان پرسید:

- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


مرحوم عبدلکریم حامد می فرمود:


«آقایی منزل ما آمد، که رئیس یکی از گروه منتظرین در مشهد بود،


به او گفتم: شغلتان چیست؟


گفت: نانوایی سنگکی داریم.


گفتم: اگر کسی بیاید و روبروی نانوایی شما یک نانوایی باز کند


شما چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟


گفت: معلوم است، می روم از او شکایت می کنم؛


چون که نمی شود دو تا نانوایی روبروی هم باشند. گفتم:


بلند شو و دم و دستگاهت را جمع کن. تو


منتظر امام زمان(ع) نیستی!


برای چه می خواهی حضرت بیایند؟


کسی در انتظار امام زمان(ع) به سر می برد


که در کلاس تهذیب و اخلاص و بندگی قرار دارد.


تو هنوز خدا را رازق نمی دانی، پس چگونه خود را ساخته ای؟»


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

من خــــــدا هستم.

امروز مــــــــن همه مشکلاتت را اداره می کنم .

لطفا به خاطـــــــر داشته باش که من به کمک تــــــو نیــــــاز ندارم.

اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی برای رفع کردن آن تلاش نکن .

آن را در صندوق ( چیزی برای خـــــــــــــدا تا انجام دهد ) بگذار .

همه چیـز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر مـــــــــن ، نه تـــــــــو .

وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال (پیگیری) نکـــن .

در عوض روی تمام چیزهای عـــــــــالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن .

ناامیـــــــــد نشو…

شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سال هـــــــــاست بیکار است و شغلی ندارد،

ممکنه غصــه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری : به زنی فکـر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ،

هفت روز هفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند…

 

وقتی که روابط تو رو به تیـرگی و بـــــــدی می گذارد و دچار یاس می شوی :

به انسانی فکر کن که هرگــــــــز طعم دوسـت داشتن و مورد محبــت واقع شدن را نچشیده

وقتی ماشینت خراب می شود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی :

به معلولی فکر کن که دوست دارد یک بار فرصت راه رفتن داشته باشد.

ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می کنی و بپرسی هدف من چیه ؟

شکـــــــــر گزار باش .

در اینجا کسانی هستند که عمرشان آن قــــــــدر کوتاه بوده که فرصت کـافی برای زندگی کردن نداشتند،

وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه می شی :

به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کــاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند …

*******

بنـده ی مــن!

بخـوان مـــــــــا را

بگردان قبــله ات را سوی ما

اینک وضـــــــویی کن

خجالت می کشی از مــــــــن؟

بگــــــــو ، جز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایــــــــــم کن

بدان آغــــــــوش من بـاز است

برای درک آغـــــــــوشم

شــــــروع کن ، یک قـــــــدم با تـو

تمـــــــــام گامهای مانده اش با مــن.


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 خراب کرده ام آقا خودتــــــــ درستش کن

امید آخــــر دنیا خودتـــــــــ درستش کن

نمانده پشتـــ  سر مـن پلی که برگردم

خراب کرده ام آقا خودتـــــــ درستش کن

ببین چگونه به هم  خورده کــار من ماندم

به حق حضرتــــــ زهــــــرا خودتــــــ درستش کن

گرفت دست مــرا هرکسی ، زمینم زد

شکست بال و پــرم را خودتــــــــــ درستش کن

.

.

.

Chanting the Twelfth Imam (1)

.

.

.

سفال توبـه خـــــود را شکسته ام از بــــــس

تر کـــــ ترکـــــــ شده اما خودتـــــــ درستش کن

اگرچه پیش تـــــو در خلوتــــــ آبرویم رفت

برای محشـر کبری خودتـــــــــ درستش کن

ثمـر نداده درخت الهی العفـوم

به پیش  صاحب نجوا خودت درستش کن

شکسته بال و پــــر مـن ولی دلــم تنگــــــــ است

سفــــر به کرببلا را خودتـــــــــ درستش کن

http://aksup.ir/images/ei4ipuolyl5lbnsgb8dv.jpg

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خودش خدا نیست

اما در چشمانش خدا را می بینم

پـــــــــــدرم را می گویم..

 

پدر

 

پـــــــــــــــــــدر همون کسی هست

که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته

ولی بهت میگه به من تکیه کن

و تو انگار

کوه رو پشتت داری

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پـــیامـبـر اکـــرم (ص) فـــرمــودنــد . . .


نـگـه داشــتـن و حـفـظ دیــن و ایـمــان در آخــرالــزمــان هـمـانـنـد

نگـه داشـتـن ذغــــــال گــداخـتـه در کــف دســت اســت . . .


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بانـــوی ســـرزمــیـن مـــن !

بـ‌ه خاطــر بســپار

صـــدایــت "دلـنــشیــن" اســت

قـشـنگ نیـســت بــر هــر دلـﮯ نـشـسـتن

فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلا مَعْرُوفًا :

 

پس به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید

که بیمار دلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید.

بــرادر دینـﮯ مــن!


فــرامـــوش نـکن

بعـضـﮯ کـارهــا "واجــب" نـیـسـت

مــثل ســلام کـــردن !


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دیگه زندگی مان پر از غلط است ولی نگران نباش!!

گاهی نه گریه آرامت می کند و نه خنده

نه فریاد آرامت می کند نه سکوت

 آنجاست که با چشمانی خیس رو به

آسمان میکنی و میگویی :

من فقط تورو دارم!



