عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق آسمانی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


شهید چمران


نماد واقعی عشق به خداوند مهربان


#مناجات_عاشقانه

یکی از بهترین و خالصانه ترین و عاشقانه ترین مناجاتهای کوتاه که تا بحال شنیدم

💖🌸خدایا !

💝🌸 از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم،

💝🌸و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم؛

💝🌸آنچه داشته ام تو داده ای

💝🌸و آنچه کرده ام تو میسر نمودی،

💝🌸همه استعدادهای من،

💝🌸همه قدرت های من،

💝🌸 همه وجود من،

💝🌸 زاده ی اراده ی توست،

💝🌸من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم...

📚 شهید چمران


http://static.mihanblog.com//public/user_data/user_files/400/1198974/kalame_shohada/Shahid_Chamran.jpg




یک تکه از فهم و عشق و برداشت شهید چمران از فلسفه خلقت و


چرایی بودن ما در این زمین پر از درد و رنج..


حکمت درد و رنج زندگی



وما انسان را در رنج و سختی آفریدیم.

سوره بلد آیه 4

🍂«انسان گاه گاهی خود را فراموش می‌کند.

🍂فراموش می‌کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان، که در

مقابل عالم و زمان، کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است.


🍂فراموش می‌کند که همیشگی نیست و چند صباحی بیشتر نمی‌پاید.

🍂فراموش می‌کند که جسم مادی او نمی‌تواند با روح او هم پرواز شود،

لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و قدرت می‌کند،


سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی خبر از

حقیقت تلخ و واقعیت‌های عینی وجود، به پیش می‌تازد و

از هیچ ظلم و ستمی روگردان نمی‌شود .


چه بسا اگر انسان با همین قدرت و جایگاه بعنوان اشرف مخلوقات و

جانشین با روح دمیده شده از خدا در وجودش وارد بهشت میشد

چه بسا ادعای خدایی میکرد در بهشت اما...


👈🍂اما "درد" و ضعف و رنج دنیوی آدمی را به خود می‌آورد،

حقیقت وجود او را به آدمی می‌ فهماند،

و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می‌کند،


و دست از غرور کبریایی بر می‌ دارد، و معنی خودخواهی و

مصلحت طلبی و غرور را می‌فهمد و آن را توجیه نمی‌کند.

و یادش میاد چی بوده و از کجا آمده و چه جایگاهی داشته است»


✍شهید دکتر مصطفی چمران

http://www.city-portal.ir/files/metropolises-ir/43-Messages/13600330-Chamran-02.jpg

http://meraatnews.com/sites/default/files/styles/pic2/public/66971720908459467081.jpg?itok=egXSePuC

http://dl.aviny.com/karikator/mozoei/chamran/kamel/03.jpg


http://www.askdin.com/gallery/images/3052/1_n_6.jpg

http://media.farsnews.com/Media/8903/ImageReports/8903301079/14_8903301079_L600.jpg

http://data4u.persiangig.com/image/shahid-chamran.gif

http://etesabphoto.persiangig.com/Shohada/102%28sh-chamran%29-4000.jpg

زندگینامه شهید چمران

 
بِسْمِ‏ الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ


من‏المؤمنین‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی‏نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.


«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»

از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند.

 برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها

در [ همین ] انتظارند و [ هرگز عقیده خود را ] تبدیل نکردند.



سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌


از اسوه‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک،


از شیر بیشة نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و


دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.


سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن،


این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)،


این مالک‏ اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است.


چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و


نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم،


که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را


با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.


این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش،


ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.


تـولد:


دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد،


بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.


تحصیـلات:


وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار،

آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در

دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک

فارغ‏ التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.

وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از

بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و

پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و


معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی-


با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.





فعـالیت‏های اجتماعی:


از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده می‏شود.

به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که مات هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.


در لبنـان:


بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.

او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی نموده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنة کوه‏های مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران


دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.


در کردستـان:


در آن شب مخوف پاوه، همة امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همة شهر و تمام پستی و بلندی‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزدیک‏تر می‏شد. باران گلوله می‏بارید و می‏رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی‏مانده را نجات دهد و شهر مصیبت‏زده را از سقوط حتمی برهاند.

آنگاه فرمان انقلابی امام‏خمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهدة دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همة تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،‌قدرت رهبری و برنامه‏ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالی‏ترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانی‏ها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.


وزارت دفـاع:


دکتر چمران بعد از این پیروزی بی‏نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام‏خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.

در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامه‏های وسیع بنیادی دست زد که پاک‏سازی ارتش و پیاده کردن برنامه‏های اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت  استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.


مجلـس:


دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش،‌ حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشتة ‌ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایش‏های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می‏گوید: «خدایا، مردم آنقدر به من  محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستة این همه مهر و محبت باشم.»

وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.


در خوزستـان:


گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‏کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،‌ پیروزی‏ها و شکست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه‏ای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.

ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‏های نامنظم یکی از این برنامه‏ها بود که به کمک آن، جاده‏های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک‏ماه، آب کارون را به طرف تانک‏های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین‏بار نیروهایی بین دویست تا یک‏هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت‏ها مقاومت کنند.



محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:


پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین‏بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آیت‏الله خامنه‏ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین‏بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه‏‏آفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جادة اهواز- سوسنگرد  به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‏شتافت که در محاصرة تانک‏های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می‏رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک‏ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏ای به نقطه‏ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می‏رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانک‏ها به سوی او تیراندازی می‏کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می‏داد. در همین اثناء، هم‏رزم باوفایش به شهادت رسید و او یک‏تنه به نبرد حسین‏گونه خود ادامه می‏داد و به سوی دشمن حمله می‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر کی‏شد و آتش حمله بیشتر زبانه می‏کشید، چهرة ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر می‏شد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی‏بخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهام‏بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.

با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می‏داد.

خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازة سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی‏محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسة مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرماندة لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمایندة امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏کبر را مطرح کرد.


آغاز حرکت مجدد:


به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ‏های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه‏های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می‏نگریست و مرتب طرح‏های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه‏های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می‏داد. کم‏کم زخم‏های پای او التیام می‏یافت و او دیگر نمی‏توانست سکون را تحمل  کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی‏ماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعة هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بی‏سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود می‏پیچید و از ناراحتی می‏خروشید، آمادة حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حملة هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.


دیدار امام امت:


بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از یکایک جبهه‏های نبرد در اهواز دیدن کرد.

پس از زخمی شدن، ‌اولین‏بار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‏داد، او و همة رزمندگان را دعا می‏کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‏داد.


دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج می‏برد و تلاش می‏کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‏های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏برکف ستاد نیز عملی می‏ساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‏های الله‏اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی‏ویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‏اکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می‏کرد. او و فرماندة شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه‏های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هاله‏ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می‏نگریستند.

پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگ‏های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.


فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانة کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنی‏صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعة پیروزی‏های دیگر به حساب آمد.


در سی‏ام خردادماه سال شصت، یعنی یک‏ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله ‏اکبر، در جلسة فوق‏ العاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت‏ الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

این آخرین جلسة شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم‏انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.


به سوی قربانگاه:



در سحرگاه سی‏ویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حرکت به جبهه است.»

همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏کردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا که چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏کرد.

دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محک می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا


قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید:


انی اعلم مالاتعلمون.


«من چیزهایی می‏دانم که شما نمی‏دانید.»


به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین‏بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»

خداوند ثابت کرد که او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.


شهـادت:


سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همة سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏های کامل انسانی که مایة‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.


ترکش خمپارة دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینة دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک‏آلود،‌ پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»

بلی، این‏چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.



ابراهیم حاتمی کیا نیز فیلمی را به نام چ دربارهٔ مصطفی چمران ساخت که پیشنهاد آن را مهدی چمران ۱۵ سال پیش به وی داده بود. این فیلم به مقطعی از زندگی چمران یعنی دو روز و دو شب حضورش در پاوه در سال ۱۳۵۸ می‌پردازد. در این فیلم فریبرز عرب نیا نقش چمران و سعید راد نقش تیمسار فلاحی را بر عهده دارند. در فیلم سیمرغ نیز که سرگذشت دو تن از خلبانان هوانیروز یعنی احمد کشوری و علی‌اکبر شیرودی را به تصویر می‌کشد، به نقش چمران در واقعه پاوه اشاره شده است



کتابهای این بزرگوار


1  بینش و نیایش


2  انسان و خدا


3  خدا بود و دیگر هیچ نبود


4  کردستان


5  لبنان


6  رقصی چنین میانه میدانم آرزوست


7  زیباترین سروده هستی

 


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/66447394553781822640.jpg


خدایا ترا شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی


متن نیایشی از شهید دکتر مصطفی چمران :


بسم الله الرحمن الرحیم



« اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند و بر من رحمت آورد ،

بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم .

هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد ،

و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و

دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم ،

آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را ،

ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم ...

و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم .

آنچه در دل داشتم ، بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم ،

و در اوج تنهایی ، خود با قلب خود راز و نیاز می کردم .

آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را

از صفحۀ مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به در می آمدم ...


اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم ،

بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و

درد و شکنجۀ درونم را تقبل کرده اند ... 


من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد ورنجی که

در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد،


وارزش هر انسانی به اندازه درد ورنجی است که در این راه تحمل کرده است ،

ومی بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا ورنج ودرد شده اند ،


علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است


که گویی بند بند وجودش با درد ورنج جوش خورده است


حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت

که نظیر آن در عالم دیده نشده است،


وزینب کبری را ببینید که با درد ورنج انس گرفته است .

درد دل آدمی را بیدار میکند ، روح را صفا می دهد ،

غرور وخود خواهی را نابود می کند .نخوت وفراموشی را از بین می برد ،

انسان را متوجه وجود خود می کند .


انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند ،

فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف وناتوان که،

در مقابل عالم وزمان کوچک وناچیز وآسیب پذیر است ،

فراموش می کند که همیشگی نیست ، وچند صباحی بیشتر نمی پاید ،

فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود ،

لذا این انسان احساس ابدیت ومطلقیت وغرور وقدرت می کند،

سرمست پیروزی واوج آمال و آرزوهای دور ودراز خود ،

بی خبر از حقیقت تلخ وواقعیتهای عینی وجود ،

به پیش می تازد واز هیچ ظلم وستم رو گزدان نمی شود .

امام درد آدمی را به خود می آورد ، حقیقت وجود او را به ادمی می فهماند

وضعف وزوال وذلت خود را درک می کند ودست از غرور کبریایی برمی دارد ،

ومعنی خودخواهی ومصلحت طلبی وغرور را می فهمد وآن را توجه نمی کند .



خدایا ! ما را ببخش . گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم ،

گناهانی را که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آنها آگاهی نداریم .

 

خدایا ! تو آنقدر به من رحمت کرده ، و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای

که من از وجود خود شرم می کنم . خجالت می کشم که در مقابل تو بایستم ،

و خود را کوچکتر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری ،

تو را تشکر کنم و تشکر را نیز ، تقصیری و اهانتی به ساحت مقدست می دانم .

 

خدایا ! تو می دانی که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است .

از لحظه ای که بدنیا آمده ام ، نام تو را در گوشم خوانده اند و یاد تو را بر قلبم گره زده اند .

تو می دانی که در سراسر عمرم ، هیچ گاه تو را فراموش نکرده ام .

در سرزمینهای دوردست ، فقط تو در کنارم بودی . در شبهای تار ،

فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی . در صحنه های خطر ،

فقط تو مرا محافظت می کردی . اشکهای ریزانم را فقط تو مشاهده می نمودی و

بر قلب مجروحم فقط یاد تو و ذکر تو مرحم می گذاشت .

 

خدایا ! تو می دانی که من در زندگی پر تلاطم خود ،

لحظه ای تو را فراموش نکردم . همه جا به طرفداری حق قیام کردم ،

حق را گفتم ، از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کردم ،

کمال و جمال و جلال تو را بر همۀ مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم و

از تهمت و بد گوییها و ناسزاهای آنها ابا نکردم .

 

خدایا ! عذر می خواهم از اینکه ، به خود اجازه می دهم که با تو راز و نیاز کنم .

عذر می خواهم که ادعاهای زیاد دارم .

در مقابل تو اظهار وجود می کنم ،

در حالیکه خوب می دانم که وجود من زاییدۀ ارادۀ من نیست و بدون خواستۀ تو هیچ و پوچم .

عجیب آنکه از خود می گویم ، منم می زنم ، خواهش دارم و آرزو می کنم .

 

خدایا ! از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم ،

و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم .

آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای . همۀ استعدادهای من ،

همه قدرتهای من و همۀ وجود من زادۀ ارادۀ توست .

من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم و از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم .

 

خدایا ! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم .


تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم .


تو مرا آه کردی ، که از سینۀ بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم .


تو مرا فریاد کردی ، که کلمۀ حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم .


تو مرا حجت قرار دادی ، تا کسی نتواند خود را فریب دهد .


تو مرا مقیاس سنجش قرار دادی ، تا مظهر ارزشهای خدایی باشم ،

تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایانم .


تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی ، تو مرا به آتش عشق سوختی ،


تو مرا در طوفان حوادث پرداختی ، در کورۀ غم و درد گداختی ،


تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی .

 

خدایا ! تو به من ، پوچی لذات زود گذر را نمودی ،


ناپایداری روزگار را نشان دادی ، لذت مبارزه را چشاندی و ارزش شهادت را آموختی .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که از پوچیها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی ،

و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی و

در غوغای حیات ، در مبارزه با ظلم و کفر ،

غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی .

فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ،

بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم ، و بالاخره شهادت است .   

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که اشک را آفریدی ،

که عصارۀ حیات انسان است . آنگاه که در آتش عشق می سوزم ،

یا در شدت درد می گدازم ، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم و

سراپای وجودم روح می شود ، لطف می شود ، عشق می شود ،

سوز می شود و عصارۀ وجود به صورت اشک آب می شود و

به عنوان زیباترین محصول حیات که وجهی به عشق و ذوق دارد ،

و وجهی دیگر به غم و درد ، بر دامان وجود فرو می چکد .

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد ، قلبم را ارائه خواهم کرد و اگر محصول عمرم را بطلبد ،

اشک را تقدیم خواهم کرد .

 

خدایا ! تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار انسان ببارم .

تو مرا فریاد کردی که همچون رعد ، در میان طوفان حوادث بغرم .


تو مرا درد و غم کردی ، تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم .

تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم .


تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتابم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم .

تو مرا زاهد کردی که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی ، وجود داشته باشم و

هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم ، دامن خود بر گیرم و

در کویر تنهایی با خدای خود تنها بمانم .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که غم و دردهای شخصی مرا که کثیف و کشنده بود

از من گرفتی و غمها و دردهای خدایی دادی ، که زیبا و متعال بود .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که مرا سنگ زیرین آسیا کردی و

به من قدرت تحمل دادی که این همه درد و فشار را که در تصورم نمی گنجید ،

بر قلب و روحم حمل کنم . از مجالس جشن و شادی بگریزم و

به مراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را

به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی .

 

خدایا ! در غم و درد شخصی می سوختم ، تو آنچنان در دردها و

غمهای زجردیدگان و محرومان و دلشکستگان غرقم کردی ،

که دردها و غم های شخصی را فراموش کردم . تو مرا با زجر و

شکنجۀ همۀ محرومین و مظلومین تاریخ آشنا کردی .

از این راه ، تو علی را به من شناساندی . تو مرا با حسین آشنا کردی .

تو دردها و غمهای زینب را بر دلم گذاشتی .

تو مرا با تاریخ درآمیختی و من خود را در تاریخ فراموش کردم ،

با ازلیت و ابدیت یکی شدم و از این نعمت بزرگ ، تو را شکر می کنم .

 

خدایا ! همه چیز بر من ارزانی داشتی و بر همه اش شکر کردم .

جسمی سالم و زیبا دادی ، پای قوی و تند و چالاک عطا کردی ،

بازوانی توانا و پنجه ای هنرمند بخشیدی ، فکری عمیق و ذهنی شدید دادی ،

از تمام موهبت های علمی به اعلا درجه برخوردارم کردی ، موفقیت های فراوان به من دادی .

از همه چیز و از همۀ زیباییها و از همۀ کمالت به حد نهایت به من عطا کردی و بر همه اش شکر می گذارم .

اما ای خدای بزرگ ! یک چیز بیش از همه چیز به من ارزانی داشتی که نمی توانم شکرش کنم ، و آن درد و غم بود .


درد و غم ، از وجودم اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید ،

جز فداکاری راهی برنگزیند و جز عشق ، چیزی از آن ترشح نکند .


خدایا ! نمی توانم بر این نعمت تو را شکر کنم ،

ولی به خود جرأت می دهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی .

 

خدایا ! عذر می خواهم ، از اینکه در مقابل تو می ایستم و

از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و

در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد !

 

خدایا ! دل شکسته ام ، زجر کشیده ام ، ظلم زده ام ، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم .

در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک قرار گرفته ام

. تنها تو را می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم و تنها با تو راز و نیاز می کنم .

 

خدایا ! دل شکسته ای با تو راز و نیاز می کند ،

زجر کشیده ای که وارث هزاران سال مصیبت و شکنجه است .

ظلم زده ای که تا اعماق استخوانهایش از شدت درد و رنج می سوزد ،

ناامیدی که در افق سرنوشت جز ظلم و حرمان و تاریکی نمی بیند و جز آینده ای مبهم و تاریک سراغ ندارد .

 

خدایا ! غرش رعد آسای من در بحبوحۀ حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید ،

هنگامیکه فریاد استغاثۀ من در میان فحشها و دروغها و تهمتها ناپدید می شد ، تو ! ای خدای من ! ،

نالۀ ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب سوخته ام نور می تافتی و به استغاثه ام جواب می گفتی .


تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی . تو در کویر تنهایی انیس شبهای تار من شدی .

تو در ظلمت ناامیدی دست مرا گرفتی و کمک کردی .

در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه و پیش بینی نبود ،

تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی و در میان ابرهای ابهام ،

در مسیر تاریک و مجهول و وحشتناک ، مرا هدایت کردی .

 

خدایا ! خسته و دل شکسته ام . مظلوم از ظلم تاریخ ، پژمرده از


جهل اجتماع ، ناتوان در مقابل طوفان حوادث ، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول ،


تنها و بی کس ، فقیر در کویر سوزان زندگی و محبوس در زندان آهنین حیات .


دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد ،


تا از این غربتکدۀ سیاه ، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد و


در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد .


ای خدای بزرگ ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی ،

دریچه ای پر افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و

لذت بخش ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص ،

تحمل همۀ دردها و غمها و شکنجه ها را میسر کردی .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی

تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا

درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیایی درد پی برم و ناخالصی های وجودم را

در آتش درد بسوزم و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و

هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا ، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد ،

تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که مرا در آتش عشق گداختی و

همۀ موجودات و خواستنی ها را ، بجز عشق و معشوق ، در نظرم خوار و بی مقدار کردی ،

تا از کنار هر حادثۀ وحشتناک به سادگی و آرامی بگذرم و دردها ،

تهمتها ، ظلم ها ، فشارها و شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم .