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خدایــــــا

از بـد کردن آدمهایت شکایـت داشتـم به درگــاهت…

امـا شکایتـم را پس میگیـرم…

من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بـدی را خلـق کـردی
تا هـــــر زمان که دلـــــم گرفت از آدمهایت…نگاهـــــم به تـــــو باشد…

گاهی فرامــــوش میکنم که وقتی کسـی کنــــــارم نیست…
معنایش این نیست که تنهایــــــــم…
معنایش اینست که هــــمه را کنار زدی تـا خودم باشم و خــــــودت…
با تـــــــو تنهایی معنا ندارد…

مانده ام تــــــــو را نداشتم چه میکردم…

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29) دوستت دارم  خدای من شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعضـــــی از دختـــــرکان…!! هر چقدر میتوانند بـد حجابی بکنند.!!

لباس تنــــگ و بـــــد نما بپوشــــند و بقول خودشان..

اگـــه تیــپ نزنیم اْفـــته کـــلاس داره برامـــــون..!!

اون آقا پسـر هایی که میـگن..!!

یه جــوون باید در دانـشگاه دوست دختر !! داشته باشه..!!

و بقـــول خودشان ما جــوانایم فعلا بی خیال محــــرم و نامحــرم..!!

 

اون عـروس خانومی که کـراهت دارد یک تکـه پارچه روی صورتش بندازه

که نکنه آرایــش یک میـلیون تومنیش خـراب بشه..!!

و اینچــــنین خودش رو به همه نـــشون میده..!!

اون خانوم هایی که به بـهانه تفــریح بی خیال محرم و نامحرم میشوند..!!

و اینگونه تـفریح میکنند..!!

 

اون خانـوم هایی که با آرایـش و لبـــاس تنگ عکس هایشان را..

در شبکه های اجتماعی به نمایــــــش میگذارند..!!

و میگویند بــــذار خوش باشیم که دنــــیا دو روزه..!!

 

هـــمه اینــها بداننـد کـه..!!

این خوبـی ها یک روزی تـــموم میشن..!!

ایـنها باید بدانـند که..!!

یک روزی اینجوری روی سنگ غسالخانه آنها را غــسل میــت میدهند..!

 

پـــس از یاد نبـریم که یک روزی ما را درقـــبر خواهند گذاشت و دیـــگر..

هیچ راه بازگــشتی برای تــــوبه وجـــود ندارد..!؟

 

ایــــن ها از مـــن و شمــــا پْــــر میشونـــد…؟!

یــادت نـره…

اگه یـــ ـــادت رفت بدان همیشه یکی خیلی بـــیادتــ ـــه خیلی..!!

جـنــــاب عـــزرائــیل را میگـوئیم…


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

کمبــــــــود محبتت را به اشتـراک بذار با نـــــامحرمان…

که آنان این برهـــــنگی افکارت را هــــــــزاران بار لایک خواهند کرد…

تاســـــــــف بار است…

حال و روز کسی که تشنـــــــه نگــــــاه دیگران  باشد!!!

 

میگن با تمام فــــــــقر هرگـز محبت را گـدایی نکن!

و با تمام ثروت هرگز عشـــــــق را خریداری نکن!

مسلما  آنچه که  به دست می اید…

عشـــــق و محبـت نخواهد بود…

خواهرم!!!

بعضی چشم ها منتظر یک جرقه اند ؛ تا جامعه را به آتش بکشند؛

مراقب باش رفتارت جرقه آفرین نباشد

hejab (2)

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

وقتــی می‌پرسند : نمی‌پـزید در این گرمــا؟!

یک لبــخند بزن و بگو :

 سرگرمِ عشقــبازی که باشی و در اشتیاق خاکستر شدن ،

 این گرما که شوخی کوچکی بیش نیست!

و بعد دقیق شو در چهره‌شان ، تا خوب ببینی که چطور می‌شود

 با یک چادر، تمام معادلات عقلانی‌شان را در لحظه‌ای بر هم زد !

hejab (1)

بـر چادر مشکی ات ، نستعلیق می نویسم عشق را …

وقتی که

این اِحرام سیاه را می پوشی و حج شکوهمند حیــــــا را به جا می آوری ،

آنگـــاه

طواف می کنند تو را صفوف فرشته هــــا

و متبرک می کنند بال هایشان را

به تـــار و پــود حریــم آسمانی ات

تـــو ! گمنــام ترین حاجیـــه ی  امروز زمـــان هستی بانـــو  !

hejab

چـادرِ تو

نـه بـرای نشـان دادن فقـر در سریالهای کشورم است …

نـه لبـاس متهمـان ِ دادگـاه و زنـدان هـا

چـادر تو تـاج بنـدگـی تو است

سنـد زهـرایی بـودنـت را امضــا میکنـد …!

طعنـه هـا دلسردت نکنـد بـانــو …

بـا افتخـار در کوچـه هـای شهـر قـدم بـزن …!

.

گـاهـی کـه چـادرت خـاکـی میشـود …

از طعنــه هــای مــردم شـهــر

یاد چفیـه هـایی بیفتـــ …

که برای چادری ماندنت …

خــونـی شدند …

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

گآهی چقدر روح محتآج ِ فرصت هآیی ست که در آن هیچ کس نباشد

به جز

 

خـــــدا …

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا




  • مرتضی زمانی