 

خدایا ! تو را شکر می کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی تا


گاه گاهی از دنیای ماده در گذرم ، و آنجا جز وجود تو را نبینم و جز بقای تو چیزی نخواهم ،


و بازگشت از ملکوت اعلی برای من شکنجه ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم و چیزی دلم را نرباید .

 

خدایا ! اکنون احساس می کنم که در دریایی از درد غوطه می خورم .

در دنیایی از غم و حسرت غرق شده ام .

به حدی که اگر آسمانها و زمین را و همۀ ثروت وجود را به من ارزانی داری ،

به سهولت رد می کنم و اگر همۀ عالم را علیه من اتش کنی ،

و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوههای غم و درد مرا شکنجه کنی ،


حتی آخ نگویم . کوچکترین گله ای نکنم . کمترین ناله ای به خود راه ندهم ،


فقط به شرط آنکه ذکر خود را و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری و

مرا در همان حال به دست بلا بسپاری .

به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب بهمن رسیده است تا احساس لذت کنم ،

و همۀ دردها و شکنجه ها را به جان و دل بخرم و اثبات کنم که

عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است .

لذت و درد دنیا مرا تکان نمی دهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد .


خوش نداشتم و ندارم که دوستانم و بزرگان به خاطر دوستی و محبت از من دفاع کنند ،

و مرا از میان طوفان بلایای حوادث نجات دهند .

خوش نداشتم که رحمت و شفقت دوستان و مخلصین را بر انگیزم و

از قدرت معنوی و مادی آنان در راه هدف مقدس خویش استفاده کنم .


اما همیشه می خواستم که شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و

کلمۀ حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم ؛ می خواستم همیشه مظهر فداکاری و

شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم .


می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم ،

می خواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و ایمان و پایداری خود بلرزانم .


می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم .

می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم بوجود آورم که

هیچ حجتی برای چپ و راست نماند و طریق مستقیم ، روشن و صریح و معلوم باشد و

هرکس در معرکۀ سرنوشت ، مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فراری برای کسی نماند .


اما همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم می خواهند از من دفاع کنند ،

به خاطر حق دفاع کنند نه به خاطر محبت و دوستی . اگر به هدف من علاقه مندند ،

به خاطر طرفداری از حق باشد نه رحم و شفقت به دوستی دلسوخته و

رنجیده که احیاناً کسب قلب او ثواب داشته باشد .

 

خدایا ! هدایتم کن ! زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .


هدایتم کن ! که ظلم نکنم ، زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است .

 

خدایا ! نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است .

 

خدایا ! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم ،


زیرا تهمت ، خیانت ظالمانه ای است .

 

خدایا ! ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد .


راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ،


که بی احترامی به یک انسان ، همانا کفر خدای بزرگ است .

 

خدایا ! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده ،


تا حقایق وجود خود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .

 

خدایا ! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز ،


تا فریب زرق و برق عالم خاکی ، مرا از یاد تو دور نکند .

 

خدایا ! من ک.چکم، ضعیفم ، ناچیزم . پر کاهی در مقابل طوفانها هستم .


به من دیده ای عبرت بین ده ،


تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم .

 

خدایا ! می خواهم فقیری بی نیاز باشم ، که جاذبه های مادی زندگی ،


مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند .

 

خدایا ! خوش دارم گمنام و تنها باشم ، تا در غوغای کشکمش های پوچ مدفون نشوم .

 

خدایا ! دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ،


احساسم شعله می کشد ، و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند .


تو مرا در بستر آسایش بخش .


خسته شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم ، دیگر آرزویی ندارم .


احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست .


با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم


خدایا به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم . تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده .



خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم .


به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت و


جلال ترا براستی بفهمم وبدرستی تسبیح کنم .


ای حیات با تو وداع می کنم


با همه زیبائیهایت ، با همه مظاهر جلال وجبروت ،


با همه کوهها وآسمانها ودریاها وصحراها ، با همه وجود وداع می کنم .


با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود می روم واز همه چیز چشم می پوشم .


ای پاهای من ، میدانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ،


می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من به سوی شهادت صاعنقه وار به حرکت درمی آئید ،


اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ،


به حرکت در آئید ، بقدرت اراده اهنینم محکم باشید ،


بسرعت تصمیمات وطرحهایم سریع باشید .


این پیکر کوچک ولی سنگین آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را


به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید .


در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید .


شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ،


از شما می خواهم که این آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید .


ای پاهای من سریع وتوانا باسید ،


ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ،


ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ،


تا چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور وتوانا باش به شما قول می دهم که


پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق وابدی


آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده و


این لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید. من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ….


خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ،


می لرزد ، می سوزد وخاکستر می شود.


اشک شده ام ودیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم


وبر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که


نسیم عشق وعرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .


خدایا ترا شکر میکنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای


تا هنگامی که همه راهها بسته است وهیچ راهی


جز ذلت وخفت ونکبت باقی نمانده است


می توان دست به این باب شهادت زد و


پیروزمند وپر افتخار به وصل خدایی رسید ...



عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم



خدایا اینچنین عشقیست آرزویم



************************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

روزی حلال

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و

هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.

 یک روز  صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را

بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و

چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. 
 پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را

که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است،

ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان،

مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
 چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت

اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و

خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!! 

 
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را

به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.


هنگامی که وعده سفرش فرا رسید،

مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و

کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. .

چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.

لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند،

رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ،

چوپان پنج درهم خویش را به او داد. 

تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:

با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟  
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.

تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و

آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.  
اما چوپان  بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.


تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و

مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .


هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ،

بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود  و

بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که  پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت

که برای آن چوپان خریداری کند.


صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد  تا از شرش رها شود ،

تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت ..

در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ،

خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ،

مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .

تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.

از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟


مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند

مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.

و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا

برای از بین برن موشها ما را کمک کند.

آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .

هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد،

با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.


  چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و


تاجر امانت هر کسی را  به صاحبش داد  تا اینکه نوبت چوپان رسید ،


تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید


که آن را از کجا بدست آورده است؟  


چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. 


تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:


خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد


چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و


به بیشتر از آن رضایت ندادی.


در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و


آن طلاها را به او داد.  


.........................


دری که خدا از رحمت به روی مردم بگشاید هیچ کس نتواند بست و


آن در که او ببندد هیچ کس جز او نتواند گشود ،


و اوست خدای بی همتای با حکمت و اقتدار.


سوره فاطر آیه 2

 

**********************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

زندگینامه واقعی یک عاشق خدا از اعضای کانال عشق فقط خدا

سلام.داستان من مربوط به این سواله که


چطور میشه از عشق زمینی به عشق خدا رسید..


چند سال پیش من با ی دختر اشنا شدم که


به مدت 4سال باهاش رابطه داشتم فقط به قصد ازدواج باهاش بودم .


تا اینکه اول فهمیدم دختره پشت بدنش مشکل داره


بازم از عشقم دست نکشیدم دوم خانواده هامون فهمیدن


بازم رابطه داشتیم تا اینکه دختره بخاطر خوشبختی من


به من گفت که ایدز داره به دروغ...


فکر کرد که رهاش میکنم


نذر کردم به مدت 60روز براش روزی هزار صلوات بفرستم که خوب بشه ..


وبهم برسیم.کار هر روزم شده بود صلوات برای مریضی دختره.


بعد از چند روز که صلوات فرستادم حس عجیبی بهم دست داد


حس باخدا بودن .به روز های اخر که رسیدم


دختره کامل از دل وعشقم خارج شده بود .


بعد از چند روز متوجه شدم که ی حس معنوی فوق العاده ای بهم دست داده


نا خدآگاه موقع اذان حتما به مسجده باید میرفتم که اروم بشم .


یک سال همین وضعیت و داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم نماز بخوانم .


وبه مسجد برم .الان دو ساله مسجد شده محل ملاقات من وخدا .


الان طوری عاشق خدا شدم که از تمام دلبستگی های دنیا دل بریدم و


فقط وفقط خدا رو صدا میزنم


تابستان امسال هم به پابوس امام رضا رفتم


فقط ی ارزو ک که دختره شوهر کنه


به طور معجزه اسایی دختره بعد از ده روز عروسی کرد و


الان من فقط باخدای خود حرف میزنم واروم میگیرم....


اقا مرتضی تمام داستان کاملا واقعی واقعی اگرم باور نداری


تتمام این خاطرات و داخل دفتری نوشتم داخل حرم امام رضا جا گذاشتم..


التماس میکنم درجش کن که دیگران هم استفاده کنن..حامد از کرمانشاه

شما هم اگر داستانی واقعی در مورد رسیدن به عشق خدایی دارید میتونید


برامون بفرستید تا در صورت موافقت خودتون و با نام خودتون


در وبلاگ و  کانال عشق فقط خدا درج کنیم تا دیگران هم استفاده کنند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانی در باره ماهیت حقیقی یک عشق بر مبنای هوس


در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر


درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب


از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و


تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد.


دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و


او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند، اما آن جوان عاشق هرگز


گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد


که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.


شبی از شب ها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید.


همین که معشوقه خود را دید، با کمال تعجب پرسید:

«چرا این چنین خالی در چهره خود داری؟!»

معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و

من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»

جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و

گویی هرگز آن را ندیده بودم.»

لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید:

«چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»

معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در

چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و

من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»

جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و

گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»

لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید:

«چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»

معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در

اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و

من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»

جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد.

آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و

بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید.

به هر حال هر دو آن ها شب را با هم به سحر می‌رسانند و

مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند

تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید:

«این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»

جوان عاشق با لبخندی می‌گوید:

«دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام،

این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»

معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و


این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیفتد.


اما دیشب به خاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی.


از تو درخواست می‌کنم برنگردی، زیرا در دریا غرق می‌شوی.»


جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.


**********


و ماهیت عشق های زمینی بهتر از این نمیتواند باشد


تا وصال صورت میگیرد عاشق و معشوقی دیگر وجود ندارد


البته بجز استثنائاتی کم


مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛

مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است.

زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد.

اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید.

اگر نگاهتان منفی باشد، همه چیز را منفی می‌بینید.

دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید.

دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و

نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.

اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود، تمام بدی‌ها را خواهید دید و

خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد،

بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید..


زیبایی باید در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری

"مولانا"

عشق را بی معرفت  معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن  شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن  پیدا مکن

دل شود روشن  ز شمع اعتراف
با کس ار بدکرده ای حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل  آگهی
هیچ کس را  هیچ جا رسوا مکن

زر به دست طفل دادن  ابلهی است
اشک را  نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید  یا آیینه باش
هرچه عریان  دیده ای رسوا مکن




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی


سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی


سعدی

چه عاشقانه زیباییست


وقتی که میگویی: ஜ الــــــــهی...


و او می گوید ஜ عبــــــــدی...



بگو:


خدای من هر که را بخواهد روزی وسیع دهد


و (هر که را بخواهد) تنگ‌روزی گرداند


و لیکن اکثر مردم (از این حقیقت) آگاه نیستند.


"سبا آیه36"

 


حدیثی که تنم را لرزاند


 اگر یک نماز صبحت قضا شود


 اگر کل دنیا طلا شود و آنرا در راه خدا و اسلام بدهی... 


جبران نمی شود...


"امام صادق (ع)"



""یــــــا رب""

مثل همیشه فریــاد میزنم...!!!

گرفتارم .. گرفتاااارم

ولی بازم تو رو دارم چی کم دارم


خوشا به سعادت کسیکه


عمل، علم، دوستى،


دشمنى، گرفتن، رها کردن،


سخن،سکوت ،کردار و گفتارش را


براى خدا خالص گرداند.


تحف العقول "امام علی(ع)"


*امروز برای خدا چه کرده ایم؟*


سرورا، سرنوشتم به دست توست

و هر آنچه تا واپسین دم حیاتم،

نهان و عیان از من سرزند، تو دانی.

و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری.

معبودا،

اگر مرا از رزقت ناکام گردانی،کیست که روزی‌ام دهد؟


و اگر به خواری‌ام کشانی، کیست که یاری‌ام دهد؟


معبودا، با گرایشم به خواهش نفس، برخود ستم کردم


پس وای بر من اگر بر آن آمرزش نیاوری!


(فرازهایی از مناجات زیبای شعبانیه)




من خدایی میشناسم که ابر رحمتش


به زمین و زمان باریده ...


یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!


زیاد گفتند بی دریغ باش مثل باران...


اما کسی ،هرگز نگفت:


"بی دریـــــــغ باش مثل خــــــدا!"


*************************



عشق فقط خدا


کانال تلگرامی عشق فقط خدا


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎



  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



باز هم تسبیح بسم‌الله را گم کرده‌ام


شمس من کی می‌رسد؟ من راه را گم کرده‌ام




طره از پیشانی‌ات بردار ای بالا بلند


در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده‌ام



در میان مردمان دنبال آدم گشته‌ام


در میان کوه سوزن، کاه را گم کرده‌ام



زندگی بی‌عشق شطرنجی‌ست در خورد شکست


در صف مُشتی پیاده، شاه را گم کرده‌ام



خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم


حال می‌بینم که حتی چاه را گم کرده‌ام



زندگی آن‌ قدر هم درهم نبود و من فقط


سرنخ این رشته‌ی کوتاه را گم کرده ام


در ادامه یادی کنیم از این شعر زیبا


سائلی بی دست و پایم راه را گم کرده ام


عبد کوی هل اتایمراه را گم کرده ام


بس که دوری جستم از این بارگاه با صفا

آستان صاحب درگاه را گم کرده ام


آشنایم، نیستم از فرقه ی بیگانگان

چند روزی دلبر دلخواه را گم کرده ام


دردهایم را نگفتم چند گاهی با طبیب

شد دلم بی غمگسار و چاه را گم کرده ام


قدر عشقت را ندانستم، شدم مشغول خویش

خیمه ی زیبای ثارالله را گم کرده ام


ای یگانه تکسوار پهن دشت انتظار

شرمسارم، حجت الله را گم کرده ام


گوش جان نسپرده ام بر یا لثارات الحسین

راه قرب کوی آن خونخواه را گم کرده ام


کربلا کوته ترین راه است تا درگاه دوست

با که گویم این ره کوتاه را گم کرده ام




آزمـودم دل خــود را

  بــه هـزاران شیـوه


   هیــــچ چیز جز

  یـاد خـــــدا

    شـادش نـــکرد...



روایت کرده اند که جوانى در بنى اسرائیل بود

که بیست سال اطاعت و عبادت کرد

و بیست سال معصیت کرد، روزى در آینه نگاه کرد

دید موهایش سفید شده. به خود آمد و از کرده خود

پشیمان شد. عرض کرد: الهى بیست سال عبادت

و بیست سال معصیت کردم، اگر به سوى تو برگردم

آیا قبولم مى کنى؟

ناگهان ندایی شنید که :

  ما را دوست داشتى پس تو را دوست داشتیم،

ما را ترک کردى پس تو را ترک کردیم،

معصیت ما را کردى تو را مهلت دادیم،

پس اگر برگردى به جانب ما تو را قبول مى کنیم


مـــن از هـــمــه عــالــم و آدم،

بــه داشـتـن خـالــقـی

چــون تــو مــی نــازم...


ای فرزند آدم ...

من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف

می زنی و درد دل باز می گویی ...

تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که

فرشتگانم بر تو فرود آورده اند

و من بدان وسیله با تو سخن می گویم ...

در خلوت خود به اندیشه بنشین

و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو

نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر

مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران

نیز بیانداز مهربانی های مرا برایشان بازگو کن

و سایه سار لطف مرا

بر فراز وجودشان نشان ده ...

(حدیث قدسی از کتاب ای فرزند آدم)



در این ماه عزیز دعا کنید

چشمانی داشته باشید

که «بهترین ها »را در آدم ها ببیند

قلبی که «خطاکار ترین ها» را ببخشد

ذهنی ، که «بدیها» را فراموش کند

و روحی که هیچگاه «ایمانش »به خدا را از دست ندهد

آمین یا رب العالمین


حکمت خدا

شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت:

« خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم

چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار

داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته های کوچک!»

همین طور که داشت با خدا درد دل می‌کرد ناگهان

بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد

و از بینی اش خون آمد  او به خودش آمد

وگفت: «خدایا کارت درست است اگر یک هندوانه

بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می آمد!»

"مرحوم آیت‌الله مجتهدی"


آیت الله مجتهدی تهرانی

هرجا کم آوردی، حوصله نداشتی، گرفته بودی،

پول نداشتی، کار نداشتی ، باطریت تموم شد،

تسبیح رو بردار

صد بار بگو استغفرالله ربی و اتوب الیه آروم میشی

استغفار آثار فوق العاده زیادی دارد

و فقط برای آمرزش گناه و توبه نیست ...




خدا ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ،
ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ،
ﻓﺮﻗﯽ برایش ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﺶ ضجه ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﺮﻡ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﻦ !
ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ
ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎل ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ !
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﯼ
ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺗﻮ ....


 خدا دوستدار آشناست. عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.


**********************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

وقت داری که صداش بزنی

خدا مشتاق شنیدن صدای بنده هاشه

وقتی سر نماز بی تفاوتی می کنی به فرشته هاش میگه 

نگاه کنید بنده ی من چیزی از من نخواست

در حالی که من مدتهاست منتظرم که صداشو بشنوم

دعا کردن ضرر نداره ؛ رابطتتو با خدا صمیمی تر می کنه...

برای هر دعایی که می کنی ثواب نوشته میشه

و اگر به صلاحت باشه به آرزوت می رسی

حالا هر چی هم که از خدا دور شده باشی

خودش میفرماید کیست که نومید شود از رحمت من

با این خدا هیچ دوری معنا نداره

وقتی در حین گناه رحمتش مثل بارونه

پس اگه بندگی شو کنیم چی میشه

دریای رحمتش را توان وصف کردن نیست


" ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را

به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت...

سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای،

ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل

انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل

آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و

شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم.

ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و

از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از

همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که

ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست

سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.
قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را

به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم.
خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند،

و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد...
هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد،

ندا آمد دست نگه دار .

ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود

که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا

قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود،

به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و

او حسین بود.

خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و

مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم...

اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد،

لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی...

و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی..."

شهید دکتر مصطفی چمران نمونه واقعی عاشق خالص خداوند

نمونه کامل هجرت جهاد و شهادت

پیشنهاد میکنم حتما زندگینامه و مناجات های ایشون رو بخونید

کتاب جهاد و شهادت رو دوست داشتین بخونین

این لینک هم اطلاعات خوبی داره

http://www.chamran.org/old/biography.htm


خدایا فقط تو

هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد,تو او راخراب کردی,

خدایا,به هر که و به هر چه دل بستم,تو دلم را شکستی,

عشق هر کسی را که به دل گرفتم,تو قرار از من گرفتی,

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم,

در سایه امیدی,و به خاطر آرزویی,برای دلم امنیتی به وجود آورم,

تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی,

تا هیچ آروزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و

هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم...

تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و

به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم,

و جز تو در سایه توکل به تو ,آرامش و امنیت احساس نکنم...

"خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر میکنم"


                                  (شهید چمران)




آزمودم دل خـود را به هـزاران شـیوه

هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد

 

مولانا



خدای خوبم...

خسته ام از زمین خوردن های پیاپے
و امیدوارم به مهربانیتـــــ که تمام نشدنے است....

 به ستارالعیوب بودنتـــــ ..
به ارحم الراحمین بودنتـــــ..
 و به تمام صفات زیبایت دلخوشم....

خدایا من ازنفسم به تو شکایت می کنم.
 همه چیز از توست و کسی نمی تواند
مرا از این بدی ها جدا کند جز تو.
نگاهت  را از من نگیر مهربانترینم....
 
باز هم فرصت بده به این  بنده ی عاصی !
خوب میشوم همین روزها که بارانی است.



خدایی که نور آسمان ها و زمین است

به خودیِ خود بخشنده و مهربان است

نه سلیقه ای ،نه انتخابی و نه گاه گاهی

نور همیشه و خود به خود روشن می کند

نمی پرسد...کجا را؟ چه کسی را؟ و برای چه؟

بی دریغ روشن می کند و نور می دهد

اما این تویی که باید نور را بیابی

و در معرض حضور آن قرار بگیری

نیایش با خداوند فرصتی است تا

در معرض انوار رحمتش قرار گیری


در یکی از شبها که در محضر

عارف فرزانه مرحوم دولابی بودیم ،

یکی از حاضران گفت :

آقا این حرفهایی که میزنید الهام است ،

وحی است ، غیب میگویید ،چیست ؟ 

ایشان فرمودند :

« من غیب نمی گویم ،شما غیب میگویید ،

من آنچه را میبینم میگویم

شما ندیده حرف میزنید ،

شما برزخ ندیده حرف میزنید ، مرگ ندیده اید ،

موت و علی ندیده اید حرفش را میزنید و… » 

سپس فرمودند : 

در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم

از کرامات شیخ ما این است 

شیره را خورد و گفت شیرین است 

فرمودند : « باید شیره را خورد و گفت شیرین است ،

شیره نخورده نمی شود گفت شیرین است » 

 

منبع : خرمن معرفت

سید عباس موسوی مطلق ، ص




خداوندا،
دوباره کلبه ی کوچک و پر خس و خاشاک دل خویش را
درمقابلت قرار داده ام...
تا به امید مهربانیت آن را از گل های محبت و
 شاخه های معرفت و میوه های معصومیت و سادگی مملو سازی 🌹
دوباره دستانم را با تمام آسمانی بودنت
در دستانت بگیری و هیچ گاه رهای شان نسازی...
 خداوندا هیچ گاه دستانم را رها مساز 👋
تا امید همراهی، به بزرگی تو
هیچ گاه تنهایم نگذارد...
خداوندا اگر دستانم را رها سازی!!!
همانند نوزاد کوچکی مدام از پا خواهم افتاد
و در راه گمراهی قدم خواهم گذاشت...
خداوندا کلبه ی کوچک دلم❤️ را
از ویرانی رها ساز و آن را
با تمام زیباییت زیبا و سپید گردان



عشق فقط خدا
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


http://s4.picofile.com/file/7892141284/Beautiful_Flowers.jpg


در میکده‌اَت حالِ دلم بارانی‌ست

با جام رخَت مست شدن عرفانی‌ست


ای عارفِ من، کاشفِ من؛ مستم کن

این کُن فَیکون زلزله‌ای رضوانی‌ست


ای جوهر  هر، زیر و زبر، زیباگر؛

از من نگُذر معبر اگر طولانی‌ست


مجذوبِ تواَم، از طلبَت؛ انسانم

هر جذبه به جز جاذبه‌اَت شیطانی‌ست


در عشقِ تو من، گمشده‌ای عریانم

این فقرو فنا سِیْرِ پس از حیرانی‌ست


هرجا که ز شر، بحرِ بشر، طوفان شد؛

آغوش  تو یک معجزهٔ مرجانی‌ست


************************

عاﺷﻘﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺧﺪﺍﺳﺖ


ﺩﺭﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺪگی‌ست

ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی‌ست


ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﻮﻥ

ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﻘﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﺟﻨﻮﻥ


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻭﺍ ﮐﻨﯽ

ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﻭﺻﺎﻟﺶ، ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ

ﺩﺭﺱ ﺁﺧﺮ، ﻭﺻﻞ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﺮﺍﻕ


ﺷﺮﻁ ﺍﻭﻝ، ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ

ﻭﺭﻧﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ


ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺲ

ﻣﺤﻮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺑﯽ ﺧﺎﺭ ﻭ ﺧﺲ


ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮﺍﻑ

ﮐﻌﺒﻪﯼ ﺩﻝ می‌دﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻔﺎﻑ


ﺣﺎﺟﯿﺎ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ

ﺳﻮﯼ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ


ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﯾﻮ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﺸﮑﻦ ﺍﯾﻨﮏ ﺁﻥ ﺑﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻧﮕﺎﺭ

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻻﯾﻖ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮ ﻃﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ

ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﺻﺎﻝ
ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎر
می‌شوﺩ ﭘﺎییز ﻋﻤﺮﺕ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎر



**********************



الهی!

       نفسی ده که حلقهء بندگی تو گوش کند
                   
                        و
 
       جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند .

******************



خداوندا
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر …

جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم…

و کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی…

و چون تو هستی پس ترسی نیست…

دستهایم را که بگیری

چشم بسته بدون ترس و دلهره به دنبالت می آیم…

و اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ...


******************************************

خدایا !

من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.

گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.

گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدای همیشگی ام!

من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.

بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند!

اسیر خویشتنم؛

و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...

معبودا!

بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا کن!

مرا به آغوش خویش دعوت کن!

که تشنه ترینم به آن ...

تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...

به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین


*******************************

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ،
 قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
 اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند


http://topphoto.persiangig.com/image/topphoto/3136966-lg.jpg

*********************

اگر میخواهید زیبا باشید
یک دقیقه مقابل آینه
پنج دقیقه مقابل روحتان و
پانزده دقیقه مقابل خداوند بایستید
ادم ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی
نمی‌شوند
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر
 می‌رسند
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید
آنها را زیبا هم خواهید یافت
زیرا حس زیبا دیدن همان عشق است

************************

داستانک

حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در

مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که

به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو

پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟

چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود

کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و

روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می نشاند و

تصویر او را می کشید تا اینکه تصویری بسیار

زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.

حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید،

نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که

نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و

مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت

چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
 سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.

پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش

به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت 

هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن

تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت

تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را

در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در

مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند.

او هم قبول نمود. چند روز مشغول رسم نقاشی شد

تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از

چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
 گفت : شما قبلا هم از چهره ی من نقاشی کشیده اید،

من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را

از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.

داستانی بسیار تامل بر انگیز است،

خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید،

این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود رانمی دانیم و

خود را به شیطان مبدل می کنیم.



********************************************

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن

الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند

به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده

می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو

می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز

پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست

می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن

دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید

مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن

به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین

به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل

تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای

بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر

الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان

*************************


غم می آید،من هم سمت تو می آیم خدایا...

 

غم می رود،من نیز می روم

 

نمیدانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟!!!

 

این بار کفش هایم را دور می اندازم....

 

هرگز نمی روم.....................

http://mj1.persianfun.info/img/93/1/ElhamBakhsh19/27.jpg



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

همه حرفامو گفتم تا ببینی  

یه روزم دردِ تکراری ندارم 

تو تسکینِ تمومِ درد هامی  

بجز تو با کسی کاری ندارم




آن قرصی که برای درمان می خوری

به خدا می گوید:

مضر واقع شوم یا نافع

(در واقع نافع یا مضر بودنش در دستان خداست)


خدایا دریای پر تلاطم دل من با تو آرام است


آیت الله دستغیب



همیشه دلتنگی ام را در دریای آغوش تو ریختم ،

عجیب این دریا معجزه می کند!

تمام غم را می بلعد

و باز آرامِ آرام است

دریای لاجوردی من،

خدای من . . .


زندگی رانندگی در شب است

اگر نور خدا نتابد

کارت تمام است...


شیشه عطر بهار لب دیوار شکست

و هوا پر شد از بوی خدا،

همه جا آیت اوست

دیدنش آسان است،

سخت آن است که نبینی او را



با قلبت باور کن یکی که مهربونترینه

عاشقته!

 همیشه خیرت را میخواد

لحظه ای چشم ازت بر نمی داره

اراده اش برتر از همه ی اراده هاست

همیشه مراقبته

بهتر از خودت از دلت خبر داره ؛شک نکن

دل بسپار به مهربونیش

میشه پناه دلتنگیات



لا تاخذه سنته و لانوم

خواب سبک هم او را فرا نمیگیرد تا چه رسد به خواب رود

..آیه الکرسی..


هر چیزی ممکن است

در یک چشم به هم زدن تغییر کند

اما ناراحت نباش!

خدا پلک نمی زند...

 

"رجینابرت"


همیشه راهی هست

چون خدایی هست

همیشه نگاهش بهت هست

چون میخواد تو هم یه بار نگاهش کنی

خدا همیشه هست ؛همه جا

لحظه هایی میشه که می تونی ببینیش

با چشم دلت ،با وجودت

لحظه هایی که عطر خدا می پیچه

توی فضای دلت و عاشقت می کنه !

عاشق خودش

همشه راهی هست

چون بودن با خدا مساویه با رها شدن

از هرچی که نگرانت می کنه

تو با بندگی خدا می تونی به اوج برسی

آخه بندگی خدا تو را آزاد می کنه از بندگی اغیار

همیشه راهی هست

چون تو هنوزم به یاد خدایی

وهنوزم می دونی که خدا همه ی زندگیته

پس تنهات نمیذاره

حتی اگر برای توته خط باشه

پس فراموش نکن

همیشه راهی هست

چون خدایی هست...

 

منبع:نجوای عاشقی

najvaye_asheghi@


 

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی،

خمش می‌کنی

هر چه خم شود خالی تر می‌شود،

اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،

سریع تر خالی می‌شود

دل آدم هم همین طور است،

گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،

قرآن می‌گوید: هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛

خم شو و به خاک بیفت

" وَکُن مِّنَ السَّاجدِین"

سجده کن؛ ذکر خدا بگو ؛

این موجب می‌شود تو

خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛

 

شیخ رجبعلی خیاط





روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت

فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به

سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را

روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.

به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد

را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از

روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی

از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم،

کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و

من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم،

ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند،

سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند

برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛

 اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،

او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.




خدا را شناختم به گسستن اراده ها

و باز شدن گره ها

و شکستن همت ها

و گشودن سختی و بلا

برای کسی که نیت خود را

برای او خالص گرداند...

 

حضرت علی (ع)






پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!

تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...

"خدای مهربان من"
بـوی ناب بهشـت میدهد همـهٔ نام‌های قشـنگ تــو
میگذارمشان روی زخمهای دلم...


لذت نبردن از مناجات ,سنگینی در عبادت،

بی‌تفاوتی در برابر گناه ,سستی در ایمان

همه و همه بر اساس قرآن کریم 

به قساوت و سیاه شدن قلب باز می گردند

قلبی که معیوب است

از لذت زندگی کردن هم محروم است...

قلب قاصدکی است که اگر پرهایش را بچینی

دیگر به آسمان اوج نمی گیرد(1)

مراقب باشیم با غفلت های مکرر

آسمانی شدن

و لذت شیرین مناجات با قاضی الحاجات را

از خود سلب نکنیم...



تو را احساس میکنم 

در هر سنگ 

در هر برگ از درخت که شاید تو

یکی از آنها باشی 

تو را احساس میکنم 

در همه چیز 

در رودخانه ای که خروشان است 

در هر بذری که تو از آن روییده ای 

تو را احساس میکنم 

در رگهایم

  در هر یک از ضربان های قلبم 

در هر نفسی که میکشم 

تو را احساس میکنم  همه جا 

در هر اشکی که از گونه هایم جاریست 

در هر کلمه ای که هیچوقت به زبان نیاوردم 

تو را احساس میکنم...! ای خدا...!



هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشا کنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری

ما در آثار صنع ، حیرانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم



الهی! تو پاک آفریده ای ،ما آلوده کرده ایم...

الهی اگر گلم یا خارم از آنِ بوستانِ یارم

چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من می رمند

و ددان رامم نیستند الهی ،

الهی ! گرگ و پلنگ را رام توان کرد،

با نفس سرکش چه باید کرد؟

انسان را قسطاس مستقیم آفریده ای،

افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم الهی،

به سوی تو آمده ام؛

به حقّ خودت مرا به من برمگردان الهی

 

گزیده ای از الهی نامه

"علامه حسن زاده آملی"

 

چو بفروختی؛ از که خواهی خرید؟

مـتاع جـوانی به بــازار نیست...!

بدون هیچ تردیدی سر تا پای وجود ما انسانها را

دریای بی منتهای رحمت الهی در بر گرفته است

اما در این میان کیمیای جوانی موهبتی است بی مثال 

که خداوند بی دریغ

و فقط از سر لطف در اختیار ما قرار داده است

در این بین روزگار دائما در کمین است 

تا عنان آن را از کف ما برباید

اختیار با خود ماست از یک طرف می توانیم

با غفلت های مکرر آن را تباه کنیم 

و بعد ها با سینه ای دردمند تنها

آه بکشیم و افسوس بخوریم 

و یا آن را با تقوای الهی زینت دهیم 

و پای در چشمه ی زلال عشق الهی نهیم

و در زمره ی سعادتمندان عالم جای گیریم

زود دیر می شود!

به خود آییم

قبل از آنکه...!

به خود آورندمان

 

شعر نقل شده از پروین اعتصامی



من آن بالا

خدایی را دارم که

با بودنش همه چیز خوب است...

 



زمونه قلب منو بیشتر از این تنها نزار 

برو ای باد صبا از گل رویش خبر بیار 

جمعه ها دستاتونو به دستِ همدیگه بدید 

شش روز اول هفته همتون جمعه بشید 

ضربان قلب من به احترامش بزنید 

سندِ زندگیمو یه جا به نامش بزنید 

ساعتها دقیقه بشید دقیقه ها یه ثانیه 

تا همون لحظه بیاد اونیکه اسمش باقیه



💠 خدا چگونه آفرید ؟؟


و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،

و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در

حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !

و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،

همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!

ما

غم چلچله را

وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ

از لبش میخوانیم....


ما

پر

لب پر هر فنچک بی مادر را

با دل روشن خورشید

به هم می بندیم....!!!


ما

به باران گفتیم

که کمی آهسته...!!

غنچه ء پاک دعا

در خواب است....


او قرار است


که روزی


روی اندیشه و ایمان


بین احساس و


شکوفایی آرامش عشق


تا

دم پنجرهء سبز خدا

سبز شود.......!!!

الهی...


دردهایی هست که نمی توان گفت


و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!

الهی...


اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت


و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....


و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!

الهی...


پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛


درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو


قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!

الهی...


تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛


تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست


و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!

الهی...

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی


و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و


مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی...

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم!

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست...

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...


 صحیفه سجادیه


 خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،


و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !


هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در


حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !


و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،


و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،


همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



➖➖➖➖➖➖

📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی


زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،


و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!

اولی همسر یک طغیانگر بود


و دومی پسر یک پیامبر...!!!

برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست


این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...

بعضی از چیزها دیر که شد، بی‌فایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده



🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷


✨ندبه های انتظار✨

🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!

🔷امام صادق فرمودند :


 خدای متعال فرموده است :


به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر


جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و


لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند  و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .

❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !

❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد


با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و


در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟

❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به


من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟


آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که  اگر برای او


حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی


به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.


و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟


❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟

❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم


 آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟


❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟

❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟


مگر من محل آرزوها نیستم ؟

❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟

❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند


( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟


🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و


بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...  
 
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66  ;;  حدیث 7 -  بحاروالانوار- چاپ بیروت -  ج 71 / ص
منبع  : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی


📖داستانک ‌↯

🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانه‌ی خدا رفته بودند


صدای ناله‌ای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشته‌ی خود در حال توبه کردن بود.


💠 حضرت علی (ع)  جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،

از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟

💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.

💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی


من به کارهای زشت و بیهوده می‌گذشت و هر چه او مرا نصیحت می‌نمود


نمی‌پذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت می‌کردم و دشنام می‌دادم!

💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،


او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست


از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.


او گفت: من به خانه‌ی خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم.


💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانه‌ی خدا سفر کرد،


من مشاهده کردم پدرم پرده‌ی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.


💠  به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.


در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.


بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.


اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش می‌طلبیدم اما او رد می‌کرد.


💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که


مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.


قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود


ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.


و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد


او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.

✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،


اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده می‌شود.

این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.

                        📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151





ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و می‌آید...
در پسِ ضربه‌ء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...



ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند


در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده





الهی رحمتت را شاملم کن🍁
 
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄

کمال آدمییت حق شناسیست🌸

به جمع حق شناسان واصلم کن🌴

هزاران مشکلم درکار باشد🌼

زلطف خویش حل مشکلم کن🌳

منم غافل خدایا آگهم ساز🌱

منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻

نخستین منزل کوی توتقواست🌷

الهی ساکن این منزلم کن💐


💞19پله الهی بسوی آرامش 💞

دلا فرزانگی کردن مهم است

💞 خدا را بندگی کردن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق

💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست

💞 غم بیچارگان خوردن مهم است

💞 دلی از خود نیازردن مهم است

💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞دلا با نفس جنگیدن مهم است

💞 عیوب خویش را دیدن مهم است

💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی

💞 خطای خلق بخشیدن مهم است

💞 دلا درد آشنا بودن مهم است

💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 💞چگونه زندگی کردن مهم است...


توبه نصوح :

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و


اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد



و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و


برایش لذت بخش نیز بود.


گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.


روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،


دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.


وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.


وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند  به خداى تعالی رو آورد و


از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد


که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و

از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که

بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را

به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و

قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و

از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،

سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که

در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این

میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این

میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى

من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و

نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و

نصوح از شیر آن بهره مند مى شد

.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند

عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و

او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر

را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و

آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و

چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از

هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به

او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید

که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و

از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را

به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و

اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید

به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،

نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و

بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،

میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
 نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه  دارم از آن میش توست

می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است

بلکه ما دو فرشته براى  آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬

اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.


به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.



مناجات

- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟

تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و

چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و

تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.

- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا

بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و

همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.

- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و

پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو

میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.

- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و

گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر

آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،

ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.

- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و

غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،

میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،

یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی

و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟

- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و

آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،

به من یاری رسان که عین محبت است.

- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم

که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که

از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،

خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود

به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای

درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر

کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.

- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو

و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا

به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری ،

ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!

گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و

سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.


(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:


۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که


کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و


حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است


که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،


در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به


راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .


آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم .


این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت:


خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.


گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر.


نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ،


خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.


دگرگون شده بودم ،


ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار


مطبم نوشتند با این مضمون؛


<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>


دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،


اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..

راستى یک سوال :

شغل شما چیه؟




من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم


ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند...


 خدایا : پنجره ای برای

تماشا و حنجره ای برای

 صدا زدن ندارم ،

امیدم به توست ،

پس بی آنکه

  نامم را بپرسی و

  دفترهای دیروزم را
  ورق بزنى، رحمتت را


   بر همه کسانیکه

 برایم عزیزند جاری کن.


اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،


از تو برای مهربانیت  قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش،


که این روح "تو"ست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد...


 پس به راهت ادامه ده ...



عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...


💫گاهی خدا ...

🌟با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

🌟با زبان تو...
گره کار بنده ای را باز میکند...

🌟با انفاق تو ...
گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

🌟با قدم تو ...
مشکلی را حل میکند....

🌟وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
  در دست خداست...
 
❤️اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .

❤️اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .

❤️اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند .

❤️اجازه دهید عشقتان …
یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد .

❤️و در پایان اجازه دهید محبت شما ،
"نمایشی از محبت خالق مهربان و کاینات باشد "…

        همواره دستان خداوند
        در دستانتان.......❤️


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.


کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و


بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و


زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!


کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و


بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …


کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم…


آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.


این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،


لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و

از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و

برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت،

از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،

وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و …

شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و

بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و

نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر

وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌

یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!”

گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو از آخر به اول ،

‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،

تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌

گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲

عشق به حقیقت


یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.


کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند.

 یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار،


نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم!

 بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو


بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد...


مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو


ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق،


نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند


همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنن🌹




مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه


تنهایی و خلوت با خدا

داستانک

روزی مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و

نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و

عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را

به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛

بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.

این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود.

تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست.

عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه،

عقل را به حال خود رها کند

همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


dastan-khoda [Blue Eyes]

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...

ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...

شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...

نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...

از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...

تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...

درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...

ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...

محو رخسار گلی بی خار و خس..



دعایی زیبا از بابا طاهر :
 
                   
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .

بده آرامشی  ؛ ماتم  نگیرم .

خدایا ازشهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم.

خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.

که در گمراهی مطلق نمیرم.

ابرها به اسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.........

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانیکه شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...



کجاها نباید خندید !!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت...


به جارو کردن مادرت...


به راننده ی چاق اتوبوس...


به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !


عکس نوشته شعر نو


جالبه لطفا بخونید

بهشت کجاست؟ بالای هفت

 آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قیامت از بین میرود

اما بهشت جاویدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است.
_____________________________
جهنم کجاست؟
 مرکز آن طبقه هفتم زمین است،

در جایی به نام سجین.جهنم کنار بهشت نیست که بعضی ها میپندارند.
زمینی که بر روی آن زندکی میکنیم زمین اول است و

شش زمین دیگر وجود دارد که زیر زمینی است که بر روی آن زندگی میکنیم.
__________________________
سدره المنتهی: درخی بزرک و سترگ که ریشه های آن در آسمان ششم است و

به آسمان هفتم نیز ادامه دارد.برگ هایی همانند گوش فیل.
این درخت بیرون از بهشت واقع شده که پیامبر(ص) جبرییل را

در کنار این درخت به صورت حقیقی و و واقعی رویت کرد.

بار قبل هم جبرییل را در مکه در مکانی به نام اجیاد دیده بود.
___________________________
حورالعین: زنان مومنان در بهشت ،

نه از انسان نه از ملاءکه و نه از جن..

اگر یکی از این زن ها به زمین دنیا نگاه کند، مابین مشرق و مغرب را روشن میکند.
___________________________
الولدان المخلدون:

خدمتکاران اهل بهشت،

نه انس نه جن و نه ملاءک،پایین ترین درجه اهل بهشت

ده هزار تعداد از این خدمتکاران را دارند.
____________________________
اعراف :
دیوار بلندی است برای مسلمانانی که خوبی و بدی شان مساوی است،

مدتی در کنار آن دیوار میخورند و می آشامند و سپس وارد بهشت میشوند.
____________________________
مدت زمان روز قیامت : پنجاه هزار سال..


ملاءکه و روح در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج می یابند..


روز قیامت پنجاه جایگاه است و هر جایگاهی هزار سال.


عایشه در این مورد از پیامبر پرسید روزی که زمین و آسمان ها تغییر میکند ما کجاییم؟؟


فرمودند: بر روی پل صراط..


هنگام عبور از این پل صراط سه جایگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد.


همچنین فرمودند اولین نفراتی که از این پل رد میشوند من و امتم است.
__________________________
پل صراط: دو جایگاه بهشت و جهنم دارد که

برای رسیدن به بهشت باید از مسیر جهنم عبور کرد.
پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده که

اگر با موفقیت تا انتهای این پل را پیمودی

در بهشت را رو به روی خود میبینی که پیامبر به استقبال بهشتیان ایستاده.
____________________________
خصوصیات پل صراط:

باریک تر از مو-برنده تر از شمشیر-بسیار تاریک-زیر آن جهنمی تیره و تار

که از عصبانیت در حال انفجار است.
تمامی گناهانت بر روی پشتت حمل میکنی و

اگر زیاد گناهکار باشی عبورت را آهسته میکند.

اما اگر کوله بار گناهت اندک باشی در یک چشم به هم زدن عبور خواهی کرد.

پل صراط چنگک هایی دارد که زیر پاهات را زخمی میکند

که این کفاره گناهان و کلمات و نظرات گناه آلود است.

شنیدن فریادهای بلند کسانی که پاهایشان میلغزند و به قعر جهنم سقوط میکنند.

رسول الله انتهای پل در کنار در بهشت ایستاده اند تو را

در حالی که بر روی پل شروع به راه رفتن میکنی میبیند و

برایت دعا میکند و میگوید ای خدا نجاتش بده.

این بنده مردمانی را که به قعر جهنم می افتند و

کسانی که نجات میابند و اهمیت نمیدهد.

بنده والدین خود را میبیند اما توجهی نمیکند.

در آن لحظه آنچه که برایش مهم است فقط و فقط نجات خودش است.--
بر فتنه های دنیوی صبر کنید که سراب است.

تلاش کنیم و به همدیگر یاری برسانیم

تا در بهشتی که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است همدیگر را ملاقات کنیم.

فراموش نکنیم هم اکنون این مطلب،صدقه ای است جاری قرار دهیم.

بار خدایا ما را از عبورکنندگان از پل صراط قرار بفرما..



بعد از این همه مطلب،آیا کسی ارزش آن را دارد که


به خاطرش کینه به دل کنی و اعمالت را تباه کنی..مخلوق را به خالق بسپار.


از خود بپرس چند سال از زندگی ام را گذرانده ام و


چند صباحی از زندگی ام باقی است؟


آیا تضمینی هست که لحظه ای بعد زنده باشم؟
_____________________________

بارخدایا،این مطلب را صدقه ای جاری از من،پدر و مادرم و تمامی مسلمانان قرار بده

چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:


(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)

سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.


پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،


و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند


به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهند


این آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.

بهترین صدقه ای که الان انجام می دهی اینست که این پیام رابه نیت صدقه


به دیگران نیزارسال کنی.هدیه به روح جمیع اموات گذشتگان بخصوص پدر مادرای ازدنیارفته




تا تهش بخون خداییش قشنگه.

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم


طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم


همین که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم


حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه


گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم


تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی


حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.


بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد.

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف 

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم


که چرا کسی نگفت:


   خدا       
           
     
                         «صادق هدایت»




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است

آن چه نقش است در این گنبد مینا، عشق است


اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ... بس کن
علت معجزه آدم و حوا، عشق است

بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست
آن چه نقش است در این آیینه، تنها عشق است


در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است
حاجت آیینه از حضرت یکتا، عشق است

آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است


(( از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ))
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است

هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد
ان چه دل می برد از عقل، به مولا عشق است


قصه مولوی و شمس اگر شیرین است
علت آنست که معشوقه آن ها، عشق است

راز شوریدگی " فائز " و "باباطاهر"
علت بیدلی "حافظ"و "نیما"، عشق است


نفس عشق شفا بخش دل "مجنون" است
تسلیت گوی دل خسته "لیلا" عشق است


روح فرهاد گرفتار، تب شیرین است
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است

به گل سرخ قسم، یوسف دل معصوم است
ای ندامت نفسان، درد زلیخا عشق است

باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ
جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است


http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=7877781


توبه کردم دیر،اما باامید
بلکه عفو آیدمرا از تونوید


خودزحال خویش می دانم کِیَم
دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم


بنده ای درفسق وعصیانم خدا
لیکن از کرده پشیمانم خدا


آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران
نوبهارم دِه پس از عمری خزان


لایقم بنما به عشق و بندگی
دور کن از خِفَّت و شرمندگی


یاالهی،ای خداوند حکیم
راهی ام کن بر صراط مستقیم


طاعتی چندان نکردم، از کَرَم
ناجی ام باش از مکافات عَدَم


فرصتی دیگر فراهم کن مرا
دور از این دنیای ماتم کن مرا


بنگراین دیده که خونباراست،خدا
ور نَه کاربنده ات زار است،خدا


رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"

دور از او گردان شیطان رجیم



http://wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/8/1376907529558350.jpg


خدای من !

تنهایی چه تلخ بود ، اگر حضور شیرین تو نبود ؟

و بی کسی چه دشوار ، اگر تو جای همه را پر نمی کردی ؟

تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است !

خودت را از خلوت ما دریغ مکن !

خدای من !

نمی دانم با کدام واژه بگویم :

دوستت دارم

خدایا!

تو اگر نباشی ، به که می توان گفت حرفهایی را که به هیچ کس

 نمی توان گفت ؟

خدایا!

سبک آمده ام با دست تهی .

سنگین ، بازم گردان !

سنگین آمده ام ، با کوله باری از گناه !

سبک ، بازم گردان !

خدای من ! نا امید بازم مگردان از درگاهت !

آمین یا رب العالمین..





پروردگارا ;

همه دلها به نام تو آغاز می شود و

عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی

که مداد بشوند و به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!

ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و

به خاطر گل روی خورشید ، به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!

یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن .

بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم

ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و

ستاره ها به شوق تو می درخشند!

ای خدایی که همه آلاله ها تو را می خوانند و

همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!

روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار

ای خدایی که از تمام باغها زیباتری و

زیبایی آفرین ها را دوست داری!

ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی

تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!

ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و

چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!

دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر

را به سوی باغچه ام بفرست آمـیــــــــــن...

کلید آرزوها

با دلخوری به خدا گفتم...
درب آرزوهایم را قفل کردی...
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...
لبخندی زد و جواب داد...
.
.
.
.
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده...
گاهی...
به من سر می زنی...


انسانیت


شب سردى بود... پیرزن بیرون میوه‌فروشى زُل زده بود به

مردمى که میوه مى‌خریدند. شاگرد میوه‌فروش، تُند تُند پاکت‌هاى میوه

را داخل ماشین مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت.
پیرزن با خودش فکر مى‌کرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست میوه بخرد و ببرد خانه...

رفت نزدیک‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که

میوه‌هاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت:

«چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه.» مى‌توانست قسمت‌هاى خراب

میوه‌ها را جدا کند و بقیه را به بچه‌هایش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و

هم بچه‌هایش شاد مى‌شدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه،

شاگرد میوه‌فروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!»

پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترى‌ها نگاهش کردند.

صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...

راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!»

پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت:

«اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود،

پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و

به هم‌نوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن

به همه آنها بى‌هیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچه‌هات بگیر.»

زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوه‌ها را داد دست پیرزن و سریع دور شد...

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌کرد. قطره اشکى که در

چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش. دوباره گرمش شده بود...

با صدایى لرزان گفت: «پیرشى ننه، پیرشى!... خیر ببینى...»

هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
-جان هولمز-


بیسکویت های سوخته

زمانی که من بچه بودم. مادرم علاقه داشت گاهی غذای ساده صبحانه را

برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از

گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند

صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب

شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی

پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی

بیسکویت ها شده است! در آن وقت همه ی کاری که پدرم انجام داد

این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد. لبخندی به مادرم زد

و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود.خاطرم نیست

آن شب چه جوابی به پدرم دادم. اما کاملا یادم هست که او را تماشا می کردم که

داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.

یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،

شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و

هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد

که گفت:” اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.”

همان شب، وقتی رفتم تا به پدرم شب بخیر بگویم،

از او پرسیدم که آیا واقعا دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟

او مرا در آغوش کشید و گفت:” مامان امروز رو

ز سختی را در سر کار گذرانده و خیلی خسته است.

به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کاستی هستند.

خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلا مانند خیلی از مردم،

روز تولد و سالگردها را فراموش می کنم.اما در طول این سالها فهمیده ام

که یکی از مهم ترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و

پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از

داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو

این است که یاد بگیری قسمت های خوب، بد و ناخوشایند

زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن،

بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.”


(بسم الله الرحمن الرحیم)


: آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،

فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گنا هانت را بخشیده ایم


فضای مجازی هم محضر خداست...
در روز حساب تمام این
سایت ها...تمام این کلیک ها...یاهو مسنجر...آیدی ها...

چت روم ها ... به حرف می آیند
و گواهی می دهند بر کارهایمان...نکند که شرمنده شویم.
امان از لحظه غفلت که او شاهد است ما بی خبر....!
گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع...!
مراقب دست راستمان که کلیک می کند
و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
"کل اولئک کان عنه مسئولا"
و بدانیم و آگاه باشیم که
خدا هم یک کاربر همیشه"آنلاین" اینجاست...


بی نمازی

بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی

آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

اگر خدا را شناختی رهایش نمیکنی!

خدا از راه های گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است.

راه هایی که بعضی بسیار ساده و در خور فهم عموم است و

بعضی در حدّ متوسط و بعضی بسیار دشوار و پیچیده اند.

براهین خداشناسی به سه طریق برهان فطرت و برهان نظم و برهان علیت تقسیم شده اند.
در این مجال بر آن آمدیم که راه شناخت خدا از

طریق برهان نظم بر پایه نهج البلاغه را بیان کنیم:
باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است که

کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد.

در بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد.

اینک به تقریر برهان نظم از دیدگاه آن حضرت می پردازیم.

امیرالموءمنین علی علیه السلام در بیانات خود بسیار به

موارد جزیی نظم نظیر نظم در آسمان ها و

زمین، طاووس، ملخ، خفاش، مورچه و خزندگان، و نظم موجود در

ساختار انسان اشاره می فرمایند که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
الف: ابتدعهم خلقاً عجیباً من حیوان وموات و

ساکن وذی حرکات فأقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته وعظیم قدرته.


خداوند موجودات عجیب و شگفت را آفرید بعضی جاندار


(مانند انسان وحیوانات) و بعضی بی جان(مانند جمادات) و

بعضی ساکن و آرام (مانند کوهها) و بعضی دارای حرکات (مانند ستارگان) و

از دلیل های آشکار که گواهی می دهند بر زیبایی آفرینش او و بر بزرگی توانائیش.
...من أعجبها خلقاً الطّاووس الذی أقامَهُ فی أحکمِ تعدیل ونضّد ألوانه

فی أحسنِ تنضید بجناح أشرج قصبهُ وذَنَب أطال مسحبَهُ. إذا درج

إلی الانثی نشرَهُ من طَیه، وسَما به مُطِلاّ علی رأسه کأنّه قِلعُ داری

عَنَجَهُ نوتیه. یختال بألوانه، ویمسُ بزیفانه....
و شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش، طاووس است که آن را

در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگ های آن رابه نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.

با پری که نام استخوان های آن را به هم درآورد، و دُمی که کشش آن را

دراز کرد چون به سوی ماده پیش رود،

آن دم درهم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد،

که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته.

به رنگ های خود می نازد، و خرامان خرامان دُم خود را

بدین سو و آن سو می برد و سوی ماده می تازد...

اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویانیده گویی: گل های بهاره است و

از این سوی و آن سوی چیده و اگر به پوشیدنی اش همانند سازی؛

همچون حله هاست نگارین، و فریبا یا چون برد یمانی زیبا واگر

به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده خوشنما چون نقش ارژنک.

باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است

که کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد. در

بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد

ب: وإن شئت قلت فی الجرادة إذ خلق لها عینین حمراوین وأسرج

لها حدقتین قمراوین، وجعل لها السمع الخفّی وفتح لها الفم السوی

وجعل لها الحسّ القوی، ونابین بهما نقرض، ومنجلین بهما تقبض

یرهبها الزرّاع فی زرعهم ولا یستطیعون ذبّها، ولو أجلبوا بجمعهم، حتّی

تَرِد الحرث فی نزواتها، وتقضی منه شهواتها.

وخلقُها کلّه لا یکوِّن أصبعاً مستدقة.
اگر خواهی از ملخ بگویم که دو دیده سرخ آفرید برای آن،

و دو حدقه برایش افروخت چون ماه تابان، و او را گوشی بداد پوشیده و پنهان،

و دهانی گشود به اعتدال و حسی نیرومند و به کمال. و دو دندان پیشین که بدانها ببُرد،

و دو پای داس مانند که بدانها چیزی را بگیرد.

کشاورزان در کشت خود از آن می ترسند و توانایی راندنش را ندارند،

هر چند همه کسان خود را فراهم آرند، تا گاهی که در جست و

خیزهایش روی به کشته آرد، و هر چه خواهش آن است روا دارد،

و همه اندام ملخ به اندازه یک انگشت باریک نیست و این حقیقتی است.
ج: ألا تنظرون إلی صغیر ما خلق کیف أحکم خلقه، وأتقن

ترکیبه، وخلق له السمع والبصر، وسوّی له العظم والبشر! انظروا

إلی النملة فی صِغر جُثّتها ولطافة هیئتها، لا تکاد تنال بلحظ البصر، ولا بمستدرک

الفکر، کیف دبّت علی أرضها، وصبّت علی رزقها، تنقل الحبّة إلی حُجرها، وتُعدُّها فی مستقرّها.
ولو فکرت فی مجاری أکلها فی علوها وسفلها، وما فی الجوف من شر

اسِف بطنها وما فی الرأس من عینها واُذنها لقضیت من خلقها عجباً ولقیتَ من وصفها تعباً!
آیا به خردترین چیزی که آفریده نمی نگرند، که چسان آفرینش او

را استوار داشته و ترکیب آن را برقرار؟ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و

برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه و خردی جثّه آن و

لطافتش در برون و نهان . چنان است که به گوشه چشمش نتوان دید، و

با اندیشیدن به چگونگی خلقتش نتوان رسید چگونه بر زمین جنبد و

به روزی خود خُنید، دانه را به لانه خود برد و

در قرارگاه خویش آماده اش کند....

امیرالموءمنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:

سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار. بر آن خاک آب

ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته، و عضوهای جدا و

به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید تا یک لخت شد و

زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید

اگر بنگری در گذرگاه های خوراک او که چسان از بالا و

زیر پیوسته است به هم و آنچه درون اوست از

غضروف های آویخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست

از چشم و گوش هم، از آفرینش او جز شگفتی نتوانی، و در وصف او به رنج درمانی.
د: فلَمّا مَهّد أرضهُ وأنفذ أمرَهُ اختارآدم حبرة من خلقه...
پس از آن که حق تعالی زمین را پهن کرد و امر خود را به آفرینش انسان جاری ساخت،

آدم را برگزید و او را افضل و برتر از سایر مخلوقاتش گردانید.
امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:
سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار.

بر آن خاک آب ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته،

و عضوهای جدا و به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید

تا یک لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا

به صورت انسانی گردید. خداوند ذهن ها که در آن ذهنها را به کار گیرد

و اندیشه ای که تصرف او را پذیرد، با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در

اختیار و قدرت او، با دانشی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند و

مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. آمیخته با

طبیعت های متضاد و سرکش و آمیزهای با هم ناخوش، گرم با

سرد در آمیخته و تری بر خشکی ریخته و حیرت همه را بر انگیخته.


عشق فقط خدا



داستان ماهیگیر و پادشاه



حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.


همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،


شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.


مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور


را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.


قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش


را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.


او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.


او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از


دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟


همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،


پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.


پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟


او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،


پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل


هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.


او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.


پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و


جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.


همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،


درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم


کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...


پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند،


پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو


را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.


پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.


وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس


آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...


پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او


به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.


پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.


بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با


لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:

-آیا مرا میشناسی...!؟


-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.


-میخواهم مرا حلال کنی.


-تو را حلال کردم.


-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی


که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟


گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :


پروردگارا...


او قدرتش را به من نشان داد،


تو هم قدرتت را به او نشان بده!

این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را


به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ


ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !


ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !


ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!


ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...


ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !


ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!


ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،


ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...


مداد

عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم،

می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست.

سعی کن آن ها را بدست آوری
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که

حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود،

ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی

که می بری از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ،

پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،

پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،

ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!


عدد 7


. عددی که همه علما واهل دانش را متحیر کرد؟ عدد ۷ است !!!!

ایامیدانیدعدد۷ دارای چه معناهایی است!!!

درآن حکمت خدا هست,که


عدد۷ تعداد طبقات اآسمانها

تعداد ایام هفته ۷ است.

عجایب دنیا ۷تا است.


طواف دور کعبه ۷تا است

سعی ببن صفا ومروه ۷تا است

نقاط تماس بازمین در نماز ۷تا است


آیات سوره فاتحه ۷تا است

تعداد دریاها ۷ تا است
۷عدد سنگ به شیطان زده میشود


معدن های اصلی روی زمین ۷تا است


۷نوع ستاره اصلی وجود دارد تعداد مدارهای الکترونی ۷ تا است


نور مرئی ۷ رنگ است

اشعه نور غیر مرئی ۷ تا است


تکبیر دو عید ۷ تا
تعداد قاره خاکی ۷تا


" باخشوع بگوییم"
لااله الاالله محمد رسول الله
دقت کردید این اقرار از ۷ کلمه تشکیل شده

امیدوارم ... هفتمین ماه سال براتون پر از خیر و برکت باشه



ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ

ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ، ﮐﻪ ﺩﺭﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧَﺒُﻮَﺩ

ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق آسمانی

همدم یار شدن دیده تر می خواهد

پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد


عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست

قدم اول این راه جگر می خواهد


بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت

بشنود هر که ز معشوق خبر می خواهد


هر که عاشق شده خاکستر او بر باد است

عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد


هنر آن نیست نسوزی به میان آتش

پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد...!!!


عشق فقط خدا



 ١۵ توصیه حاج میرزا اسماعیل دولابی برای زندگی مومنانه:

١. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛

زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟

هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
 
٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد،

نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛

کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان.

اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛

دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
 
٣. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،


روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و


با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن،


جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
 
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.


غصه ها مال گذشته و آینده است.


حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟


تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
 
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.


وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی،


غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است،


نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود.


ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و


آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:


یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
 
 
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛


مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
 
٧. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود.


مؤمن سرانجام تربت می‌شود.


اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.
 
٨. هر وقت غصه دار شدید،


برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات


از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد،


استغفار کنید.


غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد


و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.
 
٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،


شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است.


تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…


خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
 
١٠. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.


بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.


بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
 
١١. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم،


در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
 
١٢. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو.


حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود


که به راستی خدا خوب خدایی است


و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی،


فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
 
١٣. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست.


نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی


که ظلمی بزرگ تر از این نیست.


اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری.


هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن.


بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او.


هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن،


همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید:


به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
 
١۴. دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است.


وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل اااا است...


شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ،


ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."
 
١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن.


در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده،


از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.



 🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،

ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....

ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ

ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....

ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ

ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..



اجازه ندهید کسی زمانی را با شما سپری کند و بدون حس خوشحالی از کنار شما برود،

تجلی زنده خداوند در روی زمین باشید🌻

💐در زندگی اختیار بادهای ناموافق دست ما نیست،اما اختیار بادبانها دست خود ماست💥

💐دانا کسی است که هیچگاه فارغ المطالعه نمی شود🎈

💐آرامش رهایی از طوفان نیست،بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است🌟

💐انتقاد باید مانند باران نرم باشد تا بدون خراب کردن ریشه های فرد،موجب رشد و نمو او شود🌹

💐تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن...


بنگر در این فاصله چه کردی؟...گرمابخشیدی یا سوزاندی؟!🌺

💐گاهی جمله ای از تو حمله ای می شود به او....واژگانت را سازگار کن...🌻

💐امروز با خدای خود گام بردار و فردا به او اعتماد کن🌸

💐در زندگی یکدیگر را دور نزنیم...دور همدیگر بگردیم❤️

💐عطرهای گران قیمت را واگذار،آدمی باید بوی اعتماد بدهد🌷

💐نمی توان جلوی وزیدن باد را گرفت ولی می توان آسیاب بادی ساخت🍃

💐رحمت خداوند ممکن است تأخیر داشته باشد،اما حتمی است.💧

💐همیشه راهی برای به ثمر رسیدن آرزوها هست...

قدرت دعا،ایمان وعشق را دست کم نگیرید⚡️

💐ما موجودات خاکی نیستیم،ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر در آورده ایم🔥

💐بیچاره گل فروش تنها کسی است که وقتی باگل به خانه برمی گردد،همه غمگین می شوند💔

💐یادمان باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانی مان بزنیم تا بعد با مشت بر فرق سرمان نکوبیم👊

💐فاصله تابش خود با دیگران را تنظیم کن،خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند،نه اینکه بسوزاند🌞

💐از سنجاب بیاموزیم که هنگام پرش شاخه بالایی را هدف می گیرد تا براحتی روی شاخه پایینی فرود بیاید🌰

💐وقتی تنهایید مراقب افکارتان ووقتی با دیگرانید،مراقب گفتارتان باشید🍀

💐زندگی را از دریا بیاموز که همیشه برای در آغوش گرفتن ساحلش آرام وقرار
ندارد💦


💐وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد☔️



قرآن می‌فرماید:


بعضی آدم‌ها «کَانَّهُم خُشُبٌ»...

انگار چوب‌اند...

تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرند،


و همه جا را دودآلود می‌کنند،


همه جا را تیره و تار می‌کنند،


اشک آدم را جاری می کنند.

ولی بعضی‌ها این طور نیستند؛


مثل عودند.

وقتی یک حرف می‌زنی که ناراحت می‌شوند، و آتش می‌گیرند،


بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ،


و هرگز نامردی نمی‌کنند.

این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود:


«هر کس را می‌خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»



لطفا" روی هر جمله 1 دقیقه فکر کنید، می ارزه
 
 
1. Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble,

but it is a "steering wheel", that directs the right path throughout.

دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی

بلکه فرمان است که تو را به راه درست هدایت می کند.
 
 
2. Know why a Car's WINDSHIELD is so large

& the Rear view Mirror is so small?

Because our PAST is not as important as our FUTURE.

So, Look Ahead and Move on.
 
می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین اونقدر بزرگه ولی آینه عقب اونقدر کوچیکه؟!

چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.
 
 
3. Friendship is like a BOOK.

It takes few seconds to burn, but it takes years to write.

دوستی مثل یک کتابه.

چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه
 
 
4. All things in life are temporary.

If going well enjoy it, they will not last forever.

If going wrong don't worry, they can't last long either.

تمام چیزها در زندگی موقتی هستند.

اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت.

اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت
 
 
5. Old Friends are Gold!

New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold!

Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!

دوستهای قدیمی طلا هستند!

دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن

چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.
 
 
6. Often when we lose hope and think this is the end,

GOD smiles from above and says,

"Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!

اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه،

خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه:

آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان...
 
 
7. When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities;

when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.

وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری.

وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...
 
 
8. A blind person asked St. Anthony:

"Can there be anything worse than losing eye sight?"

He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید:

ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟

او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.
 
 
9. When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes,

when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و

بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است
 
 
10. WORRYING does not take away tomorrow's Trouble,

it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند

بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند


حسادت

- یک وقت هزارپایی بود که به خوبی می توانست با هزارتا پای خود برقصد.

وقتی به رقص می پرداخت تمام جانوران جنگل از هر سو به گرد او جمع می شدند

تا رقص او را تحسین کنند؛ همه،

به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت: یک لاک پشت...

- خوب، لاک پشت حسود بوده است.

- از خود می پرسید چکار کند تا هزارپا دیگر به رقص نپردازد.

کافی نبود که همه جا اعلام کند که رقص هزارپا را دوست ندارد.

و از طرفی نمی توانست ادعا کند که بهتر از هزارپا می رقصد،

چنین ادعایی خنده آور بود. بنابراین به طرح یک نقشه شیطانی پرداخت.



- یک نامه به هزارپا نوشت به این مضمون:

آه، ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم.

و می خواهم ازشما بپرسم چگونه به این رقص می پردازید و چه روشی بکار می برید.

آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟

یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟

بی صبرانه در انتظار پاسخ شما هستم. با احترام تمام، لاک پشت.

- خوب بعد!

- هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت

که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟

و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟

و بعد از آن کدام پا را؟ به عقیده تو چه اتفاقی روی داد؟

- من گمان می کنم که هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

- آری، ماجرا به همین ترتیب پایان یافت.

این مثال نشان می دهد که سخنان بیهوده دیگران که

ازروی بدخواهی وحسادت بیان میشود می توانند

بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شوند .


برگرفته ازکتاب دنیای سوفی/ یوستین گاردر



دوستانی که فرزند کوچک دارن میتونن ذکر ایام هفته رو با این شعر یادشون بدن...
.
.
.
.
شنبه شروع هفته خدا یادم نرفته

خالق این جهانه خدای آسمانه

ذکر لبم همینه یارب العالمینه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹


یکشنبه یادت باشه خدابا بنده هاشه

بازم دلت رو شادکن بخشندگی شو یادکن

بگوهمین رو والسلام یاذالجلال والاکرام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بعداز روز یکشنبه رسید روز دوشنبه

از ته دل میخونم خدای مهربونم

توقلبای ما جاته یا قاضی الحاجاته


🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سه شنبه هم یه روزه نذار دلت بسوزه

بازم خداخدا کن نعمتاشو نگاه کن

بگو فقط تو همین یا ارحم الراحمین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹


توی تموم روزا مثل چهارشنبه ها

خدارو میشه یادکرد شادی هارو زیاد کرد

ذکر خدا معلومه یاحی ویاقیومه


🌹🌹🌹🌹🌹🌹

هست ذکرپنج شنبه ها شکوه ولطف خدا

لااله الاالله خدایی نیست جز خدا

ملک الحق المبین لطفهای او را ببین


🌹🌹🌹🌹🌹

جمعه ها باصلوات تو میرسی به حاجات

دعا دعا دعاکن خدارو توصداکن

خدا ظهور آقا نزدیکتر بفرما

 آمین


⚽️به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید⚽️⚽️
 


یه دل دارم حیدریه⚽️

عاشقه مولا علیه ⚽️

من این دل ونداشتم ⚽️

از تو بهشت برداشتم⚽️

خدا بهم عیدی داد. ⚽️

عشق مولا علی داد. ⚽️

علی وجود و هستیه ⚽️

دشمن ظلمو پستیه. ⚽️

علی ندای بینواس⚽️⚽️

علی تجلی خداس ⚽️⚽️

علی قرآن ناطقه ⚽️⚽️

جد امام صادقه ⚽️⚽️

علی که شمشیر خداس ⚽️

دست علی همراه ماس. ⚽️

رو دلامون نوشته ⚽️⚽️

مولا علیو عشقه⚽️⚽️⚽️

☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️

💜ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮاى ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ💚


 کوچولو بچرخ می چرخم

دور علی می چرخم 💕

قبله ی من همینه

امام اولینه💕

کوچولو بشین می شینم

عشق علیه دینم 💕

دشمنی با دشمنات

حک شده رویه سینم 💕

کوچولو پاشو پامی شم

فدای مولا می شم💕

نوکر عاشقای

حضرت زهرا می شم💕

کوچولو بایست می ایستم

بدون که تنها نیستم 💕

دست علی یارمه

خودش نگه دارمه💖💕

💗💗💗💗💗💗💗💗💗

برای کودکان خود از این شعر برای تشویق به نماز استفاده کنید.👇

اتل متل پروانه💕

نشسته روی شانه💕

صدا میاد چه نازه 💕

میگه وقت نمازه💕

به این صدا چی میگن💕

میگن اذان اقامه💕

شیطونه ناراحته 💕

دنبال یه فرصته💕

میگه آهای مسلمون 💕

نماز رو بعدا بخون💕

🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ ترجمه سوره حمد با شعر کودکانه:

 بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس برای خداست / خدایی که بی همتاست /

بخشنده و مهربان / خالق هر دو جهان /

ما او را می پرستیم / از او یاری می گیریم /

به ما عنایت نما / ما را هدایت فرما /

راهی که راه خوبهاست / نه بد راه گمراهان /

ما بنده ی او هستیم / وقتی تو غم اسیریم /

نشون بده راه راست / نه راه زشت شیطان

💝🌺💝🌺💝🌺💝
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

ترجمه سوره مسد بصورت شعر کودکان:

 بسم الله الرحمن الرحیم

تبت یدا ابی لهب / جهنمیست ابی لهب /

دشمن پیغمبر ماست / بد جنس و پست و بی حیاست /

لنگه ی او همسرشه / اون زنی که بار می کشه /

خار بیابون بار اوست / آزار خوبا کار اوست /

طنابی داره از مسد / سینه ی او پر از حسد.

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره فیل:

کی بود کی بود ابرهه - چیکار می کرد تو مکه -

اون آدم خیلی بد - سوی مکه حمله کرد -

یک لشگر فیل داشت - یک سپاه عظیم داشت -

می رفت به سوی مکه - تا که بکوبه کعبه -

چی شد چی شد یکباره - بارون سنگ می باره -

یه عالمه ابابیل - اومد رو لشگر فیل -

تو پاهاشون سنگ داره - با دشمنا می جنگه -

چی شد چی شد نتیجه - دشمنا نابود شدن -

خاکستر و دود شدن - سوره ی فیل نازل شد -

قصه ی ما کامل شد.

🌺💝🌺💝🌺💝🌺?
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره کوثر:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

یک روزی روزگاری /

آدم های خیلی بد

/ رسول را اذیت کردن

/ گفتن که ای محمد

/ بی پسر و بی یاور

/ تویی تنها و ابتر

/ خدا جوابشون داد

/ این آیه را نشان داد

/ هر کس که گفته ابتر

/ خودش شده بی یاور

/ ما به تو هدیه دادیم

/ زهرا رو بخشیده ایم /

جایزه ی تو باشه /

زهرا که بهترینه

🌺💝🌺💝🌺💝🌺

🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️سوره عصر:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

به عصر قسم خورد خدا / تو این سوره ، بچه ها /

می کنه آدم زیان / اگه نباشه ایمان /

کارهای خوب که باشه / خدا هم راضی می شه /

توکل کن بر خدا / صبور باشید تو کارها /

همیشه و هر کجا / باشید یه یاد خدا

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره ناس:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

بگو که ای خدایا /

پناه من تو هستی /

تویی که راه خود را /

به روی من نبستی /

پروردگار انسان /

ای خدای مهربان /

پناه می آرم به تو /

از حمله های شیطان

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
💝✏️💝✏️برای کوچولو دار ها لطفا کپی کنید.مخصوصا نوه های عزیزتون.



ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ...
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺗﺎ بیکران در کوچ

مرا هم مست باران کن ...

ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...

الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران ...

مرا بی تاب خود گردان ...

خدایا ...

ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ , ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ...

ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...

به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ ...

ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را ...

ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ...

ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ،، , از پندار ،،,از گفتار،،از کردار ،، تمام آنچه نازیباست ...




استاد پناهیان:


بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نماز بخونن؟


چطور قانعشون کنیم؟!


 عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اون ها بگی بیان نماز بخونن!


اول ببین خودت بانماز خوندنت چه گُلی به سرخودت زدی.؟.


خود نمازخونت رو نشون بده،


 لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛


" همه نمازخون میشن.."

اصلا "هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نماز خوناست "

اینکه بی نمازا نماز نمی خونن مال اینه که به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن:


تومثلا نماز خوندی چیکارکردی؟!


چه فایده ای برات داشته؟


صورتت گل انداخته از مناجات با خدا که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟


خب این جوری میگن دیگه!


اگه نگن هم اینجوری می بینن.


پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!

تازه نمازنمی خونه کسی... کِیف هم میکنه...


و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره!


میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده اینم جزو نماز خوناست...


در حالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!


اگه نماز وجودتو آباد کرده باشه، "بقیه جذب میشن"

یه قاعده ی کلی هست اونم این که:


"تا خوب ها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند"

چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟

یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن. همین!

 اونوقت میان بهت میگن:

تو چرا اینقدر بانشاطی؟


تو چرا کینه به دل نمی گیری؟


تو چرا حسرت نمی خوری؟


تو چرا عصبی نمی شی؟


تو هم میگی:


 والا فکرکنم مال نمازه...😊


خدایا لذت نماز واقعی رانصیبمان بگردان.....آمین




خدایا !!
تنها نگذار دلی را که هیچ کس دردش را نمیفهمد !!!




پرسش و پاسخ کفار با امام علی ع


خدا چه شکلیه


سوألی که برای اکثر مردم ، مسلمون و غیر مسلمون ،


کوچیک و بزرگ حتما پیش اومده !؟اینه که خدا از کجا اومده ، الان کجاست ؟


از چی درست شده و قبل از خدا چی بوده !؟؟


اگر شما هم دوست دارید جواب این سؤالها رو بگیرید باید بدونید عقل و درک و


فهم ما قادر نیست به اون مرحله برسه


ولی امام علی (ع) در مقابل سؤال کفار راجع به خداوند به زیبایی جواب دادند


وهم ضعف و عدم درک ما از وجود خداوند را شرح دادند .


سؤال کفار از امام علی(ع)


در چه سال و تاریخی خدایت به وجود امد ؟


امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از وجودامدن زمان و تاریخ و هرچیزی که وجود داشته .


کفار گفتند


چه طور میشود؟ !


هرچیزی که به وجود أمده یا قبلش چیزی بوده که از او به وجود أمده ویا تبدیل شده !؟


امام علی (ع) فرمود :


قبل از عدد ٣ چه عددی است ؟


گفتند ٢


امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟


گفتند ١


امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟


گفتند هیچ


امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد


ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقی است نمیشود چیزی نباشد ؟؟


کفار گفتند خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته !؟ ❗️


امام فرمود همه جا حضور دارد


وبر همه چیز مشرف است .


گفتند چطور ممکن است که همه جا باشی و همه جهت اشراف داشته باشی !


امام فرمود :


اگر شما در مکانی تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید


روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید ؟


کفار گفتند همه جا و از همه طرف


امام فرمود پس چگونه خدایی که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟؟


کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟


چطور میشود از چیزی نباشی همه جا هم باشی قدرت هم داشته باشی !


امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است


ایا شما قدرت طوفان و باد را ندیده أید؟


باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزی است در حالی که قدرت مند است


خداوند خود خالق باد است.


گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن


از چی درست شده ؟ ایا مثل آهن سخت است ؟


یا مثل آب روان ؟ ویا از گاز است و مثل دود و بخار است !


امام فرمود :


ایا تا به حال کنار مریضی در حال مرگ بوده أید و با او حرف زده أید ؟


گفتند : آری بوده ایم و حرف زده ایم .


امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟


گفتند نه چطور حرف بزنیم در حالی که او مرده ؟!


امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟؟


گفتند :روح ، روح از بدنش خارج شد .


امام فرمود شما اًنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد؛


حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟


همه سکوت کردند .


امام علی (ع) فرمود:


شما قدرت توصیف روحی که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بیرون أمده را ندارید؛


چطور قادر به فهم و درک ذات أقدس احدیت و خدای خالق روح هستید




(((نیازمندیها)))



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

خدایا چشمی ده که فقط تو را ببینم
خدایا گوشی ده که فقط کلام تو را بشنوم
خدایا حضوری ده که فقط در محضر تو باشم
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا پایی ده که فقط در راه تو قدم بردارد
خدایا ذائقه‌ای ده که فقط حلاوت بندگی تو را بچشد
خدایا عمری ده که فقط در راه تو صرف شود
خدایا علمی ده که معرفت به تو را
خدایا علمی عطا کن که در آن گمراهی نباشد
خدایا حافظه‌ای عطا کن که در آن نسیان نباشد
خدایا زبانی عطا کن که در آن لغو نباشد
خدایا همنشینی عطا کن که در آن ملامت نباشد
خدایا حضوری عطا کن که در آن غفلت نباشد
خدایا عزتی عطا کن که در آن ذلت نباشد
خدایا دلی عطا کن که در آن غیر نباشد
خدایا چشمی عطا کن که در آن کوری نباشد
خدایا نوری عطا کن که در آن ظلمت نباشد
خدایا رحمتی عطا کن که در آن نقمت نباشد
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا حلالی عطا کن که در آن حرام نباشد
خدایا قُربی عطا کن که در آن بُعد نباشد
خدایا حلاوتی عطا



یقین


ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ
ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ
ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ
ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ
ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !

ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻤﺎ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ

ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..

ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ
ﺧﺪﺍ ...


صد نشان از حق بدیدی و یکی نشناختی


ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺑﻬﺮ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﻠﻖ ﺑﺎ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪﺵ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ

ﺩﯾﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﻌﺮ می‌خوﺍﻧﺪ ﺯ ﻫﺠﺮﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺗﯽ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ

ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺗﺶ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻧﺎﻡ " ﻟﯿﻠﯽ" ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ " ﺗﺴﻠﯽ" ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ می‌برﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﻧﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
می‌دﻫﻢ ﻓﺘﻮﺍ ﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ: ﺷﯿﺦ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟!
ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺩﻣﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ ... ؟

ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺖ ﭘﺎﮎ ﻟﯿﻼ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ،
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﺍﻫﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ

ﻗﺎﻣﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺳﺮﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ
چهره‌ای ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺴﻞ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺗﺮ
ﻏﻨﭽﻪﯼ لب‌ها ﺑﺴﯽ ﺍﺯ ﻏﻨﭽﻪﯼ ﮔﻞ تنگ‌تر

ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻻﻝ ﺁﺏ ﺟﺎﺭﯼ ﺻﺎﻓﺘﺮ
ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺷﻔﺎف‌تر

ﺁﻥ ﺻﻨﻢ ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﯾﻤﺎ ﺑﺮ ﻟﻌﻞ لب‌هاﯾﺶ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﮐﻔﺮ می‌گوﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﺮ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺣﻖ ﺩﻡ می‌زﻧﯽ
ﺩﻡ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﻣﺒﻬﻢ می‌زنی

ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ می‌رسی
 ﮐﯽ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﮎ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ می‌رسی

ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺮ " ﺯﻫﺪ " ﻭ " ﺭﯾﺎ " ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯽ
ﺻﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﺪﯾﺪﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ !


یک لحظه تامل


اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که

من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم،

اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم.

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر خیال‌پردازی می‌کردم،
زیرا می‌دانم هر دقیقه که چشم برهم می‌گذاریم

شصت ثانیه روشنایی از دست می‌دهیم.

هنگامی‌که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و

وقتی آنها می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم.
هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌کردم و

چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی می‌بردم.

اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من

ارزانی می‌داشت، ساده‌تر لباس می‌پوشیدم،
در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم،

بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار می‌کردم.

خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرت‌هایم را

بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر می‌کردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی می‌کردم و

ترانه‌ای از «سرات» را تا ماه می‌خواندم.
با اشکانم گل‌های رز را آبیاری می‌کردم، تا درد خوارها و

بوسه های سرخ گل‌برگ‌هایشان را حس کنم.

خدای من، اگر من تنها تکه‌ای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد می‌کردم که محبوب من است و

با عشق و در عشق زندگی می‌کردم.

به آد‌م‌ها نشان می‌دادم چقدر در اشتباهند که گمان می‌کنند

وقتی پیر شدند دیگر نمی‌توانند عاشق باشند،
نمی‌دانند وقتی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نباشند!

به هر کودک بال‌هایی می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا می‌رسد.

چه چیز‌ها که از شما‌ آدم‌ها یاد نگرفته‌ام..
فهمیدم هر کس می‌خواهد بر فراز قله‌ها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!

دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می‌گیرد،

او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند

که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.

چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایده‌ای ندارد،
زیرا وقتی آن‌ها را در چمدان می‌گذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.

اثری از جانی ولچ

منبع / برگردان به فارسی: شاهین سادات‌ناصری




چقدر خدا داری؟


مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند

برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد.
مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم.

همسرم هم همین طور،

اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند

و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم،

دچار این مشکل شده‌ایم؟”

شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.”
مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟

حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد.

یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ،

اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است.

در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم،


آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.”


شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟”


زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست!

مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟”
شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست!

باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و

فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم.

برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟

آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟

آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟

آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟

بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید

و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید.

اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند،

این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید.

اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید،

خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و

پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”




یک لحظه در حریمش


خدایا ای بزرگ ترین، مهربان ترین، بخشنده ترین


ای امید نا امیدان، ای شفا دهنده ی دردمندان، ای پناه بی پناهان

ای که خدایی جز تو نیست، ای یگانه معبود جهانیان

یا الله ...

کمکمون کن این روز ها رو پشت سر بذاریم.

کمکمون کن به عواقب کارهامون بیشتر فکر کنیم.

خدایا کمکمون کن مگه ما جز تو کی رو داریم.

خدایا می گن وقتی غمگین شدیم استغفار کنیم:

خدایا ما رو ببخش، ای آمرزنده ی گناهان، استغفر الله ربی و اتوب الیه ...

خدایا دوست داریم، تنهامون نذار.

بهمون آرامش قلبی عطا کن، یادت رو تو دلامون پررنگ تر کن ...

خدایا توکل بر تو ...







ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

💚 فرمان اول:

در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.

💛فرمان دوم:

تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.

💙فرمان سوم:

در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.

❤️فرمان چهارم:

به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.

💜فرمان پنجم:

در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که


بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.

💛 فرمان ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.

💙فرمان هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.

💜فرمان هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.

❤️ فرمان نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.

💚 فرمان دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،


که در آن صورت حق ملامت ندارید.

❤️السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا (ع)❤️


آرامش


ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ....
ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﯼ
ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ.....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ
ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﺒﺮﯼ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻨﻬﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ , ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ
ﺷﺮﻃﯽ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ .....
ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍ


مقصد خداست


گویند ز پیمانه ننوشید ، حرام است
هر کس که بنوشد به سر دار مقام است
ما دوش به میخانه ی عشّاق برفتیم
دیدیم که مستی همه را کیش و مرام است
گفتیم به پیمانه چه دارید که مستید ؟
گفتند شراب است که از یار به کام است
گفتیم چرا یار بشد ساغر مستان ؟
گفتند که مستی سبب عشق مدام است
گفتیم که ازعشق چه آید به سرانجام ؟
گفتند که عشق بردل عشاق طعام است
گفتیم که دوزخ شود آن خانه ی عشاق
گفتند که میخانه همان جای سلام است
ما نیز شدیم از پی آن جام و شرابش
زیرا که خدا مقصد پیمانه و جام است


خدایا؛
بزرگ شدن کار سختی است!

هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش

تا رویای هیچکس را نابود نکنم
و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....

خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است

و پر و بالم بسته...

اینگونه بگویم

اسیر وابستگی های دنیا شده ام...

دلم آرامش میخواهد

ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...


مرا در حریم آغوشت جا کن ...

که بسیار محتاج تسکینم 🍀

پرسش و پاسخ جالب


ازعالمی ..پرسیدند..


بالاترین وزنه چند کیلو است.


که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...


عالم در جواب گفتن بالاترین


وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.

هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.


» - رسول الله فرموده اند ترک

نماز صبح : نور صورت

ظهر : برکت رزق

عصر : طاقت بدن

مغرب : فایده فرزند

عشاء : آرامش خواب را از بین میبرد.

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

حدیث قدسی


ای فرزند آدم به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید .


و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید


و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید.


و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.


ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش


( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید )


مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم


که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.


ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن


زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.


ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و


از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.


ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و


در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن )


سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.


ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ،


و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ،


و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ،


و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ،


و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و


لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ،


و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو


( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.


ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ،


و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ،


زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.


خدا


. "خدا"درگل،خدا،درآب و رنگ ست

"خدا"نقاش این دشت قشنگست

"خدا"یعنی درختان حرف دارند،شقایق ها،درونی ژرف دارند

"خدا"درهرنظر آینه ماست

همین حالا،خدا،درسینه ماست

"خدا"شبنم"خدا"باد و"خدا"گل

"خدا"زیباترین باغ تکامل

گهی،گل میکند ماراخبردار،گهی،مرغی بما میگویداسرار

"خدا"دراوج گل،درعمق رنگست"خدا"درمعنی لفظ قشنگست

"خدا"رامیتوان ازنورفهمید

"خدا"رادرپرستش میتوان دید


مثل خدا باش …

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه ...




داستانک کوتاه


از کاسبی پرسیدند:


چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟


گفت:آن خدایی که فرشته مرگش


مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند


چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند



داستانک 2


پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم


پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود


پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:


انشاءالله خدا او را هدایت میکند


دختر گفت:


پدرجان


مگر خدایی که هدایت میکند


با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟


شعری از طرف خدا


ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی

خویش را در منجلابی از گنه انداختی


هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام

این منم که دوستت دارم ولی نشناختی


آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی

بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی


تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت

کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی


هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی

پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی


من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا

با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی...


یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام

گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام


ما چه کردیم و چه شد


وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم

یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم

وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم

حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم

گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم

دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم

صد سال اگر زنده بمانی گذرانی


دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش




"مواظب خودت باش"


معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!!!!!


بلکه معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه !


تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماریها ، سختی ها، مشکلات،


و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند......


اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی ، زمانی که بر می گردید و


به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی


پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:

 تصمیم را با تحقیق......

 هوس را با عقل.....

عصبانیت را با صبر.....

انتقام را با فراموشی.....

 عبادت را با بی توقعی....

 خدمت به خلق را با گمنامی......

 و در آخر قلبت را باکائنات پیوند بزن.......

مواظب خودتون باشید



عارف

ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،

ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ .

ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود، پس هنگامی که در


خلوت خودت هستی تغییر کن نه در مقابل دیگران


هرکس که دیگران را بشناسد عاقل است و


هر کس خود را بشناسد عارف است ....

اولین های خاص


اولین کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را نوشت حضرت سلیمان بود

اولین کسی که لاحول ولاقوه الا العلی العظیم فرمود حضرت رسول اکرم(ص)بود

اولین کسی که شعر را به عربی سرود حضرت آدم بود.

اولین کسی که برروی زمین شخم کاری کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که خانه کعبه را بنا نمود حضرت آدم بود.

اولین واضع علم حساب حضرت ادریس بود.

اولین کسی که خیاطی کرد حضرت ادریس بود.

اولین طفلی که شش ماهه بدنیا آمد وزنده ماند حضرت یحیی بود.

اولین کسی که قبا پوشید حضرت سلیمان بود.

اولین بشری که به آسمان صعود کرد حضرت عیسی بود.

اولین کسی که بر منبر رفت وخطبه خواند حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که درهم چهارگوش ساخت حضرت آدم بود.

اولین کسی که درراه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که تیروکمان ساخت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که خط نوشت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که برایش قبر کنده شد ولحد تهیه شد حضرت آدم بود.

اولین کسی که سگ را به نگهبانی واداشت حضرت نوح بود.

اولین کسی که کشتی ساخت وبه روی آب روانه کرد حضرت نوح بود.

اولین کسی که پرچم برافراشت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که الله اکبر گفت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که پیمانه وترازو ساخت حضرت شعیب بود.

اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود.

اولین کسی که شکرتهیه کرد حضرت سلیمان بود.

اولین پیامبر در بنی اسراییل حضرت موسی بود.

اولین کسی که گریه کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که وسایل جنگی ساخت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که حج بجا آورد حضرت آدم بود.

اولین کسی که شهر بنا کرد حضرت ادریس بود.

اولین شخصی که دربرابربت پرستی قیام کردحضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که روزه گرفت حضرت آدم بود که در هرماه سه روز روزه می گرفت.

اولین کسی که ساعت های دوازده گانه را وضع کرد حضرت آدم بود

اولین کسی که به ربوبیت حق تعالی ایمان آورد حضرت رسول اکرم ص بود




حضرت علی (ع)

* زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..

تا میتازی با تو میتازند.

زمین که خوردی، آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.

و آنهایی که عقب بودند، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!

* در عجبم از مردمی که بدنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند

و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند...



گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،

نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...


گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،

تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!


گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،

تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...


گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...


گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،

"آخرقصه هم

آغوش زلیخا بشوی...



 " فروغ فرخزاد "





عشق فقط خدا




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

دو شرط برای بهشت و یک شرط برای جهنم


برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است.

ولی برای بهشت رفتن، یک وصف کافی نیست

بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی،

یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.

مردم دو قسم هستند یک عده حرف انبیا را گوش می‌دهند و یک عده حرف شیطان را :


«الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ»


(سوره فاط ،آیه 7) ؛


ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و

آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف کافی نیست

بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی،


یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.

لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه 8) ؛


 آنها که فریب دنیا را خوردند یا شیطان با ابزار دنیا آنها را فریب داد


و زشت را زیبا و حق را باطل نشان داد آیا این مثل کسی است که حق را می‌بیند و بهشتی است؟!

 

اما منظور از این دو چیست ؟

 هر جاندارى براى خود دلبستگى‏هایى دارد.


انسان نیز غیر از دلبستگى‏هاى مادى به پاره‏اى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و...


دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است


که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مى‏دهد.

قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛

یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مى‏گردد و

آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مى‏شود.

متعلق ایمان همیشه امر معینى است.

لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان،

ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)

آنچه که انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مى‌برد


و روح او را به خدا نزدیک مى‌گرداند «عمل صالح» است.

عمل صالح عملى است که «رضایت خداوند» در آن است.


«عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مى‌شود که

هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است


و هم این که فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مى‌دهد.

 این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد.

در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمى‌شود،

بلکه هر عملى که ذاتاً کارى نیک و شایسته باشد و

علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد،


عبادت خواهد بود.

 
ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت.

 اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد،

 ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.

از جمله چیزهایى هستند که خداى متعال آنها را از ما مطالبه کرده و


شرط رسیدن به کمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در

قرآن کریم در بسیارى از موارد در کنار هم ذکر شده‌اند و

بر تلازم آنها با یکدیگر تأکید گردیده است.


نمونه‌اى از این آیات را با هم مرور مى‌کنیم:

ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛

(سوره بقره ،آیه 25)

و کسانى را که ایمان آورده‌اند و کارهاى شایسته انجام داده‌اند،

مژده ده که ایشان را باغ‌هایى خواهد بود که از زیر[درختان] آنها جوى‌ها روان است.

 

ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛

(سوره رعد آیه 29)

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‌اند،

خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.

 

ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِه»


؛(سوره انبیاءآیه 94)

پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد،

براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.

 

ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یکدیگر دارند.

در آیات بسیاری از قرآن کریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است.


مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.

این دو درحقیقت مانند دو کفه ترازویی هستند که

سنجش بدون یکی از آن دو ممکن نیست و

ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت.

اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد،

ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.

پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ،

و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند

همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ،

که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...»


(سوره عصر آیه 3) ؛


..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.

اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد


ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ،

قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.




خدایا هر وقت که با اندیشه های خیسم خلوت میکنم


عرق شرم از لطفت همه افکار خراب گذشته ام را در خود آب می کند



خدایا از تو می خواهم که آنچه را به نفع من نیست


هر چقدر که من آرزوی آنرا داشته باشم به من عطا نکن و


هر آنچه را که به ضرر من است حتی اگر هم خودم بخواهم از من دور بفرما



خدواندا آنقدر از درون سیاهم که سراسر دنیای هستی ام را سیاه می بینم

ولی هرگاه به تو فکر میکنم هستی ام آسمانی می شود



خدایا نمی دانم که آیا من کم گناه می کنم

یا اینکه رحمت بی پایان تو آنقدر زیاد است که گناهان را

مانند برگ از وجود پاییزیم می زدایی؟!



نمی دانم چرا گاهی وقتها خود را از خود نمی دانم

نمیدانم نیمه گم شده ام را در خود پیدا کنم یا در تو ؟



گاهی وقت ها با شیطان هم سفره می شوم

و انقدر از کارهای زشتم به خود می بالم

که شیطان از سجده ای که بر پدر من در پیشگاه تو نکرد


راضی و امیداور می شود و گناه بزرگ خود را به هیچ می انگارد



خدایا ما آدم ها راه را زبیراهه نمی شناسیم

و مدام به بیراهه می رویم دست و شمع راهی نیست که دستم بگیرد

تا به دستان تو برساند چقدر زیبا در کتابت سروده ای

وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیر؛

هر مصیبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام دادهاید و بسیارى را نیز عفو مىکند.



هر وقت ناامید می شوم این حرفت در گوشم نجوا میکند


قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله»


(ای بندگان من که بر نفس خویش اسراف کرده اید از رحمت خدا نا امید نباشید)



بعد دوباره با خوشحالی ادامه می دهی ولسوف یعطیک ربک فترضی»

(و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی)



ما آدم در زمان شادی و خوش گذارانی و فراوانی نعمت گوشه چشمی هم به تو نداریم

و کفرانت می کنیم برای همین است که منو همیشه در منگنه غم و غصه قرا داده ای

تا همیشه به فکرت باشم منو با درد و رنج آفریده ای



خدایا دارم از تو می نویسم نمی دانم، یک مدتی فقط دوست دارم

از تو و برای تو بنویسم شبه وجودم دارد خدایی میشود و با تو پیوند میخورد



خدایا من بنده ای نا لایقم و مرا در پناه عظمت و دریای مهربانیت لایق بخش



خدایا گاه و بیگاه چشمهایم،دستهایم،پاهایم،زب انم و گوشم شیطنت می کنند


ولی خدایا این شیطنت های بچه گانه را به حق جدم ،آدم چشم پوشی کن



خدایا همیشه به پیامبرانت حسادت کرده ام که آنها نزد خود طلبیده ای


و لطفت شامل حالشان شده است خوشا به سعادتشان و این بزرگترین پاداش انهاست



چه می شد که من فرشته ات می شدم تا روزی هزار بار در آتش وصالت میسوختم



خاک بر سر شیطان کنم که قدر خودش و تو را ندانست و اطاعتت نکرد


ای کاش جای او بودم تا هزار هزار هزار هزار بار سجده به قدمگاهت کنم



خدایا همیشه دست مهربانت را بر سرم احساس کرده ام

این احساس زیبا را هیچ وقت از من مگیر



خدایا اعتراف می کنم که گناه کارم اعتراف می کنم بنده ای نالایقم اعتراف می کنم

استاد شیطانم اعتراف می کنم پسر بدی برای خانواده ام بوده ام

توبه اعتراف های جاهلانه ام را از من بپذیر



خدایا چقدر کریمی و بزرگی که قلبم را سراسر در خود محاصره کرده ای

دوستت دارم خدایا دوستت دارم خدایا و باز هم دوستت دارم


،مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:


بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خمش می‌کنی.


هر چه خم شود خالی تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود.


دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، ...


قرآن می‌گوید:


هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.


" وَکُن مِّنَ السَّاجِدِین."


سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی،




ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .

ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ


ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ .

ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ.


ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:


ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.

ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣن راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...

."از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"

ازاین عبارت زیبا خیلی لذت بردم:بودن کشتی درآب خطرناک نیست..

اما بودن آب درکشتی خطر داره..! بودن مؤمن دردنیا خطرناک نیست..

اما بودن دنیا درقلب مؤمن خطرداره.



خیلی جالبه...با تمام حروف الفبا یه مصرع شعر خطاب به خدا گفته.




شعر هم خیلی قشنگ و پر معناست





(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم


____________________________


(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم


____________________________


(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم


____________________________


(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم


____________________________


(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم


____________________________


(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم


____________________________


(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم


____________________________


(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم


____________________________


(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه ها کردم


____________________________


(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم


____________________________


(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم


____________________________


(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم


____________________________


(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم


____________________________


(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم


____________________________


(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم


____________________________


(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا


 کردم


____________________________


(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم


____________________________


(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کردم


____________________________


 (ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم


____________________________


(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم


____________________________


(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم


____________________________


(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم


____________________________


(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم


____________________________


(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم


____________________________


(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم


____________________________


(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم


____________________________


(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم


____________________________


(ن) نرانی از درمیخانه ات یا رب که ساقی راصدا کردم


____________________________


(و) ولی را من علی دانم علی را مقتدا کردم


____________________________


(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم


____________________________


(ی) یکی عبد گنهکارم اگرعفوم کنی یارب غزل را انتها کردم


___



مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟


خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!


مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم...


خدا پاسخ داد: چرا!!!! محدود چیزهایی داری!



یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!


یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!


یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!


چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!



فقر واقعی فقر روحــــی ست.


دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود:


به یک دلخوشی کوچک،


به یک احوالپرسی ساده،


به یک دلداری کوتاه،


به یک تکان دادن سر، یعنی تو را می فهمم...


به یک گوش دادن خالی، بدون داوری و نظر دادن،


به یک همراه شدن کوچک،


به یک پرسش: روزگارت چگونه است؟


به یک دعوت کوچک، به صرف یک فنجان قهوه!


به یک وقت گذاشتن برای تو،


به شنیدن یک کلمه؛ من کنارت هستم،


به یک هدیه ی بی مناسبت،


به یک دوستت دارم بی دلیل،


به یک غافلگیری،


به یک خوشحال کردن کوچک،


به یک نگاه،


به یک شاخه گل،


فقط همین...


سخت نیست...


ببخشید تا خداوند عالم ببخشد.

یادمان باشد طبق فرموده خودش در قرآن


خداوند هر کس را بر حسب توانش تکلیف کرده است


پس از هر چه که داری و در توانت است میتونی انفاق کنی



روایتی بسیار زیبا از حضرت امیر علیه السلام :



ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " فرمودند :


در حضور هفت گروه، هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی:



.1 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻨﺎﻟﺖ ﻧﺰﻥ .


.2 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ .


.3 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ


.4 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﮑﻦ.


.5 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ .


.6 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽ ﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ .


.7 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ.


(ﭼﻮﻥ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﺳﺮﺩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ...)



***********************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



چگونه به آرامش برسیم ؟


انسان شناسی اسلامی بر این باور است که آنان که دچار هراس نمی شوند،


دستخوش اضطراب نیز نمی گردند و


کسانی که دل به خدا داده اند دچار هراس نمی شوند.



یکی از چیزهایی که همه ی انسان ها در هر زمان و برهه ای به دنبال آن بوده و هستند،


گوهر گران سنگ و حیات بخشی به نام "آرامش"  است


که هر کسی در هر شرایطی در پی آن است.


آرامش، از خواسته های اساسی قلبی همه ما انسان ها از هر مرام و آیینی است.


امروزه به خاطر مشغله ها و تزاحمات زندگی حالت مقابل آرامش خاطر


و اطمینان نفسانی، یعنی "نگرانی و اضطراب"


دامنگیر زندگی خیلی از مردم شده است.


یادمان باشد که اضطراب و دغدغه خاطر، گاهی اوقات منفی نبوده و می تواند مثبت باشند.


تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی، این است که اضطراب از نوع اول،


انگیزه روی آوردن به کار و تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد،


اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و باعث کاهش


توانایی های فکری و جسمی است.


اضطراب از نوع اول، تنظیم کننده عوامل موفقیت آدمی است،


ولی اضطراب از نوع دوم، بر هم زننده هماهنگی و نظم حاکم میان عوامل پیش برنده است.


 

آسایش یا آرامش؟

خیلی اوقات هم ما آدم ها آسایش را جایگزین آرامش در زندگی کرده ایم و


این در حالی است که خداوند در آیه 21 سوره روم فرموده‌اند:


وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا


وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ:


و از نشانه‏‌هاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا


بدان‌ها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در


این [نعمت] براى مردمى که مى‌‏اندیشند قطعا نشانه ‏‌هایى است»


لذا هدف از ازدواج، تشکیل خانواده قرآنی بوده است.


یادمان نرود که برای زندگی سالم هم به آسایش نیاز داریم و


هم به آرامش که البته داشتن آرامش بر آسایش می تواند غلبه داشته باشد.


تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی،

 این است که اضطراب از نوع اول، انگیزه روی آوردن به کار و

 تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد،

اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و

 باعث کاهش توانایی های فکری و جسمی است.





راهکاری برای ایجاد آرامش

راهکار ایجاد آرامش، استفاده از قرآن و سبک زندگی اسلامی است.

به بیانی دیگر قرآن کریم،

اوّلین قدم و اوّلین راهکار برای رسیدن به آرامش داشتن یک خانواده خوب و همسر می داند.

در فرهنگ قرآن، هدف اصلی از ازدواج رسیدن به آرامش روان و

آسایش خاطر، پیمودن طریق رشد، نیل به کمال انسانی و تقرب به ذات حقّ است.

(افروز، غلامعلی، همسران برتر، ص 24)

و این بدست نمی ‌آید مگر از طریق انتخاب درست و در دامن همسران برتر.

نه با ازدواج گریزی می‌ توان به آسایش و آرامش دست یافت و

نه با ازدواج‌ های نابرابر و طلاق ‌های متعدد و متنوع. (حقوق نظام خانواده، اثر علی قائمی)

قرآن شریف می ‌فرماید:

هوَ الّذی خَلقکم مِن نفسٍ واحدةٍ جَعَلَ مِنها زوجها لِیَسکُن اِلیها...(اعراف/189)

یعنی «او خدایی است که (همه‌ و) شما را از یک فرد آفرید. و

همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنا او بیاساید.»

 

یاد خدا آرامش می دهد

قرآن شریف، ‌آرامش و آسایش را در گرو نام و یاد خداوند مهر گستر قرار داده است.


می ‌فرماید: اَلا بذکرِ الله تَطمَئِنُّ القلوب(رعد/28)


یعنی «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل‌ ها آرامش می ‌یابد.»


این نکته بر سراسر زندگی سایه افکنده است. فرد، خانواده و


جامعه در صورتی می‌ توانند به آرامش و آسایش دسترسی پیدا کنند که نام و یاد خدا بر آن حاکم باشد.


آرامش روان از بزرگترین موهبت ‌های الهی است.


(افروز، غلامعلی، همسران برتر، همان) که فقط در سایه نام و یاد الهی باید آن را جستجو کرد.


اضطراب، استرس، عصبانیّت، لاابالی ‌گری، شهوت ‌پرستی،


پایمال کردن حقوق انسان ‌ها و بسیاری از نباید های اخلاقی، چیزی نیست که با دارو درمان یابد.


تنها در پرتو ایمان، باید از آن ‌ها پیشگیری و یا درمان کرد.


قرآن شریف می ‌فرماید: «و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت) و تنگی خواهد داشت.


و روز قیامت، او را نابینا محشور می ‌کنیم.» (طه/124)


 ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و از یاد خدا غافل نماید

عوامل اضطراب را دور بریزیم


ناامیدی، پدید آورنده غم و اضطراب است


امام علی (علیه السلام) می فرماید: آنگاه که ناامیدی بر دل غالب شود،


تاسف، همراه نگرانی آدمی را از پا در می آورد.

 

وسوسه های شیطانی


ابلیس دشمن آدمی است و همواره با شیوه های مختلف،


درصدد اذیت و آزار انسان هاست. یکی از جلوه های زیان رسانی ابلیس،


ایجاد اضطراب در دل مومنان است.


خداوند متعال در قرآن کریم به این موضوع اشاره نموده است:


ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و


از یاد خدا غافل نماید. (سوره مجادله، آیه 10)


اری....خدایا هر کس که تو را دارد...چه کم دارد؟؟


و هر کس که تو را ندارد...چه دارد؟؟






آرامش، اسم مصدر از آرمیدن است،


و در برابر اضطراب و دلهره به کار می‌رود و


به حالت و صفت روانی و قلبی خاص


(آسودگی خاطر، ثبات و طمأنینه) گفته می‌شود.


1. ازدیاد ایمان


1. اعطای آرامش و اطمینان از سوی خدا به مؤمنان، زمینه فزونی ایمان آنان:


هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا إیمنا مع إیمنهم...‌. فتح (48) 4

2. اقرار به توحید



2. اعتراف صریح اصحاب کهف به توحید ربوبی در برابر دقیانوس،



به دنبال آرامش بخشیدن خدا به‌آنان:


و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض...‌. کهف (18) 4

 

3. حفظ اسرار

3. اعطای آرامش قلب به مادر موسی (علیه السلام) عامل حفظ اسرار ازسوی او:

و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلب‌ها...‌. قصص (28)10

 

4. رضایت از خدا

4. قلب‌های آرام یافته با یاد و وعده‌های خدا، خشنود از او:

یأیّتها النفس المطمئنّة *

ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30

 

5‌. رضایت خدا

5. قلب‌های آرام گرفته با یاد و وعده‌های خدا، برخوردار از رضایت او:

یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة *

فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30


خداوند، بازگرداننده موسی (علیه السلام)

 به مادرش برای خشنودی و رفع اندوه از وی: ...

فرجعنک إلی أمّک کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن

6‌. عنایت خدا

6. قلب‌های آرام یافته با یاد و وعده‌های خدا،

برخوردار از عنایت‌های ویژه الهی:

یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة *

فادخلی فی عبدی * و ادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30

 

7. مصونیّت از غضب خدا

7. مصون بودن قلب‌های آرام یافته به ایمان،

از غضب الهی حتّی در صورت تظاهر به کفر بر اثر اکراه:

من کفر بالله من بعد إیمنه إلاّ من أُکره و قلبه مطمئن بالایمن

و لکن من شرح بالکفر صدراً فعلیهم غضبٌ من الله...‌.

[شأن نزول این آیه، آورده شده است: گروهی از مؤمنان، در مکّه تحت فشار شدید قرار گرفتند

تا از اسلام دست بردارند.

آن‌ها در ظاهر و از روی اکراه کلمات کفرآمیز بر زبان جاری کردند؛

ولی به ایمان و اسلام خویش وفادار بودند. (مجمع‌البیان، ذیل آیه)] نحل (16) 60

آرامش آدم(علیه السلام)

آرامش یافتن آدم (علیه السلام) به وسیله همسر خود حوّا:

هو الذی خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوج‌ها لیسکن إلیها...‌.

[منظور از «نفس واحدة» آدم (علیه السلام)

و مقصود از «زوج‌ها» حوّا می‌باشد. (مجمع‌البیان، ذیل آیه)] اعراف (7) 89

 

آرامش ابراهیم(علیه السلام)

 آرامش یافتن قلب ابراهیم (علیه السلام)


درباره کیفیّت زنده کردن مرده‌ها در قیامت با مشاهده زنده شدن پرنده‌های مرده:


و إذ قال إبرهیم ربّ أرنی کیف تحی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی

و لکن لیطمئنّ قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهنّ إلیک

ثمّ اجعل علی کلّ جبل منهنّ جزءا ثمّ ادعهنّ یأتینک سعیا...‌. بقره (2) 60

 

آرامش از آیات خدا

 آرامش به وسیله همسر، از آیات خدا:


و من ءایته أن خلق لکم من أنفسکم أزوجا لتسکنوا إلیها انّ فی ذلک لایات...‌. روم (30) 1

 

آرامش اصحاب‌کهف


برخورداری اصحاب‌کهف، از آرامش الهی:


و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموافقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض...‌. کهف (18) 4


آرامش انفاق‌گران

انفاق پنهان و آشکار، سبب آرامش انفاق‌گران در قیامت:


الّذین ینفقون أمولهم بالّیل والنّهار سرًّا وعلانیة فلهم أجرهم عند ربّهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون. بقره (2) 74

 

آرامش اولیاءالله

اطمینان و آرامش اولیاءالله، در سایه ایمان و تقوا:


ألا إنّ أولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون * الّذین ءامنوا و کانوا یتّقون.


[ترس و اندوه، دو حالت روانی و بر هم زننده آرامشند.

نفی آن دو از اولیای خدا، مساوی با حصول آرامش و برطرف شدن اضطراب از آن‌ها است.]

یونس (10) 62 و 63

 

آرامش‌بخشی به ابراهیم(علیه السلام

آرامش دادن ملائکه به حضرت ابراهیم (علیه السلام) :

و لقد جاءَت رسلنا ابرهیم بالبشری قالوا سلماً قال سلم فمَا لَبث

أَن جاءَ بعجل حنیذ * فلمّا رءا أیدیهم لاتصل إلیه نکرهم و

أوجس منهم خیفة قالوا لاتخف...‌ * فلمّا ذهب عن إبرهیم الروع وجاءته‌البشری...‌.

هود (11) 69 و 70 و 74و نبّئهم عن ضیف إبرهیم *

إذ دخلوا علیه فقالوا سلـما قال إنّا منکم وجلون * قالوا لاتوجل إنّا نبشّرک بغلـم علیم *

قال أبشّرتمونی علی أن مّسّنی الکبر فبم تبشّرون *

قالوا بشّرنـک بالحقّ فلاتکن مّن القـنطین. حجر(15)‌51‌-‌55

هل أتیک حدیث ضیف إبرهیم...‌ * إذ دخلوا علیه فقالوا سلما...‌ *

فأوجس منهم خیفة قالوا لاتخف...‌. ذاریات (51) 24 و 25 و 28


آرامش یافتن آدم (علیه السلام) به وسیله همسر خود حوّا:


هو الذی خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوج‌ها لیسکن إلیها

آرامش‌بخشی به ابوبکر


دلداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ابوبکر در غار ثور جهت برطرف ساختن دلهره وی:


إلاّ تنصروه فقد نصره اللَّه إذ أخرجه الَّذین کفروا ثانی اثنین


إذ هما فی الغار إذ یقول لصـحبه لاتحزن إنّ اللّه معنا فأنزل اللّه سکینته علیه...‌. توبه (9) 40

 

آرامش‌بخشی به داود (علیه السلام)


آرامش دادن ملائکه به داود (علیه السلام) با حضور نزد وی هنگام داوری:


و هل أتیک نبؤا الخصم إذ تسوّروا المحراب *


إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لاتخف...فاحکم بیننا بالحق...‌.


[از امام رضا (علیه السلام) روایت شده که شاکیان دو فرشته بودند.


(عیون‌اخبارالرضا، ج 1، ص 194، ح 1)] ص (38) 21 و 22

 

آرامش‌بخشی به لوط(علیه السلام)


آرامش دادن ملائکه به لوط (علیه السلام) در زمان انجام مأموریت خود برای نابودی قوم او:


و لمّا أن جاءت رسلنا لوطا سیء بهم و ضاق بهم ذرعا و


قالوا لاتخف و لاتحزن إنّا منجّوک و أهلک...‌. عنکبوت (29) 3

 


آرامش‌بخشی به مادر موسی (علیه السلام)


خداوند، بازگرداننده موسی (علیه السلام) به مادرش برای خشنودی و رفع اندوه از وی:


...فرجعنک إلی أمّک کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن...‌. طه (20)

 

آرامش‌بخشی خدا به مادر موسی (علیه السلام)


با الهام به وی درباره آینده فرزندش:


و أوحینا إلی أمّ موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ و


لاتخافی و لاتحزنی إنّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین *


و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلب‌ها...‌ *


فرددنه إلی أمّه کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن...‌. قصص (28) 7 و 10 و 13

 

آرامش‌بخشی به متّقین

آرامش دادن خداوند به بندگان متّقی و خالص خود در قیامت:


الأخلاّء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ إلاّ المتّقین *

یعباد لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون
. زخرف (43) 67 و68

و در آخر...


آرامش یعنی …

همیشه توی دلت مطمئن باشی …

که در دل کسی هستی که دوستش داری …




آرامش….یعنى

نپرداختن به مشکلاتی که حل کردنشان با خداست







آرامش یعنی منتظر کسی نباشی که منتظرت نیست






آرامش محصول تفکرنیست!!

 آرامش هنرنیندیشیدن به انبوه مسایلیست

که ارزش فکرکردن ندارد!!






آرامش یعنی خیره شدن به آسمون پرستاره.




آرامش یعنی قدم زدن تو جنگل و لمس ذرات بخار.




آرامش یعنی سکوت!

آرامش
 یعنی یک خانه چوبی خارج شهر!


آرامش
 یعنی صدای سوختن چوب توی شومینه!


آرامش
 یعنی حس گرمای آتش!


آرامش
 یعنی درک یک لحظه!


آرامش
 یعنی از تو نوشتن،

برای تو نوشتن!




آرامش یعنی احساس حضور تو


یعنی سکوتت را تماشا کردن



خدای من آرامش یعنی  تو رو داشتن!!

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


تو کنار منی نمیترسه دلم


دل آشوبه گرفته بودم ... اصلاً حالم دست خودم نبود ..

. نمی دونستم چم شده ....

دنبال یه بهانه ای بودم برای اینکه از این وضعیت خارج بشم ...



تا اینکه تلفن را برداشتم و ناخود آگاه شماره ی یکی از دوستان قدیمی را

از دفترچه تلفن دیدم و شماره را گرفتم...

یادم میاد از همان قدیم ها، در دوران دبیرستان هر کدوم از

بچه ها که به مشکلی می خوردند، اضطرابی داشتند سراغ او می رفتند و

با او درد دل می کردند و بعد با نسخه ای که گویا به آنها می داد حالشان خوب می شد ...

اما من هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد ...

همیشه فکر می کردم برای خودش دکان باز کرده و

از این راه می خواهد خود شیرینی کند و محبوبیت به دست بیاورد ...

آن دوران ها گذشته و من امروز حالم خراب خراب است ...

دنبال یک نسخه ای می گردم ... نسخه ای که معجزه کند ...

از این آشفتگی خارجم کند... به من آرامش بدهد ...

و شاید علی رغم میل باطنی ام باید با او صحبت کنم ...

خدا خدا می کردم گوشی را بر دارد ...

الو ... الو ...

گوشی را برداشت ولی من نتوانستم با او صحبت کنم ...

زبانم بند آمده بود ... آخه در اون سال ها من با او خوب رفتار نکرده بودم ...

کم پشت سرش حرف نزده بودم ...

حالا با چه رویی از او بخواهم نسخه ای برای درد من داشته باشد ...

احتمالاً اسم من را در گوشی اش ذخیره کرده است ...

اسم من را گفت ... فلانی تو هستی ...

با لکنت زبانی که گرفته بودم و لرزشی که در صدایم بود،

در حالی که قلبم داشت از جایش در می آمد سلام کردم ....

با هوش و ذکاوتی که داشت، گویا حس من را پشت تلفن فهمید ...

خیلی زیبا و دوستانه شر

وع به صحبت با من و احوالپرسی کرد ...


رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در کنارش باور داشت

و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش:


 الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"


من فقط می توانستم گوش کنم ... فقط گوش کنم ...


شروع کرد از دوران قدیم گفتن ... از دوستان قدیم یاد کرد ...


کمی حالم بهتر شده بود ... از کلامش آرامش می بارید ...


همین که حرف معمولی می زد آدم را آروم می کرد ...


بعد از اتمام دوران دبیرستان،


دوران پر تلاطم و آشفتگی ها توانستم رمز کلام معجزه گر او را بفهمم ...


رمزش این بود: قلب خود را خیلی مطمئن کرده بود ...


تکیه گاه محکمی برای خودش پیدا کرده بود...


در برابر مشکلاتی که بعدها فهمیدیم بسیار با آنها درگیر بوده؛


بیماری، مشکلات خانوادگی، مشکلات اقتصادی و...


 اطمینان قلب او را قوی کرده بود ...


رمز این اطمینان را از زبان خودش بشنوید:


او می گفت در این دنیای سرگردان پرتلاطم همه ی ما مردم این دوره


به دنبال یک گمشده ای هستیم به نام... آرامش ...


گمشده ای که قدیمی ترها؛ پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان آن را


به شکل پر رنگ در زندگی هایشان داشتند ...


رمزش را می دانی چه بود؟!!


گفتم: نه


گفت رمزش در این بود که وابسته به خدا بودند


گفتم چه جوری؟


گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟


گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم، زیاد میرم و میام .


گفت : آفرین .


زیاد با خدا حرف بزن ...


زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!


یواش یواش دلبسته اش می شوی، وقتی وابسته اش شدی،


وقتی دلت با او گره خورد، اگر کسی دلت را شکست، غصه نمی خوری ...


وقتی توکلت با خدا باشد، بی انصافی دیگران را در


برابر خودت بت نمی کنی برای بد و بی راه گفتن به زمین و زمانه ...


وقتی امیدت با خدا شد، نا امیدی از دیگران برایت لذت بخش می شود ...


وقتی یار و رفیقت خدا شد، نامهربانی نارفیقانی مثل من ناراحتت نمی کند...


او یقین داشت که تنها یاد خداست که سختی ها را برایش آسان می کند ...

 نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ...

 نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)


وقتی قلبت با او گره بخورد، تمام فضای دلت از او پر می شود و


آن وقت است که آرامش تمام وجودت را لبریز می کند ،


 اطمینانی پیدا می کنی که مثل کوه به آن تکیه می کنی و احساس می کنی


هیچ چیزی نمی تونه تو را از پا در بیاره ...


بله رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در


کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش:


الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"

( آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى‏ گیرد،

آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد)


او یقین داشت که تنها یاد خداست که سختی ها را برایش آسان می کند ...

 نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ...


نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق) 


برای زندگی اش یک چتر انتخاب کرده بود و آن هم چتر خدا بود ...


ای کاش ما هم چتر خدا را همیشه با خود همراه داشته باشیم،


چتر او بزرگ ترین چتر ها است و با داشتن آن هیچ اضطرابی به ما راه نخواهد داشت...


و چه زیبا مولایمان علی علیه السلام می فرمایند: یاد خدا، عقل را آرامش مى دهد،


دل را روشن مى کند و رحمت او را فرود مى آورد. (غررالحکم، ح1858) 

زهرا اجلال

کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث

بخش قرآن تبیان



مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید:

چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم.

گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.

بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند،

محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول»

و شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در

مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».

ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که

زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟

فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام،


خدا که اشتباه نمی کند ...



نمازت را نیز قضا کن

مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت.

هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد،

اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد.

پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید:

مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟
پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و

برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم !
پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان!

 نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید !



عشق فقط خدا


عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من

روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من

برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پیِ دلداری من

اشک گرم و غم عشق آمد و جانا چه کنم
گر به فردا نرسد این شب بیداری من

من و دیوانگی و مهر و وفا یار شدیم
تا تو باشی و من و عشق و وفاداری من

عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصه ی عشق شود قصه ی بیماری من
.


ﺧﺪﺍﯾﺎ ...

ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ !


ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :


ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ

ﺑﻐﺾ

ﮐﻨﯽ ...


ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ... ؟

ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺟﺎﻥ ﺩﻟﻢ


ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟ ﺗﻤﻨﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ..

ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ .. ﺍﺯ ﮐﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ... ﺍﺯ ﭼﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !...

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭﺩﯼ ﺑﺮﻣﻦ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﭼﯿﺴﺖ ، ﮐﯿﺴﺖ !

ﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﺕ !...

ﺩﻟﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ

گاهگاهی که دلم میگیرد

میگویم: به کجا باید رفت؟

به که باید پیوست؟

به که باید دل بست؟

به دیاری که پر از دیوار است؟

حس تنهای درونم گوید: بشکن دیواری که درونت داری!

چه سوالی داری؟

تو " خدا را داری "

و خدا اول و آخر با توست


خدایا؛

بزرگ شدن کار سختی است!

هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش تا رویای هیچکس را نابود نکنم

و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....

خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است

و پر و بالم بسته...

اینگونه بگویم

اسیر وابستگی های دنیا شده ام...

دلم آرامش میخواهد

 ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...


مرا در حریم آغوشت جا کن ...

که بسیار محتاج تسکینم


صداقت


پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند،

اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد

دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را

در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها «بذر کوچکی» داد و گفت:

طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را

پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند

و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد.

او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت،

اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند

که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت:

«نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو!».

روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند،

سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.

آنگاه رو به همه گفت "عروس من این دختر روستایی است!

قصد من این بود که صادق ترین دختر بیابم!

تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود،

اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید،

جز این دختر که حقیقت را آورد"

.......
زیباترین منش انسان راستگویی است.



عارف بزرگ حاج اسماعیل دولابی: هر وقت کسی شما را اذیت کرد و

یا از کسی ناراحت شدید،نمیخواهد به کسی بگویید.

بلکه استغفار کنید، هم برای خودتان، هم برای کسی که شما را

اذیت کرده است. ر بگو بیچاره کار بدی کرده است، اگر فهم داشت نمیکرد.

وقتی استغفار میکنی اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن،

آن وقت یکدفعه دلت نرم میشود. اگر دو سه مرتبه این کار را کردی،

دیگر غم نمیتواند شما را بگیرد. چون راهش را بلد هستی.

استغفار "امان گاه" انسان است ،یعنی پناهگاه، وقتی گفتی استغفرالله

در پناه خدا هستی.و کجا امن تر و آرامش بخش تر از آغوش خدا.....

شیخ رجبعلی خیاط : جوانی را در برزخ دیدم که میگفت :

نمیدانید در اینجا چه خبر است .هنگامی که به برزخ بیائید

خواهید فهمید هر نَفَسی که به غیر یاد خدا کشیده اید به ضرر شما تمام شده است !

آیت الله علی آقای قاضی : اگر کسی نماز را اول وقتش بخواند

و به مراتب عالی نرسد مرا نفرین کند .

اگر به جائی رسیده ام از دو چیز است : قرآن و زیارت حضرت سید الشهدا .

اما نماز شب ؛ پس هیچگاه چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست و


تعجب از کسی است که میخواهد به کمال دست یابد در حالی که

برای نماز شب قیام نمیکند و ما نشنیدیم

که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر بوسیله نماز شب .


  عبدالکریم کشمیری رضوی : نسبت به خدا حالت توجه داشته باشید تا

با خدا رفیق شوید نه تنها رفیق که او شفیق نیز هست .

خیلی مهم است که به نفس بها داده نشود .

اگر یکی از استوانه های تقوی بمیرد بعد آن مصیبت خواهد آمد. دائم الذکر باشید و

در همه حال یاد خداوند کنید .

شیخ جعفر مجتهدی : کوتاه ترین و مطمئن ترین راه کمال ،

محبت اهل بیت و خدمت خالصانه به خلق است . گناه حجاب بین مخلوق و خالق است .

این آلودگی را با آب توبه بشویید .

آیت الله کوهستانی : من حرف بیهوده زدن را کمتر از غذای حرام نمیدانم .

مگر راهی غیر از خدا هست؟

 سید رضا بهاء الدینی : لذات روحانی نصیب زبان هرزه و چشم هرزه نمیشود .

باید خود را اصلاح کرد . همه جا رفق و مدارا میتواند دگرگونی بوجود بیاورد . 



نقل شده است: هنگامی که شیطان به خداوند گفت


من از چهار طرف جلو، پشت، راست و چپ انسان را گرفتار و گمراه می‏کنم:


"لَأقْعُدَنَّ لَهُم صِراطک المستقیم‌٭ ثم لاتینَّهم مِنْ بَینِ أیدیهم ومِنْ خَلْفِهِم وعَن أیمانِهِم وعَن شمائلهم"


فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است،


پس چگونه انسان نجات می‏یابد؟

 خداوند فرمود: راه بالا و پایین باز است؛ راه بالا نیایش


و راه پایین سجده و بر خاک افتادن است.

 بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند یا سری بر آستان او بساید،


می‏تواند شیطان را طرد کند.


ای فرزند آدم

من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف می زنی

و درد دل باز می گویی

تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند

و من بدان وسیله با تو سخن می گویم




ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،


ﺷﺶ ﻧﻔﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻃﺮﻑ ﭼﭗ،



ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﯽﻫﺎ ﮔﻔﺖ:


« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﻋﻘﻞ. ‏»



ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﻐﺰ. ‏»


ﺍﺯ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﻬﺮ. ‏»


ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﺩﻝ. ‏»


ﺍﺯ ﺳﻮﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟ ‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﺣﯿﺎ. ‏»


ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﺟﺎﯾﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟‏»


ﮔﻔﺖ: ‏« ﭼﺸﻢ. ‏»


ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﭼﭗ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭﺍﺯ ﯾﮑﯽ


 ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ‏« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟‏»

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ‏« ﺗﮑﺒﺮ.‏»

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﻣﺤﻠﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﻐﺰ. ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯿﺪ؟‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﻦ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﻋﻘﻞ

ﻣﯽﺭﻭﺩ.‏»


ﺍﺯ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟‏»

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ‏« ﺣﺴﺪ.‏»

ﻣﺤﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ.

ﮔﻔﺖ: ‏« ﺩﻝ. ‏»

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟ ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﻢ، ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ.‏»


ﺍﺯ ﺳﻮﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏« ﮐﯿﺴﺘﯽ؟ ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﻃﻤﻊ. ‏»

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﻣﺮﮐﺰﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﭼﺸﻢ. ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﯾﮏ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟ ‏»

ﮔﻔﺖ: ‏« ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﻡ، ﺣﯿﺎ

ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.


شما عزیزان را به سه نفر سمت راست مى سپارم موفق وپیروز سر بلند باشید




یک روز چنگیز و درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.


هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت چنگیز و یارانش را از پا در می آورد.

بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند.

چنگیز شاهین شکاریش را به زمین گذاشت،


و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد ،


اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت.

برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد،


چنگیز خیلی عصبانی شد و فکر کرد ،


اگر جلوی شاهین را نگیرم ،


درباریان خواهند گفت:


چنگیز جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهین برآید ؛

پس این بار با شمشیر به شاهین ضربه ای زد.


پس از مرگ شاهین چنگیز مسیر آب را دنبال کرد و دید که


ماری بسیار سمی در آب مرده و آب مسموم است.

او از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت.

مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت ،
بر یکی از بالهایش نوشتند :

یک دوست همیشه دوست شماست ؛


حتی اگر کارهایش شما را برنجاند.

روی بال دیگرش نوشتند :


هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ...

ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ ،

ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ،

ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ،

ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...



"لوییز هی" در کتاب شفای درون میگه:

تمام بیماریها از افکار سرچشمه میگیرند،


یعنی افکار ما هستند که بیماریها را تولید میکنند،


مثلأ:

سرطان؛ ناشی از نبخشیدن است،


بیماری قند؛ بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است،


سردرد؛ انتقاد از خود و ترس،


زکام؛ آشفتگی ذهنی،


درد؛ نیاز به محبت و آغوش گرم ،


فشار خون؛ مشکل عاطفی دراز مدتیست که حل نشده؛

پس باید ذهنمان را بشوییم،


دیگران را ببخشیم،


خودمان را ببخشیم بدانیم هر کسی در سطح آگاهیش عمل کرده حتی خودمان،


گذشته را رها کنیم و لباس شادی به تن کنیم،


وکارهایی را که از عهده انجام آن بر نمی آییم به خدا بسپریم،


تا از بیماریها رهایی پیدا کنیم




ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مراکز درمان روانی ﺭﻓﺘﻢ !


ﺑﻴﺮﻭﻥ مرکز ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ .


ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ .


ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ


ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ .


دو نفر بدون ملاحظه جوکی زشت ﺭﺍ از موبایلشان


برای هم میخواندند و نعره زنان میخندیدند .


تعدادی دیگر مشغول چشم چرانی نوامیس هم بودند .


ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮﺩﺭﺧﺖ .


ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ .


ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :


ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ با هم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ .


ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ


ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ .


ﺁﻣﺪ و ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ !

ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ...

" ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ "

ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ... !؟

(حسین پناهی)



ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟

ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ

ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ

ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟

ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ . ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ


ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻋﺠﻠـــــــــﻪ ﺩﺍﺭﻡ ...

 همه میتونن آدمیت و دوست داشته باشن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه



خدا وقتی نخواهد...

خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد

و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داس ها پرپر نخواهد شد

خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچک تر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد

و کرم کوچکی...پروانه ای زیبا...و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد، می شود... وقتی نخواهد، نه...
گلی بازیچه ی طوفان غارتگر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد، غیر ممکن می شود ممکن
ولی وقتی نخواهد، واقعاً دیگر نخواهد شد



چه رابطه عجیبی...

دوستی داشتم که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که


به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!


چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و


وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم،می‌‌گفت


که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.


ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!

چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.


به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.


در واگن به صورت خودکار بسته می شود و


قطار به راه می افتد.او متوجه می شود


که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد


که این مجازات رفتار های بد من است,


که باید منجمد شوم.وقتی قطار به ایستگاه می رسد,


مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.

منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید.


منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید.


هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد.


پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل،مسافرت


و نظایر آن پس انداز کنیم.


وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است،


دیگر به تصادف فکر نکن.



بندگان خاص


خداوند در قرآن کریم میفرماید :
بندگان خاص خداوند رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند

و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب می سازند و سخنان نا بخردانه می گویند،

به آنها سلام می گویند و با بی اعتنایی میگذرند.

کسانی که شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام میکنند . سوره فرقان / آیه 63

  • مرتضی زمانی